Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part111
داروساز: معلومه زن باردار نبض بارداری داره ..راستی این سم خیلی خطرناکه اگر بش از یک بار مصرف بشه موجب مرگ و نابودی فرد میشه..
جیمین که با هر کلمه داروساز انگار بنزین میریختن روی آتیش وجودش از جاش بلند شد
جیمین: یونگی...باید پیداش کنیم
یونگی: کی رو؟
جیمین: عامل این کار....بینم..سویون الان خونه درسته؟
یونگی: آری....ولی بهتره الان نریم سراغش خودم شب میارمش
جیمین: هوف...یونگی...من خیلی بد باهاش رفتار کردم...
یونگی: منم کمی از تو نداشتم
جیمین: هوف بیا بریم قصر بعد یه فکری به حالش میکنیم
یونگی: بریم
.....
یونگی ویو
کار توی قصر تموم شد قرار بود یا امشب یا فردا سویون رو برگردونم و باید از دلش در میوردم به طرف عمارت حرکت کردم وارد شدم ولی دیگه مثل قبل موجود کوچولویی نپرید روی شونم به فکر این که ناراحته یا خسته بود به طرف اتاقش حرکت کردم در زدم ولی وقتی جوابی نشنیدم نگران شدم در رو باز کردم ولی...ولی اثری ازش نبود دویدم پایین
یونگی: مادر( داد)
مادر: اومدی پسر عزیزم؟
یونگی: سویون کو؟
مادر: اسم اون دختره نمک نشناس رو نیار
یونگی: مادر با تو ام سویون کو؟
مادر: نمیدونم...چمیدونم کدوم گوریه..
یونگی: یعنی چی نمیدونی؟..مگه نیومد خونه؟
مادر: اومد ولی راهش ندادیم رفت
یونگی: شما چیکار کردید؟
مادر: راهش ندادیم رفت
یونگی: چطور تونستی ولش کنی بره؟
مادر: دختری که خیانت میکنه همون بهتر که بره بمیره...
یونگی عصبی بیرون رفت کل شهر رو گشت ولی انگار دخترک آب شده رفته زیر زمین آشفته و عصبی به طرف قصر حرکت کرد شاید جیمین میدونست ممکنه کجا رفته باشه در رو با شتاب باز کرد
جیمین: چی شده پسر؟
یونگی: سویون...سویون
جیمین: سویون چی؟
یونگی: بدبخت شدیم...بدبخت
جیمین: یونگی درست حرف بزن ببینم چی شده....
....
ادامه دارد....
...
شرایط
۲۵ لایک
۲۵ کامنت
۵ تا فالور
Part111
داروساز: معلومه زن باردار نبض بارداری داره ..راستی این سم خیلی خطرناکه اگر بش از یک بار مصرف بشه موجب مرگ و نابودی فرد میشه..
جیمین که با هر کلمه داروساز انگار بنزین میریختن روی آتیش وجودش از جاش بلند شد
جیمین: یونگی...باید پیداش کنیم
یونگی: کی رو؟
جیمین: عامل این کار....بینم..سویون الان خونه درسته؟
یونگی: آری....ولی بهتره الان نریم سراغش خودم شب میارمش
جیمین: هوف...یونگی...من خیلی بد باهاش رفتار کردم...
یونگی: منم کمی از تو نداشتم
جیمین: هوف بیا بریم قصر بعد یه فکری به حالش میکنیم
یونگی: بریم
.....
یونگی ویو
کار توی قصر تموم شد قرار بود یا امشب یا فردا سویون رو برگردونم و باید از دلش در میوردم به طرف عمارت حرکت کردم وارد شدم ولی دیگه مثل قبل موجود کوچولویی نپرید روی شونم به فکر این که ناراحته یا خسته بود به طرف اتاقش حرکت کردم در زدم ولی وقتی جوابی نشنیدم نگران شدم در رو باز کردم ولی...ولی اثری ازش نبود دویدم پایین
یونگی: مادر( داد)
مادر: اومدی پسر عزیزم؟
یونگی: سویون کو؟
مادر: اسم اون دختره نمک نشناس رو نیار
یونگی: مادر با تو ام سویون کو؟
مادر: نمیدونم...چمیدونم کدوم گوریه..
یونگی: یعنی چی نمیدونی؟..مگه نیومد خونه؟
مادر: اومد ولی راهش ندادیم رفت
یونگی: شما چیکار کردید؟
مادر: راهش ندادیم رفت
یونگی: چطور تونستی ولش کنی بره؟
مادر: دختری که خیانت میکنه همون بهتر که بره بمیره...
یونگی عصبی بیرون رفت کل شهر رو گشت ولی انگار دخترک آب شده رفته زیر زمین آشفته و عصبی به طرف قصر حرکت کرد شاید جیمین میدونست ممکنه کجا رفته باشه در رو با شتاب باز کرد
جیمین: چی شده پسر؟
یونگی: سویون...سویون
جیمین: سویون چی؟
یونگی: بدبخت شدیم...بدبخت
جیمین: یونگی درست حرف بزن ببینم چی شده....
....
ادامه دارد....
...
شرایط
۲۵ لایک
۲۵ کامنت
۵ تا فالور
- ۶.۹k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط