کوک : چییییییییییی :||||||||
کوک : چییییییییییی :||||||||
ات : همین که شنیدین
کوک : چه خوب..پس ینی از پسری خوشت اومده
ات : نه فعلا پیداش نکردم
کوک : جدی یعنی عاشق کسی نیستی :|
ات : نه ^-^
کوک : احم احم...مثلا یه پسر خیلی جذاب باشه...
ات : همه جذابن مثل فرمانده مین
کوک : دیگه
ات : فرمانده کیم
کوک : دیگهههه
ات : تهیونگ و جیمین....داداشام هم جذابن..دیگه کی جذابه؟
کوک : الان گریه میکنم
ات : اهااااا
کوک :کییی*-*
ات : هوسوک خیلی جذابه
کوک : من میرم اون حرومزاده رو میکشممممممممم
ات : ولی ناموصن کوک هیکلت هیلی به چهرت میاد...تو هم خیلی خیلی جذابی
کوک : ههههه ههههه چشم حسودا کور
تهیونگ : تورو اخر از همه گف 🗿
ات : ولی کسی به پای ابهت و جذابیت فرمانده مین نمیرسه
کوک : نههههههه( T^T )
+نگا نگا اونا سربازای میلین
_بیشتر شبیه اسکلان
+بخصوص اون خرگوشه...فک میکنه به پا دختر خوشگله میرسه
کوک : هوی هوی شما دوتا...شاید من مث یه خرگوش جذاب و ناز باشم ولی این رفیقم*اشاره به ات*، این رفیقم از سگ هار هم بدتره...مسخرم کنی پار و پورت میکنه ریز ریزت میکنه چوب تو کونت میکنه ها..پس هواست باشه من بگذرم این نمیگذره .
+ عجب ادمیه.
_بیا بریم.
ات : عجب ادمایین.
یونگی : خیلی خب..وقتشه بریم بخوابیم که فردا صبح بریم.
پسرا و ات : چشم.
*شب*
*ات*
خواب بودم... که با حس دستایی که دارن لمسم میکنن بیدار شدم..با صحنه رو به روم شوکه شدم.
کوک : اومممم
جونگ کوکه...خوابه؟..
ات : ج..جونگ کوک
کوک : اوممم ات..عاشقتم...
ات : ج...جونگ کوک به خودت بیا!
اومد نزدیک تر و قبل اینکه حرفی بزنم لباشو رو لبام گزاشت..
یونگی : این سر و صدا واسه چیه؟
ات :*حرف نامفهوم*
یونگی : هوم؟..ه..هویی جونگ کوک!
جین : این سر و صدا واسه چیه؟ داشتم خواب خوب میدیدم
فرمانده مین خواست جونگ کوک رو کنار بکشه و کوک زور میداد...یدفه فرمانده مین مشتی به صورت کوک زد و انداختش یه سمت...منم بلند شدم از سر جام که کوک رف سمت یونگی بغلش کرد...
کوک : اتت..خیلی نازی..
جین : یونگی یارو خوابه داره هزیون میگه🗿
یونگی با لحن عصبی :جونگ کوک...بخواب! *داد*
بین حرفش محکم کوک رو زد طوری که افتاد رو تختش...بالاخره اروم گرفت..اما...اون منو...
یونگی : حالت خوبه؟
ات : ا..اوهوم.
قلبم داره تند میتپه..
یونگی : اروم باش..
تهیونگ : هی..چی شده؟ *با حالت خواب الود*
جین : خسته نباشی..اتفاقی نیوفتاده بخواب..
تهیونگ : هوممم
*صبح*
کوک : خ...خواب نبود؟
جین : نه...دختر بدبخت تا الان تو فکره
کوک : من چیکار کردم حالا دیگه محلم نمیده دیگ منو به عنوان دوستش نمیبینه...نونااااااا کجایی از اسمونا کمکم کن( T^T )
جین : خفه شو یه لحظه
_________
تهیونگ : ات بگو چی شده
جیمین : از صبح تا حالا خیلی ساکتی
ات : چ..چیزی نشده..فقد درگیر یه موضوعم..
تهیونگ : چه موضوعی؟
ات :.....
ات : همین که شنیدین
کوک : چه خوب..پس ینی از پسری خوشت اومده
ات : نه فعلا پیداش نکردم
کوک : جدی یعنی عاشق کسی نیستی :|
ات : نه ^-^
کوک : احم احم...مثلا یه پسر خیلی جذاب باشه...
ات : همه جذابن مثل فرمانده مین
کوک : دیگه
ات : فرمانده کیم
کوک : دیگهههه
ات : تهیونگ و جیمین....داداشام هم جذابن..دیگه کی جذابه؟
کوک : الان گریه میکنم
ات : اهااااا
کوک :کییی*-*
ات : هوسوک خیلی جذابه
کوک : من میرم اون حرومزاده رو میکشممممممممم
ات : ولی ناموصن کوک هیکلت هیلی به چهرت میاد...تو هم خیلی خیلی جذابی
کوک : ههههه ههههه چشم حسودا کور
تهیونگ : تورو اخر از همه گف 🗿
ات : ولی کسی به پای ابهت و جذابیت فرمانده مین نمیرسه
کوک : نههههههه( T^T )
+نگا نگا اونا سربازای میلین
_بیشتر شبیه اسکلان
+بخصوص اون خرگوشه...فک میکنه به پا دختر خوشگله میرسه
کوک : هوی هوی شما دوتا...شاید من مث یه خرگوش جذاب و ناز باشم ولی این رفیقم*اشاره به ات*، این رفیقم از سگ هار هم بدتره...مسخرم کنی پار و پورت میکنه ریز ریزت میکنه چوب تو کونت میکنه ها..پس هواست باشه من بگذرم این نمیگذره .
+ عجب ادمیه.
_بیا بریم.
ات : عجب ادمایین.
یونگی : خیلی خب..وقتشه بریم بخوابیم که فردا صبح بریم.
پسرا و ات : چشم.
*شب*
*ات*
خواب بودم... که با حس دستایی که دارن لمسم میکنن بیدار شدم..با صحنه رو به روم شوکه شدم.
کوک : اومممم
جونگ کوکه...خوابه؟..
ات : ج..جونگ کوک
کوک : اوممم ات..عاشقتم...
ات : ج...جونگ کوک به خودت بیا!
اومد نزدیک تر و قبل اینکه حرفی بزنم لباشو رو لبام گزاشت..
یونگی : این سر و صدا واسه چیه؟
ات :*حرف نامفهوم*
یونگی : هوم؟..ه..هویی جونگ کوک!
جین : این سر و صدا واسه چیه؟ داشتم خواب خوب میدیدم
فرمانده مین خواست جونگ کوک رو کنار بکشه و کوک زور میداد...یدفه فرمانده مین مشتی به صورت کوک زد و انداختش یه سمت...منم بلند شدم از سر جام که کوک رف سمت یونگی بغلش کرد...
کوک : اتت..خیلی نازی..
جین : یونگی یارو خوابه داره هزیون میگه🗿
یونگی با لحن عصبی :جونگ کوک...بخواب! *داد*
بین حرفش محکم کوک رو زد طوری که افتاد رو تختش...بالاخره اروم گرفت..اما...اون منو...
یونگی : حالت خوبه؟
ات : ا..اوهوم.
قلبم داره تند میتپه..
یونگی : اروم باش..
تهیونگ : هی..چی شده؟ *با حالت خواب الود*
جین : خسته نباشی..اتفاقی نیوفتاده بخواب..
تهیونگ : هوممم
*صبح*
کوک : خ...خواب نبود؟
جین : نه...دختر بدبخت تا الان تو فکره
کوک : من چیکار کردم حالا دیگه محلم نمیده دیگ منو به عنوان دوستش نمیبینه...نونااااااا کجایی از اسمونا کمکم کن( T^T )
جین : خفه شو یه لحظه
_________
تهیونگ : ات بگو چی شده
جیمین : از صبح تا حالا خیلی ساکتی
ات : چ..چیزی نشده..فقد درگیر یه موضوعم..
تهیونگ : چه موضوعی؟
ات :.....
۱۶۲.۲k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.