خیابان عشق / love street / پارت 11
#خیابان_عشق / #love_street / #پارت_11
•┈┈┈┈°.𔘓.°┈┈┈┈•
میرا: منظورت چیه
تهیونگ: دوست دارم
میرا: ...
تهیونگ: خب من که دیگه افسوسی ندارم. توام بهتره بری به کارات برسی
میرا: باشه پس من رفتم
بعد اینکه در رو بست با زمزمه گفتم: میدونستم اونو دوست داره ولی انقدر احمقم که بهش گفتم
یه نخ دیگه در اوردم و شروع کردم به کشیدن
ویو میرا*
از اتاق تهیونگ رفتم بیرون ؛ رفتم طبقه پایین و عین روح های سرگردان میچرخیدم
همه اینجا یه کاری دارن بکنن ولی من چی؟
جونگکوک اومد پایین و با دیدن من گفت: میرا من دارم میرم بیرون میخوای بیای؟اگ کاری نداری
میرا: کجا میری
کوک: میرم یکم با ماشین بگردم
میرا: اوکی منم میام
کوک: سریع حاضر میشیا بخوای سه ساعت طول بدی میزارم میرم
میرا: دو مین دیگه پایینم
بعد اینکه حاضر شدم سریع رفتم پایین و دیدم ماشینش روشن کرده و داخله
در عقب باز کردم و میخواستم بشینم که کوک گفت: (مگه من رانندتم؟بشین جلو بابا😐)
میرا: باشه
در جلو رو خواستم باز کنم که گاز داد ماشین برد جلوتر
از پنجره ای که باز بود گفت: ببینم چقدر میتونی سریع باشی
میرا: خودت این بازی کثیفو شروع کردیا
کوک: بدو ببینم😂
دوباره خواستم درو باز کنم که ماشین جلوتر برد
کوک: انقدر کند نباش میرا بدو وقت نداریم
میرا: مگه تو میزاری لعنتی😐💔
کوک: بچه بی ادبی نباش😂😂
میرا: نه همتون تو این خونه دست به یکی کردین منو اذیت کنین😭💔
کوک: عه از کجا فهمیدی لو رفتیم!!😂
اینسری وقتی داشت حرف میزد موقعیت رو خوب دونستم و دویدم در باز کردم و نشستم
کوک: با اینکه با جرزنی بردی ولی چه کنم مهربانم
راه افتادیم یکم تو شهر چرخیدیم
جلوی یه شاپ بزرگ نگه داشت و عینک آفتابی و کلاه و ماسک مشکی زد
میرا: چیشده؟چرا اینارو زدی
کوک: مثل اینکه خیر سرم معروفم. انقدر منو دیدی عادت کردی وگرنه من آدمی نیستم ساده بتونی منو ببینی
میرا: نکشیمون😐😂
پیاده شدیم و وارد یه بوتیک مردونه شدیم
فروشنده: جناب جئون جونگکوک خوش اومدید چه چیزی میخواستید؟
کوک: مثل همیشه دقیقی . چند تا پیراهن سفید میخواستم
در گوشم گفت: از دست تو من پیراهن هام در امان نیست😂
یدونه زدم به پهلوش : کوفت😐💔
بعد اینکه خرید های آقا تموم شد داشتیم میرفتیم بیرون که یهو یکی زد رو شونم و گفت: خانوم میرا؟
برگشتم دیدم واااای سوجون هستش
کوک: شما؟
سوجون : من دوست قدیمی میرا هستم .
کوک: خوشبختم منم یکی از دوستاش هستم
سوجون: میرا دلم برات تنگ شده بود
همدیگه رو بقل کردیم و یاد خاطراتمون افتادم
کوک: ام بیاید بریم کافه اینجا ضایعه اس
سوجون : موافقم😂
رفتیم داخل کافه و نشستیم.
ویو کوک*
این پسره همش به میرا میچسبه
میخواستم کنار میرا بشینم ولی این لعنتی عین چی دوید پیشش نشست .
داشتم با حرص قهوه امو میخوردم که یهو گفت: راستی میرا تو هنوزم ازدواج نکردی؟
میرا: معلومه که نه😂
کوک: چرا میخندین؟
میرا: آخه وقتی بچه بودیم به هم قول داده بودیم که ..
سوجون : باهم ازدواج کنیم
قهوه پرید تو گلوم
هااا؟ازدواج؟مگه میشه
حتی نمیتونم این دوتا رو کنار هم ببینم چه برسه به ... ازدواجججججج؟
میرا یدونه زد پشتم: هی حالت خوبه کوک؟
کوک: خوبم .. خوبم ممنون
سوجون: میخوای برات آب بگیرم؟
کوک: نه ممنون
لعنتی تابلو بود؟ حتما پسره فهمیده
کوک: خب بگذریم من و میرا خیلی کار داریم باید بریم
سوجون : حیف شد .. دلم میخواست بیشتر باهاتون گپ بزنم.. بخصوص با..
یه چشمک به سمت میرا زد و ادامه داد: همسر آینده ام
من دیگه نمیتونستم خشمم کنترل کنم ولی هرجور بود تحمل کردم و سریع میرا برداشتم جیم شدیم
رسیدیم به ماشین
دم گوشه میرا گفتم: اوکی ولی چرا عین بختک داره با ما میاد؟
میرا: عه اینجوری نگو دوستمه ها . میخواد بدرقه کنه
___________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
•┈┈┈┈°.𔘓.°┈┈┈┈•
میرا: منظورت چیه
تهیونگ: دوست دارم
میرا: ...
تهیونگ: خب من که دیگه افسوسی ندارم. توام بهتره بری به کارات برسی
میرا: باشه پس من رفتم
بعد اینکه در رو بست با زمزمه گفتم: میدونستم اونو دوست داره ولی انقدر احمقم که بهش گفتم
یه نخ دیگه در اوردم و شروع کردم به کشیدن
ویو میرا*
از اتاق تهیونگ رفتم بیرون ؛ رفتم طبقه پایین و عین روح های سرگردان میچرخیدم
همه اینجا یه کاری دارن بکنن ولی من چی؟
جونگکوک اومد پایین و با دیدن من گفت: میرا من دارم میرم بیرون میخوای بیای؟اگ کاری نداری
میرا: کجا میری
کوک: میرم یکم با ماشین بگردم
میرا: اوکی منم میام
کوک: سریع حاضر میشیا بخوای سه ساعت طول بدی میزارم میرم
میرا: دو مین دیگه پایینم
بعد اینکه حاضر شدم سریع رفتم پایین و دیدم ماشینش روشن کرده و داخله
در عقب باز کردم و میخواستم بشینم که کوک گفت: (مگه من رانندتم؟بشین جلو بابا😐)
میرا: باشه
در جلو رو خواستم باز کنم که گاز داد ماشین برد جلوتر
از پنجره ای که باز بود گفت: ببینم چقدر میتونی سریع باشی
میرا: خودت این بازی کثیفو شروع کردیا
کوک: بدو ببینم😂
دوباره خواستم درو باز کنم که ماشین جلوتر برد
کوک: انقدر کند نباش میرا بدو وقت نداریم
میرا: مگه تو میزاری لعنتی😐💔
کوک: بچه بی ادبی نباش😂😂
میرا: نه همتون تو این خونه دست به یکی کردین منو اذیت کنین😭💔
کوک: عه از کجا فهمیدی لو رفتیم!!😂
اینسری وقتی داشت حرف میزد موقعیت رو خوب دونستم و دویدم در باز کردم و نشستم
کوک: با اینکه با جرزنی بردی ولی چه کنم مهربانم
راه افتادیم یکم تو شهر چرخیدیم
جلوی یه شاپ بزرگ نگه داشت و عینک آفتابی و کلاه و ماسک مشکی زد
میرا: چیشده؟چرا اینارو زدی
کوک: مثل اینکه خیر سرم معروفم. انقدر منو دیدی عادت کردی وگرنه من آدمی نیستم ساده بتونی منو ببینی
میرا: نکشیمون😐😂
پیاده شدیم و وارد یه بوتیک مردونه شدیم
فروشنده: جناب جئون جونگکوک خوش اومدید چه چیزی میخواستید؟
کوک: مثل همیشه دقیقی . چند تا پیراهن سفید میخواستم
در گوشم گفت: از دست تو من پیراهن هام در امان نیست😂
یدونه زدم به پهلوش : کوفت😐💔
بعد اینکه خرید های آقا تموم شد داشتیم میرفتیم بیرون که یهو یکی زد رو شونم و گفت: خانوم میرا؟
برگشتم دیدم واااای سوجون هستش
کوک: شما؟
سوجون : من دوست قدیمی میرا هستم .
کوک: خوشبختم منم یکی از دوستاش هستم
سوجون: میرا دلم برات تنگ شده بود
همدیگه رو بقل کردیم و یاد خاطراتمون افتادم
کوک: ام بیاید بریم کافه اینجا ضایعه اس
سوجون : موافقم😂
رفتیم داخل کافه و نشستیم.
ویو کوک*
این پسره همش به میرا میچسبه
میخواستم کنار میرا بشینم ولی این لعنتی عین چی دوید پیشش نشست .
داشتم با حرص قهوه امو میخوردم که یهو گفت: راستی میرا تو هنوزم ازدواج نکردی؟
میرا: معلومه که نه😂
کوک: چرا میخندین؟
میرا: آخه وقتی بچه بودیم به هم قول داده بودیم که ..
سوجون : باهم ازدواج کنیم
قهوه پرید تو گلوم
هااا؟ازدواج؟مگه میشه
حتی نمیتونم این دوتا رو کنار هم ببینم چه برسه به ... ازدواجججججج؟
میرا یدونه زد پشتم: هی حالت خوبه کوک؟
کوک: خوبم .. خوبم ممنون
سوجون: میخوای برات آب بگیرم؟
کوک: نه ممنون
لعنتی تابلو بود؟ حتما پسره فهمیده
کوک: خب بگذریم من و میرا خیلی کار داریم باید بریم
سوجون : حیف شد .. دلم میخواست بیشتر باهاتون گپ بزنم.. بخصوص با..
یه چشمک به سمت میرا زد و ادامه داد: همسر آینده ام
من دیگه نمیتونستم خشمم کنترل کنم ولی هرجور بود تحمل کردم و سریع میرا برداشتم جیم شدیم
رسیدیم به ماشین
دم گوشه میرا گفتم: اوکی ولی چرا عین بختک داره با ما میاد؟
میرا: عه اینجوری نگو دوستمه ها . میخواد بدرقه کنه
___________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
۲۹.۷k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.