👆❤️🙂
#نفرین شده #پارت_هفتاد
بهار بود اینقدر ضعیف شده بود که میتونم بگم پوست و استخوان بود
از اومدنش تعجب کردم اینجا چیکار میکرد نمیدونست همه این بلا ها تقصیر اونه ؟ نمیدونست ما داریم چوب بیفکری اون رو میخوریم ؟
بهار : سلام
_اینجا چیکار میکنی ؟ برای چی اومدی ؟ برو نمیخوام ببینمت ؟ نمیبینی به چه روزی افتادیم ؟ شروع کردم به گریه کردن نمیبینی داداشم پاره تنم اینجوری شده ، نمیبینی زندگیم داغون شده
بهار زد زیر گریه و گفت : الینا
زدم تو حرفش : اسم منو نیار برو از اینجا نمیخوام ببینمت برو دیگه اصلا فکر کن منی وجود ندارم فکر کن الینا مرده ، الینایی وجود نداشته برو بزار راحت باشم بزار تو هم نشی یه غم روی غم هام ، بابا و مامانم رو دیدی ؟دیدی چطوری شدن بابام شده یه آدم هفتاد ساله از بس شکسته شده مامانم عین مرده متحرک شده اینا همش تقصیر منه تقصیر تو هم نیست باید همون وقتی که فهمیدم چنین مسئله ای برام به وجود اومده خودمو خلاص میکردم ولی حیف حیف که یه آدم ترسو بیشتر نیستم
از بس گریه کرده بودم به هق هق افتاده بودم
بهار هم دسته کمی از من نداشت به سکسکه افتاده بود : می ... میدونم ... اینا همش باعث و بانیش منم .... منم که تو این دنیا برای هیچکس منفعتی نداشتم .... منم که با قدم گذاشتن تو این دنیا انگار شدم عزرائیل همه.... مامانم سر به دنیا آوردن من مرد .... بابام از غصه مادری که سر من مرده بود مرد ....و حالا نوبت برادر تو شده من تو این دنیا انگار برای هیچ متولد شدم .... انگار نه تنها نمیتونم منفعتی داشته باشم بلکه همش ضرر و زیان میرسونم .... اگه .... اگه باعث و بانی همه اینا منم و بدون وجود من حل میشه اینکار رو میکنم ..... یادته اون اوایل که به هوش اومدی چی گفتم بهت ؟ گفتم فقط یک راه داره اون یه راه رو یادته ؟
کمی فکر کردم آره یادم اومد گفت که یه قربانی میخوان
بهش نگاه کردم و گفتم : که چی مثلا این چرت و پرتا چیه داری میگی اون یه راه هیچ وقت استفاده نمیشه ، ایلیا هم که تو این وضعیته حتما حالش خوب میشه اصلا نیازی به اون یه راه نیست
بهار : هه ....الکی خودتو گول نزن اگه درست میشد تو همین سه ماه درست میشد میدونی چیه دیگه بریدم ... دیگه نمیتونم .... این دنیا جایی برای من نداره ... تو این دنیا جایی نیست که من بتونم با خیال راحت سرمو بزارم رو بالشت و یه نفس راحت بکشم از بی کس و کاری دیگه درمونده شدم این زندگی من دیگه به درد نمیخوره دیگه نمیخوامش ... دیگه نمیخوام ضرر برسونم ... میخوام برای یکبار هم شده یه سودی برای بقیه داشته باشم
#رمان #نویسنده #ترسناک #رمان_z
بهار بود اینقدر ضعیف شده بود که میتونم بگم پوست و استخوان بود
از اومدنش تعجب کردم اینجا چیکار میکرد نمیدونست همه این بلا ها تقصیر اونه ؟ نمیدونست ما داریم چوب بیفکری اون رو میخوریم ؟
بهار : سلام
_اینجا چیکار میکنی ؟ برای چی اومدی ؟ برو نمیخوام ببینمت ؟ نمیبینی به چه روزی افتادیم ؟ شروع کردم به گریه کردن نمیبینی داداشم پاره تنم اینجوری شده ، نمیبینی زندگیم داغون شده
بهار زد زیر گریه و گفت : الینا
زدم تو حرفش : اسم منو نیار برو از اینجا نمیخوام ببینمت برو دیگه اصلا فکر کن منی وجود ندارم فکر کن الینا مرده ، الینایی وجود نداشته برو بزار راحت باشم بزار تو هم نشی یه غم روی غم هام ، بابا و مامانم رو دیدی ؟دیدی چطوری شدن بابام شده یه آدم هفتاد ساله از بس شکسته شده مامانم عین مرده متحرک شده اینا همش تقصیر منه تقصیر تو هم نیست باید همون وقتی که فهمیدم چنین مسئله ای برام به وجود اومده خودمو خلاص میکردم ولی حیف حیف که یه آدم ترسو بیشتر نیستم
از بس گریه کرده بودم به هق هق افتاده بودم
بهار هم دسته کمی از من نداشت به سکسکه افتاده بود : می ... میدونم ... اینا همش باعث و بانیش منم .... منم که تو این دنیا برای هیچکس منفعتی نداشتم .... منم که با قدم گذاشتن تو این دنیا انگار شدم عزرائیل همه.... مامانم سر به دنیا آوردن من مرد .... بابام از غصه مادری که سر من مرده بود مرد ....و حالا نوبت برادر تو شده من تو این دنیا انگار برای هیچ متولد شدم .... انگار نه تنها نمیتونم منفعتی داشته باشم بلکه همش ضرر و زیان میرسونم .... اگه .... اگه باعث و بانی همه اینا منم و بدون وجود من حل میشه اینکار رو میکنم ..... یادته اون اوایل که به هوش اومدی چی گفتم بهت ؟ گفتم فقط یک راه داره اون یه راه رو یادته ؟
کمی فکر کردم آره یادم اومد گفت که یه قربانی میخوان
بهش نگاه کردم و گفتم : که چی مثلا این چرت و پرتا چیه داری میگی اون یه راه هیچ وقت استفاده نمیشه ، ایلیا هم که تو این وضعیته حتما حالش خوب میشه اصلا نیازی به اون یه راه نیست
بهار : هه ....الکی خودتو گول نزن اگه درست میشد تو همین سه ماه درست میشد میدونی چیه دیگه بریدم ... دیگه نمیتونم .... این دنیا جایی برای من نداره ... تو این دنیا جایی نیست که من بتونم با خیال راحت سرمو بزارم رو بالشت و یه نفس راحت بکشم از بی کس و کاری دیگه درمونده شدم این زندگی من دیگه به درد نمیخوره دیگه نمیخوامش ... دیگه نمیخوام ضرر برسونم ... میخوام برای یکبار هم شده یه سودی برای بقیه داشته باشم
#رمان #نویسنده #ترسناک #رمان_z
۶۵.۷k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.