ویو ات
ویو ات
چییی این چیزی میزنهههه ؟این همه بلا سرم آورده حالا میگه برو سر کارت به چیز بگم دهنش بسته شه؟ن نه تحمل شکنجه هاشو ندارم
ات: چشم
پاشدم و رفتم سمت در تا اینکه با صداش متوقف شدم
کوک :چیزی یادت نرفته
یادم افتاد بهش تعظیم نکردم خیلی مسخرست خودمو کنترل نکردم و
ات: الان خیلی مهمه؟
کوک: باز زبون درآوردی ارع مهمه باید احترام بزاری فهمیدی؟ با داد
از حرفم پشیمون شدم
ات :ب..بله
کوک: حالا گمشو
ات: چشم
سریع تعظیم کردم و در اومدم بیرون
پرش زمانی دروز بعد
ویو کوک
زیاده روی کرده بودم ولی اون قدر پشیمون نیستم حقش بود ..
ویو ات
واقعا ایندفعه سر چیز بیخود این بلا رو سرم آورد
فلش بک دیروز
ویو ات داشتم کارهارو میکردم و تقریبا تموم شده بود احساس کردم چیزی و یادم رفته ولی اهمیت ندادم
ویو کوک
بار اصلحه هارو دزدیدن خیلی پول بود الان عصبی بودم و دلم میخواست رو یکی خالی کنم رسیدم خونه دیدم ات داره میره سمت اتاقم
ویو ات
اون منو میکشه... بیچاره شدم یادم رفت اتاقش و مرتب کنم الان حرصشو سر من خالی میکنه .ا..اومد و پشتم بود
کوک چه قلطی میکنی
سریع تعظیم کردم
ات میخواستم اتاقتونو مرتب کنم
کوک نکرده بودی
ات ی..یادم رفت ارباب متاسفم
کوک خفه شو
و دستمو گرفت و برد سمت اتاق شکنجه فکر کردم شلاق و برمیدارع ولی با چیزی که برداشت کل بدنم لرزید
چییی این چیزی میزنهههه ؟این همه بلا سرم آورده حالا میگه برو سر کارت به چیز بگم دهنش بسته شه؟ن نه تحمل شکنجه هاشو ندارم
ات: چشم
پاشدم و رفتم سمت در تا اینکه با صداش متوقف شدم
کوک :چیزی یادت نرفته
یادم افتاد بهش تعظیم نکردم خیلی مسخرست خودمو کنترل نکردم و
ات: الان خیلی مهمه؟
کوک: باز زبون درآوردی ارع مهمه باید احترام بزاری فهمیدی؟ با داد
از حرفم پشیمون شدم
ات :ب..بله
کوک: حالا گمشو
ات: چشم
سریع تعظیم کردم و در اومدم بیرون
پرش زمانی دروز بعد
ویو کوک
زیاده روی کرده بودم ولی اون قدر پشیمون نیستم حقش بود ..
ویو ات
واقعا ایندفعه سر چیز بیخود این بلا رو سرم آورد
فلش بک دیروز
ویو ات داشتم کارهارو میکردم و تقریبا تموم شده بود احساس کردم چیزی و یادم رفته ولی اهمیت ندادم
ویو کوک
بار اصلحه هارو دزدیدن خیلی پول بود الان عصبی بودم و دلم میخواست رو یکی خالی کنم رسیدم خونه دیدم ات داره میره سمت اتاقم
ویو ات
اون منو میکشه... بیچاره شدم یادم رفت اتاقش و مرتب کنم الان حرصشو سر من خالی میکنه .ا..اومد و پشتم بود
کوک چه قلطی میکنی
سریع تعظیم کردم
ات میخواستم اتاقتونو مرتب کنم
کوک نکرده بودی
ات ی..یادم رفت ارباب متاسفم
کوک خفه شو
و دستمو گرفت و برد سمت اتاق شکنجه فکر کردم شلاق و برمیدارع ولی با چیزی که برداشت کل بدنم لرزید
- ۸.۹k
- ۱۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط