part 23
part 23
ات : بله
جیمین : بیا صبحونه بخوریم
ات : نه باید برم خونه
جیمین : اما نمیشه باید انرژی بگیری
رفتم سمتش جلوش زانو زدم
جیمین : شیرینیه من چرا ناراحتی
ات : نه ناراحت نیستم فقد باید برم خونه دیشب هم نرفتم حتما پدر عصبانیه
جیمین : باشه من میرسونمت
ات : نه نمیخواد خودم میرم
جیمین صورتشو نزدیکم کرد و لباشو گذاشت رویه لبام بعد از چند مین ازم جدا شد با دستش صورتمو نگاه میکرد
جیمین : چرا اینجوری شدی ها بهم بگو درد داری
ات : نه جیمین خوبم باید برم خونه
از جلوش بلند شدم و گوشیمو برداشتم راه اوفتادم جیمین هم پوشته سرم میومد به تاکسی خبر دادم که بیاد
جیمین : من عصر میام دنبالت باشه
ات : باشه تاکسی اومد منم باید برم
راه اوفتادم و از خونه بیرون رفتم جیمین پوشته سرم بود نمیتونستم بهش نگاه کنم و سواره ماشین شدم و راه اوفتادیم وقتی از خونه دور شدم گریم گرفتم نمیتونستم خودمو کنترل کنم همش گریه میکردم تا رسیدن به خونه گریه میکردم وقتی رسیدم اشکامو پاک کردم از ماشین پیاده شدم و رفتم خونه مادر درو برام باز کرد و بغلش کردم اونم بغلم کرد از بغلش اومدم بیرون و رفتم سالون
پ/ات : بلخره دختره بیشرم اومد من کی بهت اجازه دادم خونه دوستت بمونی
کوک : پدر تو که میدونی دوستش نامزده منه پساشکالی نداره
پ/ات : گمشو برو اوتاقت
هیچی بهش نگفتم و رفتم اوتاقم خودمو رویه تخت پرت کردم و پاهامو تویه خودم جم کردم بغضم گرفت آه چرا همش گریه میکنم با گریه های بی صدا و دردناک خوابم برو با تابش نور خورشید که به چشمم میخورد بیدار شدم ساعت رو نگاه کردم عصر شده بود جیمین گفته بود که دنبالم میاد از رویه تخت بلند شدم رفتم سمته پنچره رو باز کردم و بیرون رو نگاه کردم باده ارومی میوزید یخورده سرد بود ولی خیلی قشنگ بود از جلویه پنچره رفتم کنار لباسامو عوض کردم موهامو شونه زدم گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم اما جواب نمیداد بازم زنگ زدم ولی جواب نمیداد بهش پیام دادم که بهم زنگ بزنه اما پیام رو نگاه نکرد یخورده نگرانش شدم به انیوپ زنگ زدم اونم جواب نداد از صندلی بلند شدم و کیفمو رو برداشتم از خونه خارج شدم تاکسی گرفتم رفتم خونه باغ جیمین کلید خونه باغ رو بهم داده بود رفتم تویه خونه اما هیچ کس نبود یعنی چی شده
ادامه دارد...
ات : بله
جیمین : بیا صبحونه بخوریم
ات : نه باید برم خونه
جیمین : اما نمیشه باید انرژی بگیری
رفتم سمتش جلوش زانو زدم
جیمین : شیرینیه من چرا ناراحتی
ات : نه ناراحت نیستم فقد باید برم خونه دیشب هم نرفتم حتما پدر عصبانیه
جیمین : باشه من میرسونمت
ات : نه نمیخواد خودم میرم
جیمین صورتشو نزدیکم کرد و لباشو گذاشت رویه لبام بعد از چند مین ازم جدا شد با دستش صورتمو نگاه میکرد
جیمین : چرا اینجوری شدی ها بهم بگو درد داری
ات : نه جیمین خوبم باید برم خونه
از جلوش بلند شدم و گوشیمو برداشتم راه اوفتادم جیمین هم پوشته سرم میومد به تاکسی خبر دادم که بیاد
جیمین : من عصر میام دنبالت باشه
ات : باشه تاکسی اومد منم باید برم
راه اوفتادم و از خونه بیرون رفتم جیمین پوشته سرم بود نمیتونستم بهش نگاه کنم و سواره ماشین شدم و راه اوفتادیم وقتی از خونه دور شدم گریم گرفتم نمیتونستم خودمو کنترل کنم همش گریه میکردم تا رسیدن به خونه گریه میکردم وقتی رسیدم اشکامو پاک کردم از ماشین پیاده شدم و رفتم خونه مادر درو برام باز کرد و بغلش کردم اونم بغلم کرد از بغلش اومدم بیرون و رفتم سالون
پ/ات : بلخره دختره بیشرم اومد من کی بهت اجازه دادم خونه دوستت بمونی
کوک : پدر تو که میدونی دوستش نامزده منه پساشکالی نداره
پ/ات : گمشو برو اوتاقت
هیچی بهش نگفتم و رفتم اوتاقم خودمو رویه تخت پرت کردم و پاهامو تویه خودم جم کردم بغضم گرفت آه چرا همش گریه میکنم با گریه های بی صدا و دردناک خوابم برو با تابش نور خورشید که به چشمم میخورد بیدار شدم ساعت رو نگاه کردم عصر شده بود جیمین گفته بود که دنبالم میاد از رویه تخت بلند شدم رفتم سمته پنچره رو باز کردم و بیرون رو نگاه کردم باده ارومی میوزید یخورده سرد بود ولی خیلی قشنگ بود از جلویه پنچره رفتم کنار لباسامو عوض کردم موهامو شونه زدم گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم اما جواب نمیداد بازم زنگ زدم ولی جواب نمیداد بهش پیام دادم که بهم زنگ بزنه اما پیام رو نگاه نکرد یخورده نگرانش شدم به انیوپ زنگ زدم اونم جواب نداد از صندلی بلند شدم و کیفمو رو برداشتم از خونه خارج شدم تاکسی گرفتم رفتم خونه باغ جیمین کلید خونه باغ رو بهم داده بود رفتم تویه خونه اما هیچ کس نبود یعنی چی شده
ادامه دارد...
۱۰.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.