از وقتی فهمیدم که...

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت10

و دویدم سمت جای همیشگیم رو تخته سنگ نشستمو زدم زیر گریه

چرا باید عاشقش بشم...اون وقت اون...

_چرا باید اشکات اینجوری بریزه؟

تو جام‌ پریدم و بهش نگاه کردم

_چی باعث شده که اینجوری گریه کنی؟

+هی..هیچی

_اگه چیزی اذیتت میکنه بهم بگوهاااا

کاش میتونستم بگم .. اگه میگفتم با خودشون چی فکر میکردن..

یهو لپم گرم شد با تعجب نگاهش کردم

_اونطوری نگام نکن..یهو نفهمیدم چی شد

+اشکال نداره
_یه چیزی بگم؟

+هوم‌؟
_اممم..خب..چیزه...نمیشه...نمیتونم بگم
+چیرو؟
_اینکه ..اینکه دوست دارم..
+خب منم دوست دارم...
_نه ببین..یه چیزی فراتر از حس برادر خواهری!

آقا یه لحظه استپ...هااااا؟
این الان چی گفت‌؟

_میشه اونطوری نگام نکنی ؟خب مگه اختیار قلبم دست خودمه؟

+چ...چی گف..تی.ی؟

_گفتم عاشقت شدم...الان میخوای بگی که تو منو دوست نداری؟میخوای بگی نمیتونی؟ میخوای بگی که تو مثل برادرمی؟

دستامو گذاشتم روی لبش
+هیسسسس چی میگی یه نفس برا خودت

_لطفا یه چیزی بگو آره یا نه

+چیرو آره یا نه؟

_اینکه باهام میمونی؟

+جونگ‌کوک!

_جانم؟

#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
دیدگاه ها (۴)

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که..

از وقتی فهمیدم که...

دوپارتی تهیونگات ویو:دست تهیونگ رو روی کمرم حس کردم بدون این...

در بند اشتباه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط