p15 *اخر*
*ات*
یونگی : غیب شد رف که :|
ات : جونگ کوک!!!
رفتم زیر تخت رو دیدم نبود..بیرون اتاق رو دیدم نبود...رفتم بیرون خونه
جیهوپ : ات برگرد!
ات : کجا رفت *داد*
یکم به بیرون نگاه کردم...دیدم..داره میره...دوییدم سمتش
ات : کجا میری..
جوابمو نداد و به راهش ادامه داد...
ات : صبر کن...بهم بگو کجا میری
کوک : میرم که کارای بدمو جبران کنم...
ات : یعنی چی..
کوک : زیادی دردسر درست کردم...
ات : *بغض*
*کوک*
اومد روبه روم ایستاد...داشت گریه میکرد...منو بغل کرد..
ات : نمیری!...نمیزارم بری!..
کوک : شاید بتونیم همدیگه رو ببینیم.
ات : دروغ میگی...همه چی درست شد نه...
کوک : هنوز همه چی درست نشد ات...پلیس ها الان دارن دنبال تو میگردن..کشتن یه بیگناه مساوی با اعدامه
ات : *گریه*
کوک : شاید بعدها نتونم فرم فیزیکیمو حفظ کنم..یا برای همیشه میمیرم...یا همنوعت بشم.
*ات*
بعد حرفش خم شد و صورتشو نزدیکم کرد...
کوک : شب بخیر
بوسه ای رو لبم گزاشت که چشمام سنگین شد و خوابم برد...
*صبح*
چشمامو باز کردم...دیدم صبح شده...چرا چیزی از دیشب یادم نمیاد...یادم نمیاد کی اومدم رو تخت.
جیهوپ : بیدار شدی ات؟ زود باش لباس عوض کن بریم دکتر تا از حالت مطمئن شه..
ات : دکتر؟
جیهوپ : اوهوم...زود باش.
لباسامو عوض کردم و رفتیم بیمارستان...با صحنه روبه روم شوکه شدم. مگه دکتر نمرده بود؟...صبر کن ببینم...ح..حالا یادم اومد..
فلش بک********
ات : نمیری!...نمیزارم بری!..
کوک : شاید بتونیم همدیگه رو ببینیم.
ات : دروغ میگی...همه چی درست شد نه...
کوک : هنوز همه چی درست نشد ات...پلیس ها الان دارن دنبال تو میگردن..کشتن یه بیگناه مساوی با اعدامه
ات : *گریه*
کوک : شاید بعدها نتونم فرم فیزیکیمو حفظ کنم..یا برای همیشه میمیرم...یا همنوعت بشم.
پایان فلش بک*******
اشک تو چشمام جمع شد...
ات : م...مرده...
جیهوپ : ات؟ حالت خوبه؟
ات : جونگ کوک...مرده
تهیونگ : جونگ کوک کیه؟
ات : ی..یادتون نمیاد؟
چطور ازینکه مشکل روانی داشتم یادشونه...ولی هیچی از جونگ کوک یادشون نمیاد.
چطچر دکتر زنده شد و انگار که هیچ اتفاق عجیب نیوفتاده...یعنی جونگ کوک حافظه همه رو پاک کرده و مرد؟...
ات :*گریه*
جیمین : ات حالت خوبه؟
ات : یکم میخوام تنها باشم
بلند شدم از بیمارستان رفتم بیرون...نشستم رو صندلیا و دستامو لای موهام فرو بردم.
ات : با تمام کارایی که انجام دادی بعید میدونم جون سالم داشته باشی...همه اینا رو بخاطر من انجام دادی؟
همیشه ازم خوب غذا خوردن..خوب خوابیدن و رسیدگی به ظاهرم رو خواستی...به خاطر اینا تنبیهم کردی...چطوره که...روحتو شاد نگه دارم
در امار +2700 فالوور فصل 2 رو میزارم
یونگی : غیب شد رف که :|
ات : جونگ کوک!!!
رفتم زیر تخت رو دیدم نبود..بیرون اتاق رو دیدم نبود...رفتم بیرون خونه
جیهوپ : ات برگرد!
ات : کجا رفت *داد*
یکم به بیرون نگاه کردم...دیدم..داره میره...دوییدم سمتش
ات : کجا میری..
جوابمو نداد و به راهش ادامه داد...
ات : صبر کن...بهم بگو کجا میری
کوک : میرم که کارای بدمو جبران کنم...
ات : یعنی چی..
کوک : زیادی دردسر درست کردم...
ات : *بغض*
*کوک*
اومد روبه روم ایستاد...داشت گریه میکرد...منو بغل کرد..
ات : نمیری!...نمیزارم بری!..
کوک : شاید بتونیم همدیگه رو ببینیم.
ات : دروغ میگی...همه چی درست شد نه...
کوک : هنوز همه چی درست نشد ات...پلیس ها الان دارن دنبال تو میگردن..کشتن یه بیگناه مساوی با اعدامه
ات : *گریه*
کوک : شاید بعدها نتونم فرم فیزیکیمو حفظ کنم..یا برای همیشه میمیرم...یا همنوعت بشم.
*ات*
بعد حرفش خم شد و صورتشو نزدیکم کرد...
کوک : شب بخیر
بوسه ای رو لبم گزاشت که چشمام سنگین شد و خوابم برد...
*صبح*
چشمامو باز کردم...دیدم صبح شده...چرا چیزی از دیشب یادم نمیاد...یادم نمیاد کی اومدم رو تخت.
جیهوپ : بیدار شدی ات؟ زود باش لباس عوض کن بریم دکتر تا از حالت مطمئن شه..
ات : دکتر؟
جیهوپ : اوهوم...زود باش.
لباسامو عوض کردم و رفتیم بیمارستان...با صحنه روبه روم شوکه شدم. مگه دکتر نمرده بود؟...صبر کن ببینم...ح..حالا یادم اومد..
فلش بک********
ات : نمیری!...نمیزارم بری!..
کوک : شاید بتونیم همدیگه رو ببینیم.
ات : دروغ میگی...همه چی درست شد نه...
کوک : هنوز همه چی درست نشد ات...پلیس ها الان دارن دنبال تو میگردن..کشتن یه بیگناه مساوی با اعدامه
ات : *گریه*
کوک : شاید بعدها نتونم فرم فیزیکیمو حفظ کنم..یا برای همیشه میمیرم...یا همنوعت بشم.
پایان فلش بک*******
اشک تو چشمام جمع شد...
ات : م...مرده...
جیهوپ : ات؟ حالت خوبه؟
ات : جونگ کوک...مرده
تهیونگ : جونگ کوک کیه؟
ات : ی..یادتون نمیاد؟
چطور ازینکه مشکل روانی داشتم یادشونه...ولی هیچی از جونگ کوک یادشون نمیاد.
چطچر دکتر زنده شد و انگار که هیچ اتفاق عجیب نیوفتاده...یعنی جونگ کوک حافظه همه رو پاک کرده و مرد؟...
ات :*گریه*
جیمین : ات حالت خوبه؟
ات : یکم میخوام تنها باشم
بلند شدم از بیمارستان رفتم بیرون...نشستم رو صندلیا و دستامو لای موهام فرو بردم.
ات : با تمام کارایی که انجام دادی بعید میدونم جون سالم داشته باشی...همه اینا رو بخاطر من انجام دادی؟
همیشه ازم خوب غذا خوردن..خوب خوابیدن و رسیدگی به ظاهرم رو خواستی...به خاطر اینا تنبیهم کردی...چطوره که...روحتو شاد نگه دارم
در امار +2700 فالوور فصل 2 رو میزارم
۱۵۶.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.