part ⁴⁰
part ⁴⁰
قرار در شرکت 🖇️
ویو لونا
بعد از حرفی که مامان زد نفس راحتی کشیدم مثل اینکه یادش رفته...از پله ها بالا رفتم و به سمت اتاقم قدم برداشتم...وارد اتاقم شدم و چمدونم رو همونجا ول کردم و سریع رفتم سمت حموم داخل اتاقم..بعد یک ساعت از حموم اومدم بیرون و موهامو خشک و کردم و شونه کردم به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۲بود یه تیشرت سفید با خط های سبز رنگ تنم کردم با یه شلوارک سبز که راحت باشم بعد موهامو از بالا بستم و از اتاق خارج شدم به سمت آشپز خونه حرکت کردم بعد چند مین گشتن لیوانم رو پیدا کردم و آب خوردم بعد خوردن آب رفتم روی مبل نشستم و با گوشیم ور میرفتم که یهو مامانم اومد روبروی من روی مبل نشست با یه حالتی نگام میکرد
لونا:مامان چیزی شده
مامان:نه چطور
لونا:چرا اینجوری نگام میکنی؟؟
مامان:هیچی..
ویو لونا
نمیدونستم چه غلطی کنم الان که شروع کنه هعی میخوام تبدیل به سنگ شممممم توی افکار خودم بودم که با صدای مامانم به خودم اومدم
مامان:شنیدم دوست پسر داری
لونا:ها...چی....
مامان:سونا گفته بگو کیههه
لونا: هیچکس
مامان:😐
لونا:(نفس عمیق)خوب اون....جونگ کوک
مامان:چی یعنی پسر یورا(مامان ته و کوک)پس اگه اینجوریه میشه برادر دوست پسر سونااا
لونا:اهوم...مامان من دیگه میرم
بعد از این حرفم عین جت سریع دویدم رفتم سمت اتاقم
(پرش زمانی دو هفته بعد😁)
ویو لونا
بعد از اینکه دوباره تو آینه به خودم نگاه کردم و استایلم رو چک کردم کیفم رو برداشتم و به سمت اتاق سونا حرکت کردم در اتاقش رو باز کردم دیدم داره موهاش رو درست میکنه
لونا:آماده ای
سونا:اوهوم
لونا:بریم دیگه دیر شد
سونا:باشه
°پرش زمانی وقتی رسیدن به شرکت°
ویو لونا
از ماشین با سونا پیاده شدیم و وارد شرکت شدیم با ورودمون همه تعظیم کردن....
ویو تهیونگ
با عجله به سمت اتاق کوک رفتم و بدون در زدن وارد اتاق شدم
کوک:باز چتههه
ته:لونا رو ندیدی
کوک:چیکارش داری
ته:به تو چه
کوک:زن منه
ته:😐زنت نیست دوست دخترته
کوک:بالاخره که قرار بشه
ته: حالا دیدیش یا نه
کوک:نه ولی چیکارش داری
ته:درباره ی شرکته
بعد از این حرفم از اتاقش خارج شدم به ساعت مچیم نگاهی انداختم الان باید اومده باشه به سمت اتاقش پا تند کردم تا سریع تر برسم...وقتی رسیدم تق ای به در زدم و وارد شدم
ته:سلام
لونا:سلام خوبی
ته:اره خوبم
لونا:خوب چیکار داری اومدی اینجا
ته:خوب ......
سلام دارلینگا به خاطر تاخیر ببخشید 🥺
چند تا امتحان داشتم.....
اسکی ممنوع ❌
قرار در شرکت 🖇️
ویو لونا
بعد از حرفی که مامان زد نفس راحتی کشیدم مثل اینکه یادش رفته...از پله ها بالا رفتم و به سمت اتاقم قدم برداشتم...وارد اتاقم شدم و چمدونم رو همونجا ول کردم و سریع رفتم سمت حموم داخل اتاقم..بعد یک ساعت از حموم اومدم بیرون و موهامو خشک و کردم و شونه کردم به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۲بود یه تیشرت سفید با خط های سبز رنگ تنم کردم با یه شلوارک سبز که راحت باشم بعد موهامو از بالا بستم و از اتاق خارج شدم به سمت آشپز خونه حرکت کردم بعد چند مین گشتن لیوانم رو پیدا کردم و آب خوردم بعد خوردن آب رفتم روی مبل نشستم و با گوشیم ور میرفتم که یهو مامانم اومد روبروی من روی مبل نشست با یه حالتی نگام میکرد
لونا:مامان چیزی شده
مامان:نه چطور
لونا:چرا اینجوری نگام میکنی؟؟
مامان:هیچی..
ویو لونا
نمیدونستم چه غلطی کنم الان که شروع کنه هعی میخوام تبدیل به سنگ شممممم توی افکار خودم بودم که با صدای مامانم به خودم اومدم
مامان:شنیدم دوست پسر داری
لونا:ها...چی....
مامان:سونا گفته بگو کیههه
لونا: هیچکس
مامان:😐
لونا:(نفس عمیق)خوب اون....جونگ کوک
مامان:چی یعنی پسر یورا(مامان ته و کوک)پس اگه اینجوریه میشه برادر دوست پسر سونااا
لونا:اهوم...مامان من دیگه میرم
بعد از این حرفم عین جت سریع دویدم رفتم سمت اتاقم
(پرش زمانی دو هفته بعد😁)
ویو لونا
بعد از اینکه دوباره تو آینه به خودم نگاه کردم و استایلم رو چک کردم کیفم رو برداشتم و به سمت اتاق سونا حرکت کردم در اتاقش رو باز کردم دیدم داره موهاش رو درست میکنه
لونا:آماده ای
سونا:اوهوم
لونا:بریم دیگه دیر شد
سونا:باشه
°پرش زمانی وقتی رسیدن به شرکت°
ویو لونا
از ماشین با سونا پیاده شدیم و وارد شرکت شدیم با ورودمون همه تعظیم کردن....
ویو تهیونگ
با عجله به سمت اتاق کوک رفتم و بدون در زدن وارد اتاق شدم
کوک:باز چتههه
ته:لونا رو ندیدی
کوک:چیکارش داری
ته:به تو چه
کوک:زن منه
ته:😐زنت نیست دوست دخترته
کوک:بالاخره که قرار بشه
ته: حالا دیدیش یا نه
کوک:نه ولی چیکارش داری
ته:درباره ی شرکته
بعد از این حرفم از اتاقش خارج شدم به ساعت مچیم نگاهی انداختم الان باید اومده باشه به سمت اتاقش پا تند کردم تا سریع تر برسم...وقتی رسیدم تق ای به در زدم و وارد شدم
ته:سلام
لونا:سلام خوبی
ته:اره خوبم
لونا:خوب چیکار داری اومدی اینجا
ته:خوب ......
سلام دارلینگا به خاطر تاخیر ببخشید 🥺
چند تا امتحان داشتم.....
اسکی ممنوع ❌
۵.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.