پارت
#پارت36
بانشستن کسی کنارش هول زده بغل دستش را نگاه کرد ...
+بسم الله تو از کجا اومدی ؟
مرجان دستش را روی شانه ی مهری گذاشت و گفت :
_عزیزم ، انقدر غرق فکر بودی ، متوجه نشدی من کی اومدم!
حالا بگو ببینم به کی داشتی فکر می کردی؟!
آه بلندی کشید و به ساعت نگاه کرد !
مدت زمان زیادی بود که خیره به تلویزیون در افکارش غرق شده بود !
موهایش را مرتب کرد و گفت :
+به تو چه ؟ مگه فوضولی ؟؟!
مرجان ضربه ای پشت گردن عاطفه زد و گفت :
_من احمق و بگو اومدم اینجا دنبال توی روانی!
عاطفه گردنش را ماساژ داد و گفت:
+من با تو جایی نمیام!
مرجان چشم هایش را ریز کرد و گفت:
_اومممممم حتی اگه اونجا تمرین استقلال باشه؟!
این را گفت: عاطفه با دهانی باز به صورت مرجان خیره شد!
سابقه نداشت مرجان ناگهانی همچین پیشنهادی بدهد.
+جان من، چی میخوای؟!که اینطوری داری با تمرین رفتن خرم می کنی ؟!
مرجان سرش را از روی تاسف تکان داد و گفت:
_لیاقت نداری دیگه منو بگو سنگ کی رو به سینه میزنم!
دلت نمیخواد،نیا!مجبورت نکردم!
عاطفه با صدای بلندی گفت:
+خب حالا واسه من قیافه نگیر!میام،ولی نه تنها!
مهرنوش هم باید باهامون بیاد!
مرجان که خیلی دلش می خواست مهرنوش را ببیند
گفت که مشکلی ندارد و قرار شد که عاطفه،مهری را هم خبر کند!
هرچند از مرجان دل خوشی نداشت
اما،با این پیشنهادش حالش رو به راه شد.
با صدا خندید و کف دست هایش را به هم کوبید!
فراموش کرد !فراموش کرد تمام بی تفاوتی های فرشید را!
الان فقط مهم این بود که میتوانست،دوباره او را ببیند!
ببیندش و از دیدن روی ماهش کیف کند!
...
بانشستن کسی کنارش هول زده بغل دستش را نگاه کرد ...
+بسم الله تو از کجا اومدی ؟
مرجان دستش را روی شانه ی مهری گذاشت و گفت :
_عزیزم ، انقدر غرق فکر بودی ، متوجه نشدی من کی اومدم!
حالا بگو ببینم به کی داشتی فکر می کردی؟!
آه بلندی کشید و به ساعت نگاه کرد !
مدت زمان زیادی بود که خیره به تلویزیون در افکارش غرق شده بود !
موهایش را مرتب کرد و گفت :
+به تو چه ؟ مگه فوضولی ؟؟!
مرجان ضربه ای پشت گردن عاطفه زد و گفت :
_من احمق و بگو اومدم اینجا دنبال توی روانی!
عاطفه گردنش را ماساژ داد و گفت:
+من با تو جایی نمیام!
مرجان چشم هایش را ریز کرد و گفت:
_اومممممم حتی اگه اونجا تمرین استقلال باشه؟!
این را گفت: عاطفه با دهانی باز به صورت مرجان خیره شد!
سابقه نداشت مرجان ناگهانی همچین پیشنهادی بدهد.
+جان من، چی میخوای؟!که اینطوری داری با تمرین رفتن خرم می کنی ؟!
مرجان سرش را از روی تاسف تکان داد و گفت:
_لیاقت نداری دیگه منو بگو سنگ کی رو به سینه میزنم!
دلت نمیخواد،نیا!مجبورت نکردم!
عاطفه با صدای بلندی گفت:
+خب حالا واسه من قیافه نگیر!میام،ولی نه تنها!
مهرنوش هم باید باهامون بیاد!
مرجان که خیلی دلش می خواست مهرنوش را ببیند
گفت که مشکلی ندارد و قرار شد که عاطفه،مهری را هم خبر کند!
هرچند از مرجان دل خوشی نداشت
اما،با این پیشنهادش حالش رو به راه شد.
با صدا خندید و کف دست هایش را به هم کوبید!
فراموش کرد !فراموش کرد تمام بی تفاوتی های فرشید را!
الان فقط مهم این بود که میتوانست،دوباره او را ببیند!
ببیندش و از دیدن روی ماهش کیف کند!
...
- ۹۲۸
- ۱۷ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط