part 22
part 22
ویو جیمین
وقتی رفتم خونه مادر و پدر داشت قهوه میخوردن بهشون سلام کردم و رفتم اوتاقم که ات زنگ زد
مکالمه ات و جیمین
ات : ج....جیمین
جیمین : شیرینه من چیشده (نگران)
ات : ج..جیمین میشه .....بیا.....ی خونه .....خودمون ...
جیمین : چشیده نگرانم نکن
ات : خواهش... میکنم ....
جیمین : باشه باشه همین الان میام
ویو تویه خونه باغ
منتظره ات بودم که بیاد خیلی نگرانشم یعنی چیشده که صدایه در اومد زود رفتم سمتش
جیمین : چیشده شیرینیه من
زود رفتم و بغلش کردم اونم همین که بغلش کردم زد زیره گریه همش گریه میکرد هرچی میگفتم چیشده هیچی نمی گفت
جیمین: بریم اونجا بشینیم
رویه مبل نشستین
جیمین : بهم بگو چیشده چرا گریه میکنی کنجه لبت چرا زخمیه
ات : بابام اینکار کرد
جیمین: چرا
ات ماجرا رو بهش تعریف کرد
جیمین : من بهش میکنم (با عصبانیت بلند شد و به سمته در میرفت که جلوش رو گرفتم )
ات : جیمین خواهش میکنم من خیلی حالم بده بعدش تو میخواهی چی کار کنی اوعضا رو باز نکن
جیمین : پس میگی دست رو دست بزارم و بشینیم من همچین کاری نمیکنم
ات : نه جیمین خواهش میکنم تو مگه دوسم نداری اگه امشب برس پیشه پدرم دیگه منو از دست میدی
جیمین: نه نه نمیرم باشه فقد تو ناراحت نباش
ات : تا تو پیشم باشی ناراحت نیستم
جیمین صورتشو نزدیکه صورتم کرد و لباشو نزدیک لبامو کرد و بوسیه رویه لبام گذاشت بعد از چن مین از هم کجا شدیم و تویه چشمام نگاه کرد صورتمو با انگشتش نوازش میکردم
جیمین : ات ماله منی کسی نمیتونه بهت آسیب برسونه
دستشو گرفتم و بردمش سمته اوتاق چراغ اوتاق خاموش بود و روشنش نکردم کناره تخت وایستادم دستامو دوره صوتش قاب کردم لبامو گذاشتم رویه لباش و بعد از چند مین ازش جدا شدم بهش نزدیک شدم اونم عقب میرفت که اوفتاد رویه تخت و روش خیمه زدم زیپه لباساشو باز کردم
ات : جیمین مطمئنی این کار برگشتی نداره نکن من مخالفم
جیمین : بهم اعتماد کن مگه دوسم نداری
ات : دوست دارم ولی
جیمین نزاشت حرفم و بزنم لباشو گزاشت رویه لبام و خیلی وحشیانه میبوسید زیپه لباسمو رو باز کرد و
(خوب بچه ها برین واسیه خودت تصبیح بیارین ماله من گم شده واسه منم بیارن)
ویو ات
وقتی بیدار شدم دیدم لباس نپوشیدم و کناره جیمین رویه تخت خواب بودم زیره دلم درد میکرد یاده دیشب اوفتادم گریم گرفت نباید همچین کاری میکردم اشکام سرازیر شدن پاهامو تویه خودم جم کردم که جیمین بیدار شد
جیمین : شیرینه من چیشده
ات : م..ما نباید.... همچین کاری...میکردیم
جیمین : من از کارم پشیمون نیستم تو هم نباید باشی بیا بغلم
سفت تویه بغلم گرفتم اونم همش گریه میکرد همین جوری داشت گریه میکرد تا اینکه خوابش برد خیلی آروم از رویه تخت بلند شدم پتو ر رویه ات کشیدم و رفتم سمته حموم دوش گرفتم از حموم اومد بیرون ات خواب بود لباساشو پوشیدم گوشیمو برداشتم دیدم جونکوک 30 دفعه بهم زنگ زده منم بهش زنگ زدم
مکالمه جیمین با جونکوک
کوک : ات کجاست
جیمین : به تو چه به خودت میگی دادش دیشب دختره رو کتک زده بودن چرا میدونی چرا سره الکی
کوک : میدونم من خونه نبودم مگرنه نمیخواستم همچین اتفاقی براش بیفته من بهت اعتماد دارم و موازبش باش
جیمین : باشه فعلا
بایانه مکالمه
خیلی از دستش عصبانی بودم اخ به خودش میگه داداش برم تویه ات صبحونه درست کنم
ویو ات
با دلدرده شدیدی بیدار شدم هیچی کس تویه اوتاق بود حتا نمیتونستم بلند شم به یه سختی رفتم دوش گرفتم و به شلوار سیا با پیراهنه استین کوتاه پوشیدم موهامو خشک کردم حوصله هیچیو نداشتم از دسته خودم عصبانی بودم و حسه پشیمونی داشتم گریم میگرفت اشکام سرازیر شدن ولی بخاطر جیمین زود به خودم اومد جیمین وارده اوتاق شد
جیمین : ات بیدار شدی
ادامه دارد....
خوب آین دفه شرط داره
شرط ها
50 تا لایک
60 تا کامنت
بچه تا وقتی شرط ها نرسه پارت بعدی رو نمیزام میدونم چند وقت فیک نداشتم اما امروز جبران کردم ادمین کوچولو و خفن شما حالش خوب نبود اومیدوارم درکم کنید
ویو جیمین
وقتی رفتم خونه مادر و پدر داشت قهوه میخوردن بهشون سلام کردم و رفتم اوتاقم که ات زنگ زد
مکالمه ات و جیمین
ات : ج....جیمین
جیمین : شیرینه من چیشده (نگران)
ات : ج..جیمین میشه .....بیا.....ی خونه .....خودمون ...
جیمین : چشیده نگرانم نکن
ات : خواهش... میکنم ....
جیمین : باشه باشه همین الان میام
ویو تویه خونه باغ
منتظره ات بودم که بیاد خیلی نگرانشم یعنی چیشده که صدایه در اومد زود رفتم سمتش
جیمین : چیشده شیرینیه من
زود رفتم و بغلش کردم اونم همین که بغلش کردم زد زیره گریه همش گریه میکرد هرچی میگفتم چیشده هیچی نمی گفت
جیمین: بریم اونجا بشینیم
رویه مبل نشستین
جیمین : بهم بگو چیشده چرا گریه میکنی کنجه لبت چرا زخمیه
ات : بابام اینکار کرد
جیمین: چرا
ات ماجرا رو بهش تعریف کرد
جیمین : من بهش میکنم (با عصبانیت بلند شد و به سمته در میرفت که جلوش رو گرفتم )
ات : جیمین خواهش میکنم من خیلی حالم بده بعدش تو میخواهی چی کار کنی اوعضا رو باز نکن
جیمین : پس میگی دست رو دست بزارم و بشینیم من همچین کاری نمیکنم
ات : نه جیمین خواهش میکنم تو مگه دوسم نداری اگه امشب برس پیشه پدرم دیگه منو از دست میدی
جیمین: نه نه نمیرم باشه فقد تو ناراحت نباش
ات : تا تو پیشم باشی ناراحت نیستم
جیمین صورتشو نزدیکه صورتم کرد و لباشو نزدیک لبامو کرد و بوسیه رویه لبام گذاشت بعد از چن مین از هم کجا شدیم و تویه چشمام نگاه کرد صورتمو با انگشتش نوازش میکردم
جیمین : ات ماله منی کسی نمیتونه بهت آسیب برسونه
دستشو گرفتم و بردمش سمته اوتاق چراغ اوتاق خاموش بود و روشنش نکردم کناره تخت وایستادم دستامو دوره صوتش قاب کردم لبامو گذاشتم رویه لباش و بعد از چند مین ازش جدا شدم بهش نزدیک شدم اونم عقب میرفت که اوفتاد رویه تخت و روش خیمه زدم زیپه لباساشو باز کردم
ات : جیمین مطمئنی این کار برگشتی نداره نکن من مخالفم
جیمین : بهم اعتماد کن مگه دوسم نداری
ات : دوست دارم ولی
جیمین نزاشت حرفم و بزنم لباشو گزاشت رویه لبام و خیلی وحشیانه میبوسید زیپه لباسمو رو باز کرد و
(خوب بچه ها برین واسیه خودت تصبیح بیارین ماله من گم شده واسه منم بیارن)
ویو ات
وقتی بیدار شدم دیدم لباس نپوشیدم و کناره جیمین رویه تخت خواب بودم زیره دلم درد میکرد یاده دیشب اوفتادم گریم گرفت نباید همچین کاری میکردم اشکام سرازیر شدن پاهامو تویه خودم جم کردم که جیمین بیدار شد
جیمین : شیرینه من چیشده
ات : م..ما نباید.... همچین کاری...میکردیم
جیمین : من از کارم پشیمون نیستم تو هم نباید باشی بیا بغلم
سفت تویه بغلم گرفتم اونم همش گریه میکرد همین جوری داشت گریه میکرد تا اینکه خوابش برد خیلی آروم از رویه تخت بلند شدم پتو ر رویه ات کشیدم و رفتم سمته حموم دوش گرفتم از حموم اومد بیرون ات خواب بود لباساشو پوشیدم گوشیمو برداشتم دیدم جونکوک 30 دفعه بهم زنگ زده منم بهش زنگ زدم
مکالمه جیمین با جونکوک
کوک : ات کجاست
جیمین : به تو چه به خودت میگی دادش دیشب دختره رو کتک زده بودن چرا میدونی چرا سره الکی
کوک : میدونم من خونه نبودم مگرنه نمیخواستم همچین اتفاقی براش بیفته من بهت اعتماد دارم و موازبش باش
جیمین : باشه فعلا
بایانه مکالمه
خیلی از دستش عصبانی بودم اخ به خودش میگه داداش برم تویه ات صبحونه درست کنم
ویو ات
با دلدرده شدیدی بیدار شدم هیچی کس تویه اوتاق بود حتا نمیتونستم بلند شم به یه سختی رفتم دوش گرفتم و به شلوار سیا با پیراهنه استین کوتاه پوشیدم موهامو خشک کردم حوصله هیچیو نداشتم از دسته خودم عصبانی بودم و حسه پشیمونی داشتم گریم میگرفت اشکام سرازیر شدن ولی بخاطر جیمین زود به خودم اومد جیمین وارده اوتاق شد
جیمین : ات بیدار شدی
ادامه دارد....
خوب آین دفه شرط داره
شرط ها
50 تا لایک
60 تا کامنت
بچه تا وقتی شرط ها نرسه پارت بعدی رو نمیزام میدونم چند وقت فیک نداشتم اما امروز جبران کردم ادمین کوچولو و خفن شما حالش خوب نبود اومیدوارم درکم کنید
۱۴.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.