مینی رمان

مینی رمان
"گروه سفید"
[part:5,end]
همونطور که ایستاده بودن مادر اون پسر همونطور که بچه اشو بغل کرده بود اومد سمتشون و با قدردانی نگاهشون کرد
_:خیلی ممنونم واقعا نمیدونم باید چطوری تشکر کنم،لطفا بهم بگید باید چطوری جبران کنم؟
تهیونگ جواب داد:اینو واقعا میگم،فقط از بچه خیلی مراقبت کنید واقعا اگه اینکارو کنید این بزرگترین جبران
سدنا:راست میگه
سدنا نزدیک بچه شد و دستاشو گرفت و با لحن بچگونه و ذوقی توی چشماش با لبخند گفت:بچه به این قشنگی و نازی باید خیلی ازش مراقبت کرد..اوییی نگاش کن تروخدا میخوام بگیرم بخورمش اخه تو چقدر نازی کوچولووو
بچه به کارهای سدنا خندید و مادرش تشکری کرد و بعد رفت
.......
تهیونگ و کورالین بازهم دست به کمر شده بودن و سرشونو با تاسف تکون میدادن،از دست سدنا خسته شده بودن دیگه واقعا نمی‌دونست چیکار کنن تا سدنا رو از بچه ها جدا کنن
کورالین:این بچه میبینه هار میشه
تهیونگ بلند بهش خندید:وایی...چی چیو هار میشه؟مگه میخواد بچه ها رو بکشه
کورالین:نه نمیکشه ولی جوری هار میشه که انگار میخواد بخورتشون
تهیونگ همچنان بهش میخندید:اینو راست گفتی
کورالین هنوز شکایت میکرد:آخه این چه وضعشه کسی نیس بهش بگه دختر!سنی ازت گذشته این رفتارهای بچگونه چیه،واسه چی چسبیدی به بچه انگار بچه ندیدی
تهیونگ:والا نمیدونم ولی بچه ها موجودات شیرینی ان
کورالین:ولمون کن توهم...توهم از سدنا کم نداری ها بازهم عاشق بچه هایی
تهیونگ:خب خیلی خوبن،اصلا تو مشکلت با بچه ها چیه
کورالین:خیلی رو مخن
تهیونگ:برو بابا..به این بامزگییی
کورالین زد رو شونه ی تهیونگ:برو برو براشون بمیر برو
تهیونگ بهش خندید،همینطور که اینا حرف میزدن و کورالین حرص می‌خورد و مثل پیرزنا غر می‌زد و تهیونگ بهش میخندید سدنا اومد پیششون
کورالین گفت:نوزاد خانم اومد...تحویل بگیر
سدنا:باز این شروع کرد چرت و پرت گفتن
کورالین با صورت قرمز شدش گفت:خو این یعنی چی اینقدر چسبیدی به بچه ها خو چه توضیح منطقی داره
سدنا:دوست دارم دوست دارمممم..فهمیدییی
تهیونگ این دوتا رو از هم جدا کرد و گفت:خواهشا اروم باشید من حوصله ی اضافه کاری ندارم،شما دوتا دعوا میکنید و من باهاتون اضافه کاری میگیرم من چیکارتون دارم حالا
سدنا برگشت چپ چپ نگاش کرد:یعنی چی چیکارتون دارم ها؟مگه تو دوست ما نیستی؟ها؟مگه نباید شریک جرممون باشی
دیدگاه ها (۰)

سدنا قدم برمی‌داشت سمت تهیونگ و با یک حالت دعوایی ساختگی حرف...

آخ اگه دیر بجنبید میان منو میبرن،بدون رمان میمونید بدون من م...

به سدنا چیزی نگفتن و از پیشش دور شدن کورالین به یک سمت رفت ت...

مینی رمان"گروه سفید"[part:4]سدنا به سرعت به سمت زن رفتن،تهیو...

black flower(p,251)

black flower(p,297)

اخه چرا واقعا؟ خدایی این ادما.. رزی با موهای تیره خیلی قشنگ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط