رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۲۵
بانشستن دستی روشونم سرموبه سمتش برگردوندم وبا دیدن لب شتری وکاخ سفید(دوفروشنده مغازه) چشمام گردشد.اینااینجاچیکارمیکنن؟
مادرجون:وای سلام خانوما خیلی خوش اومدین.
لب شتری:سلام زنموجون مرسی.
بعدروشوسمت من میکنه وهمینطورکه حرف میزد دستاشو بازمیکنه که بغلم کنه.
لب شتری:وای سلام عزیزم چطوری؟چقدرخوشگل شدی.
با اخم وخیلی جدی گفتم:
-اگه میشه دست تونو بردارین انتظار ندارید که بغلتون کنم،من عزیز شما نیستم واینوبدونیدکه خوشگل شدن من به شما هیچ ربطی نداره.
باشنیدن صدای اشکان نگاهموبه سمتش کردم.
اشکان:داداش بیادیگه خاله...
اشکان بادیدن دخترا ساکت شدوباتعجب نگاهشون میکرد.
مادرجون:اااا فرموش کردم معرفی تون کنم.
بعددستشوسمت لب شتری کردوگفت:
-بوسه جان دخترعموی نور
وبعددستشوسمت کاخ سفیدکردوگفت:
-جواهر جان خواهربوسه جان ودخترعموی نور.
جواهر به سمتمون اومدوگفت:
-همونطورکه زنموجون گفته جواهرم والبته شما می تونیدجوجوصدام کنید.
صدای اشکان زیرگوشم شنیدم که گفت:
-نه بابا خوشم اومد میگم آدین ماهم اسممونو مثل هیکل وصورتموبزاریم چی؟...اسم:بوسه...مانند:لباش...لقب:لب شتری
...اسم:جواهر...لقب:جوجو،کاخ سفید...مانندسینـ..
دستمورولبام کشیدم که نخندم خدابگم چیکارت کنه اشـکــان
لب شتری یاهمون بوسه گفت:
-زنموجون معرفی نمی کنید پرنس های جڋابمونو.
مادجون چشماش گردشده بوداز پروی این دخترابجاش ی لبخندی که معنی میده دارم براتون یوهاهاها.
دستشوسمت من کردوگفت:آدین جان بچه دوست صمیمیم ونامز...
با احساس کردن دستی ظریف وکوچک تودستم به سمتش برگشتم وبادیدن چشمای سبزش لبخند روی لبام اومدو دستمواز دستش گرفتم...نگاهشوبهم داد...ومنم دستامو دورکمرش باریکش گرفتم...سرموبه سمت گوشش بردم وگفتم؛
-تولدت مبارک خانوم سبز پوش خودم.
لاله گوششو بوسیدم وگفتم:
-امشبوبرات قشنگ ترین شب میکنم جنگلی خانوم.
سرموبالااوردم وبادیدن قیافه خشک زده نور مواجه شدم لبخندرولبام اومدوبوسه کوتاهی روی گونش زدم.
مادرجون:نامزدنوردخترگلم.
سرموبه سمت اشکان کردم وگفتم:
-اشکان من دارم میدم پیش بابا.
#نور
بارفتن مامان فقط منوبوسه وجواهرموندیم.بوسه با پوزخندبه سمتم اومدوگفت:
-نه خوشم اومدبچه ننه مون بزرگشده.ولی اینوبدون آدین عاقل ترازاینکه پیشه توی بچه بمونه،پس فکرتودرگیرش نکن.
جواهر:بوسه توخودت نمی دونی این دختر بچه اسکله،بیشعور،عوضیه ،الدنگه،احمقه وهر...
بوسه:درسته که شب نامزدیت نبودیم وسفربودیم ولی اینوبدون تو انقدر شجاعتشونداشتی که جلوی خانوادت وایسی وتوی این سن باکسی نامزدی کنی،بچاره دلم برات میسوزه.
جواهر:ولی شانس باهات یاربوده که آدین پسرجذاب تهرون نسیبت شده ولی متمعن باش این نامزدی ادامه ای نداره بچه
تولایق آدین نیستی.
نه..نه..من بچه..من لایق این فوشا نیستم...نیستم..قطراشک بارید...آدین من تنها نمیزار...اخه خدایا خودت که میدونی هرکاری کردم که وین نامزدی پیش نره حتا ی سیلی هم خوردم..اونم ازپدرم..خدایا دیگه باید چیکار میکردم..خودکشی
میکردم...فرارمیکردم...یاخواهش والتماس میکردم..
اخه اگه خودکشی میکردم جواب تورو چجوری میدادم خدایا
فرارمیکردم خودم کجامیرفتم...
مگه من کم خواهش والتماس کردم مگه ازپدرم ی هدیه خوب نگرفتم.
-هههه نگوکه اونی که لایق آدینه توی وای چه جوک باحالی..اصلاشما چی دارین مگه جز اون لبای پف کرده وسینه اونقدری
بعدروبه بوسه میکنه ومیگه:
-دلم واسه اون پسری میسوزه که میخواد لباتوببوسه بچاره گیرمیکنه.
بعدروبه جواهر میکنه ومیگه:
-تو چی داری نگوکه فقط این سینه روداری که میترکم از خنده
بعدروبه هردوشون میکنه ومیگه:
-انقدرخودشیفته نباشین چون هیچ کدومتون جذابیتی ندارین واسه آدین منی که خواهرشم میشناسمش،بااین کاراتون معلوم میونید که ازحسودی دارین میترکین...
دیگه نمی توستم اون جمع رو تحمل کنم دلم میخواستم اون بارون های جنگلم روببارم به سمت ته باغ رفتم وپشت به درخت کردم وزانوهاموتوشکمم جمع گردم،سرموروزانوم گذاشتم وبه بارونام اجازه دادم ببارن.
حدودنیم ساعتی میشه که توباغم با شنیدن صدای سرموبالااوردم ترسیدم نکنه حیونی باشه؟ازحیونا متنفم.
بادیدن مردی روبه روم نفس عمیقی کشیدم بهتر ازی حیوونه.
بادیدن باربدلرزشی به بدنم واردشد.
#mahi*-*
پارت۲۵
بانشستن دستی روشونم سرموبه سمتش برگردوندم وبا دیدن لب شتری وکاخ سفید(دوفروشنده مغازه) چشمام گردشد.اینااینجاچیکارمیکنن؟
مادرجون:وای سلام خانوما خیلی خوش اومدین.
لب شتری:سلام زنموجون مرسی.
بعدروشوسمت من میکنه وهمینطورکه حرف میزد دستاشو بازمیکنه که بغلم کنه.
لب شتری:وای سلام عزیزم چطوری؟چقدرخوشگل شدی.
با اخم وخیلی جدی گفتم:
-اگه میشه دست تونو بردارین انتظار ندارید که بغلتون کنم،من عزیز شما نیستم واینوبدونیدکه خوشگل شدن من به شما هیچ ربطی نداره.
باشنیدن صدای اشکان نگاهموبه سمتش کردم.
اشکان:داداش بیادیگه خاله...
اشکان بادیدن دخترا ساکت شدوباتعجب نگاهشون میکرد.
مادرجون:اااا فرموش کردم معرفی تون کنم.
بعددستشوسمت لب شتری کردوگفت:
-بوسه جان دخترعموی نور
وبعددستشوسمت کاخ سفیدکردوگفت:
-جواهر جان خواهربوسه جان ودخترعموی نور.
جواهر به سمتمون اومدوگفت:
-همونطورکه زنموجون گفته جواهرم والبته شما می تونیدجوجوصدام کنید.
صدای اشکان زیرگوشم شنیدم که گفت:
-نه بابا خوشم اومد میگم آدین ماهم اسممونو مثل هیکل وصورتموبزاریم چی؟...اسم:بوسه...مانند:لباش...لقب:لب شتری
...اسم:جواهر...لقب:جوجو،کاخ سفید...مانندسینـ..
دستمورولبام کشیدم که نخندم خدابگم چیکارت کنه اشـکــان
لب شتری یاهمون بوسه گفت:
-زنموجون معرفی نمی کنید پرنس های جڋابمونو.
مادجون چشماش گردشده بوداز پروی این دخترابجاش ی لبخندی که معنی میده دارم براتون یوهاهاها.
دستشوسمت من کردوگفت:آدین جان بچه دوست صمیمیم ونامز...
با احساس کردن دستی ظریف وکوچک تودستم به سمتش برگشتم وبادیدن چشمای سبزش لبخند روی لبام اومدو دستمواز دستش گرفتم...نگاهشوبهم داد...ومنم دستامو دورکمرش باریکش گرفتم...سرموبه سمت گوشش بردم وگفتم؛
-تولدت مبارک خانوم سبز پوش خودم.
لاله گوششو بوسیدم وگفتم:
-امشبوبرات قشنگ ترین شب میکنم جنگلی خانوم.
سرموبالااوردم وبادیدن قیافه خشک زده نور مواجه شدم لبخندرولبام اومدوبوسه کوتاهی روی گونش زدم.
مادرجون:نامزدنوردخترگلم.
سرموبه سمت اشکان کردم وگفتم:
-اشکان من دارم میدم پیش بابا.
#نور
بارفتن مامان فقط منوبوسه وجواهرموندیم.بوسه با پوزخندبه سمتم اومدوگفت:
-نه خوشم اومدبچه ننه مون بزرگشده.ولی اینوبدون آدین عاقل ترازاینکه پیشه توی بچه بمونه،پس فکرتودرگیرش نکن.
جواهر:بوسه توخودت نمی دونی این دختر بچه اسکله،بیشعور،عوضیه ،الدنگه،احمقه وهر...
بوسه:درسته که شب نامزدیت نبودیم وسفربودیم ولی اینوبدون تو انقدر شجاعتشونداشتی که جلوی خانوادت وایسی وتوی این سن باکسی نامزدی کنی،بچاره دلم برات میسوزه.
جواهر:ولی شانس باهات یاربوده که آدین پسرجذاب تهرون نسیبت شده ولی متمعن باش این نامزدی ادامه ای نداره بچه
تولایق آدین نیستی.
نه..نه..من بچه..من لایق این فوشا نیستم...نیستم..قطراشک بارید...آدین من تنها نمیزار...اخه خدایا خودت که میدونی هرکاری کردم که وین نامزدی پیش نره حتا ی سیلی هم خوردم..اونم ازپدرم..خدایا دیگه باید چیکار میکردم..خودکشی
میکردم...فرارمیکردم...یاخواهش والتماس میکردم..
اخه اگه خودکشی میکردم جواب تورو چجوری میدادم خدایا
فرارمیکردم خودم کجامیرفتم...
مگه من کم خواهش والتماس کردم مگه ازپدرم ی هدیه خوب نگرفتم.
-هههه نگوکه اونی که لایق آدینه توی وای چه جوک باحالی..اصلاشما چی دارین مگه جز اون لبای پف کرده وسینه اونقدری
بعدروبه بوسه میکنه ومیگه:
-دلم واسه اون پسری میسوزه که میخواد لباتوببوسه بچاره گیرمیکنه.
بعدروبه جواهر میکنه ومیگه:
-تو چی داری نگوکه فقط این سینه روداری که میترکم از خنده
بعدروبه هردوشون میکنه ومیگه:
-انقدرخودشیفته نباشین چون هیچ کدومتون جذابیتی ندارین واسه آدین منی که خواهرشم میشناسمش،بااین کاراتون معلوم میونید که ازحسودی دارین میترکین...
دیگه نمی توستم اون جمع رو تحمل کنم دلم میخواستم اون بارون های جنگلم روببارم به سمت ته باغ رفتم وپشت به درخت کردم وزانوهاموتوشکمم جمع گردم،سرموروزانوم گذاشتم وبه بارونام اجازه دادم ببارن.
حدودنیم ساعتی میشه که توباغم با شنیدن صدای سرموبالااوردم ترسیدم نکنه حیونی باشه؟ازحیونا متنفم.
بادیدن مردی روبه روم نفس عمیقی کشیدم بهتر ازی حیوونه.
بادیدن باربدلرزشی به بدنم واردشد.
#mahi*-*
۴.۳k
۲۲ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.