رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۲۷
نگاه خیرم روحس کردوسرشوبه سمتم برگردوند.لبخنددلنشینی زدوبازباآدرینا مشغول حرف زدن شد،چشمای نازش دیگه اون ترس ته باغو نداشت.
اشکان:خدایا هیچ وقت منوعاشق نکن اگه هم کردی مثل این تیله جون نکن.
اشکان دستشومثل دعابالاگرفته بودکه سکه ای تودستش نشست.
ارسام:بیا عموجون ایشالازن پابه ماهت به زاع، ،ایشالادختر ترشیدتو بقال سرکوچه بگیره.
اشکان سکه روگذاشت توجیبشوگفت:
-مرسی پسرجان الهی بارانا شب خواستگاریت چای بریزه روت،الهی شب عروسیت آرایشگرموهاتوکچل کنه،الهی شب به دنیا اومدن بچت پسرت مثل بارانا سیاه، سوخته باشه.
ارسام دستشوروی شونه اشکان گذاشتوگفت:
ریختن چای روم،کچل شدنم داداش اینا شیرینی زندگیه توبه جای این حرفا بگردامشب یکی روپیداکن.
بعدارسام دستشو روسینش گڋاشتوبامشت میزدومیگفت:
-خدااون روزونیاره،بچم مثل باراناسیاه شع.
بارانا:ارســـــــــام+جیغ
دستی به گوشام کشیدموگفتم:
-بارانا جان ارسام غلط کرد
بعدیکی محکم زدم توسرارساموگفتم:وگرنه توانقدرخوشگلی..
اشکان پریدسرحرفموگفت:ععع نورمیدونه...
روبه هش گفتم:خفه بابا..
بارانا:مرسی آدین جان نوربایدخوشحال باشه که پسرب مثل توروداره..ارسام که قدرمنونمی دونه که...
ارسام زیرلب میگه:خدایا حالا بایدبشیم یک هفته نازشوبکشم.
اشکان:برای همینا میگم نمی خوام عاشق شم برای همین چیزای حال بهم زنع.
با اومد نوربه سمتمون ساکت شدیم.نوروبارانا وقتی هنودیدن شروع کردن به بغل وماچ کردن میترکیدی بارمنومیدید اینجوری میکرد.سرموبه سمت دیگه ای کردم نمی دونم چمه واقعا به بارانا حسودیم شده؟..نه بابا..بچم مگه..
باراناونور روی صندلی نشستن ومشغول حرف زدن شدن اخم کل صورتموگرفته بود.اوفففف ریزش موپیدامیکنه بامن انقدرحرف بزنه....
ارسام:چیه دادش توفکر؟
-هیچی
ارسام:بخاطرنوراینجوری اخم کردی؟
-نع
ارسام:آره
-میگم نع
ارسام:آره دیگه
-نع ارسام ول کن.
ارسام:آره دیگه بخاطرنورع
-نه دادش بخاطرش نیست.
ارسام:اهان پس بخاطرش نیست.
-نه هست
ارسام:نیست داداش نیست.
-میگم بخاطرنورع بخاطرنور
ارسام:پس بخاطرنورع
یهوم ندم وای سوتی دادم..بیشعوراسکلم میکنع..
ارسام:بخاطراین که بابارانا صحبت میکنه حسودیت میشع.
سریع سرموبه سمتش برگردوندم وبا تعجب نگاش کردم.
-میگم ارسام تا باهری پاتر نسبتی داری؟
ارسام خندیدوباشوخی گفت:عع نمی دونستی داداشمع..
خندیدم وباجدیت گفت؛منم بعضی وقتا اینجوری میشم دوست ندادم بارانا باپسری حرف بزنه..دوست دارم باکسی شوخی کنع یاباهم بخندن فقط میخوام پیش من بخنده با من شوخی کنه،ولی فهمیدم اینجوری برای خودم سخت میشع ، برای همین حساسیتوموکمترکردم.
سری تکون دادم وبه حرفای ارسام فکرمیکردم که باشنیدن صدای اشکان که وسعت وایستاده بودودستش میکروفن بود.
جانم اشکان اون جلوچیکارمیکنه؟گندنزنه به تولد؟وای خدامن ازدست این پسرچیکارکنم!!؟؟
اشکان:خوب اول ازهمه تولدچشم جنگلی روتبریک میگم ایشالا باغرغراش داداشموکچل کنه وبعد یک سال آدینوبا چین وچُرک به خونه مادرشوهرگرامیش بفرسته...همه زدن زیرخنده حتا نورهم می خندید...نوراگه میشع بیا جلو..نورجلورفت با کنجکاوی به اشکان نگاه میگرد...
اشکانجعبه ای بزرگی به نوردادوگفت:امیدوارم خوشت بیادزن داداش بعدمیکروفنو جلوی لبش بردکه شروع کنه به خوندن.
که بلندگفتم:اشکان داداش ولش کن.
اشکانلبخند شیطونی زدوابروانداخت بالا گفت:نورهمینطورکه میخونم توهم جعبه روباز کنی..
نورباشه ای گفت ومنتظراشکان موندتا شروع کنه،خواستم برم جلومیکروفنوازس بگیرم که شروع کرد.
اشکان:تولدتولدتولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک به دوجعبروباز کن که اشکان چی گرفته تولد تولدهله هله هله
همه ترکیدن از خنده..خدایا شکر که آهنگ دهه ۶۰نخوندوگرنه آبرو برای دهه۶۰نمیزاست..
نور وقتی جعبه روباز کرد جیغی کشید وازجعبه دورشد همه باچشمای گردشده به نورنگاه میکردن سریع سمتش رفتم وبا دیدن جعبه پرکرم که بالاش دستبندی طلا بوددهنم واموند این چه کاری بود.. اشکان بلند بلند میخندید
اشکان:این کادوی اشکانِ چه خوشگل چه نانازهِ هوهوهوهو
همینطوری که هوهومیکردجعبه روگرفتم وکرم هاروتوموهاش خالی کردم همه خشکشون زدبودنورباچشمای گردشده به اشکان نگاه میکرد.
به اشکان نگاه کردم توی موهاش کرم بود وکرما انگارتوی استخرباشن داشتن وُل می خوردن.
اشکان با اخم به سمتم برگشت ...باغ درسکوت بود انگارهمه منتظر بودن بریم یغه هموبگیریم..اشکان شروع به خنده کردگفت:وای آدین خدا بگم چیکارت کنه یاد وقتی که توباغ خاله کرم بازی میکریم اوفتادم.
منم زدم زیرخنده وقتی مهمانا دیدن ما داریم میخندیدم شروع کردن به خندیدن..
اشکان:آدین...آراز... داره برمیگرد.
چشمام گردشد....باورنمی کردم آراز..داشت برمیگشت...سریع سمت اشکان رفتم واز خوش حالی بغلش کردو خندیدم با به یاداوردن کرم توموهاش سریع از بغلش اومدم بیرون
پارت۲۷
نگاه خیرم روحس کردوسرشوبه سمتم برگردوند.لبخنددلنشینی زدوبازباآدرینا مشغول حرف زدن شد،چشمای نازش دیگه اون ترس ته باغو نداشت.
اشکان:خدایا هیچ وقت منوعاشق نکن اگه هم کردی مثل این تیله جون نکن.
اشکان دستشومثل دعابالاگرفته بودکه سکه ای تودستش نشست.
ارسام:بیا عموجون ایشالازن پابه ماهت به زاع، ،ایشالادختر ترشیدتو بقال سرکوچه بگیره.
اشکان سکه روگذاشت توجیبشوگفت:
-مرسی پسرجان الهی بارانا شب خواستگاریت چای بریزه روت،الهی شب عروسیت آرایشگرموهاتوکچل کنه،الهی شب به دنیا اومدن بچت پسرت مثل بارانا سیاه، سوخته باشه.
ارسام دستشوروی شونه اشکان گذاشتوگفت:
ریختن چای روم،کچل شدنم داداش اینا شیرینی زندگیه توبه جای این حرفا بگردامشب یکی روپیداکن.
بعدارسام دستشو روسینش گڋاشتوبامشت میزدومیگفت:
-خدااون روزونیاره،بچم مثل باراناسیاه شع.
بارانا:ارســـــــــام+جیغ
دستی به گوشام کشیدموگفتم:
-بارانا جان ارسام غلط کرد
بعدیکی محکم زدم توسرارساموگفتم:وگرنه توانقدرخوشگلی..
اشکان پریدسرحرفموگفت:ععع نورمیدونه...
روبه هش گفتم:خفه بابا..
بارانا:مرسی آدین جان نوربایدخوشحال باشه که پسرب مثل توروداره..ارسام که قدرمنونمی دونه که...
ارسام زیرلب میگه:خدایا حالا بایدبشیم یک هفته نازشوبکشم.
اشکان:برای همینا میگم نمی خوام عاشق شم برای همین چیزای حال بهم زنع.
با اومد نوربه سمتمون ساکت شدیم.نوروبارانا وقتی هنودیدن شروع کردن به بغل وماچ کردن میترکیدی بارمنومیدید اینجوری میکرد.سرموبه سمت دیگه ای کردم نمی دونم چمه واقعا به بارانا حسودیم شده؟..نه بابا..بچم مگه..
باراناونور روی صندلی نشستن ومشغول حرف زدن شدن اخم کل صورتموگرفته بود.اوفففف ریزش موپیدامیکنه بامن انقدرحرف بزنه....
ارسام:چیه دادش توفکر؟
-هیچی
ارسام:بخاطرنوراینجوری اخم کردی؟
-نع
ارسام:آره
-میگم نع
ارسام:آره دیگه
-نع ارسام ول کن.
ارسام:آره دیگه بخاطرنورع
-نه دادش بخاطرش نیست.
ارسام:اهان پس بخاطرش نیست.
-نه هست
ارسام:نیست داداش نیست.
-میگم بخاطرنورع بخاطرنور
ارسام:پس بخاطرنورع
یهوم ندم وای سوتی دادم..بیشعوراسکلم میکنع..
ارسام:بخاطراین که بابارانا صحبت میکنه حسودیت میشع.
سریع سرموبه سمتش برگردوندم وبا تعجب نگاش کردم.
-میگم ارسام تا باهری پاتر نسبتی داری؟
ارسام خندیدوباشوخی گفت:عع نمی دونستی داداشمع..
خندیدم وباجدیت گفت؛منم بعضی وقتا اینجوری میشم دوست ندادم بارانا باپسری حرف بزنه..دوست دارم باکسی شوخی کنع یاباهم بخندن فقط میخوام پیش من بخنده با من شوخی کنه،ولی فهمیدم اینجوری برای خودم سخت میشع ، برای همین حساسیتوموکمترکردم.
سری تکون دادم وبه حرفای ارسام فکرمیکردم که باشنیدن صدای اشکان که وسعت وایستاده بودودستش میکروفن بود.
جانم اشکان اون جلوچیکارمیکنه؟گندنزنه به تولد؟وای خدامن ازدست این پسرچیکارکنم!!؟؟
اشکان:خوب اول ازهمه تولدچشم جنگلی روتبریک میگم ایشالا باغرغراش داداشموکچل کنه وبعد یک سال آدینوبا چین وچُرک به خونه مادرشوهرگرامیش بفرسته...همه زدن زیرخنده حتا نورهم می خندید...نوراگه میشع بیا جلو..نورجلورفت با کنجکاوی به اشکان نگاه میگرد...
اشکانجعبه ای بزرگی به نوردادوگفت:امیدوارم خوشت بیادزن داداش بعدمیکروفنو جلوی لبش بردکه شروع کنه به خوندن.
که بلندگفتم:اشکان داداش ولش کن.
اشکانلبخند شیطونی زدوابروانداخت بالا گفت:نورهمینطورکه میخونم توهم جعبه روباز کنی..
نورباشه ای گفت ومنتظراشکان موندتا شروع کنه،خواستم برم جلومیکروفنوازس بگیرم که شروع کرد.
اشکان:تولدتولدتولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک به دوجعبروباز کن که اشکان چی گرفته تولد تولدهله هله هله
همه ترکیدن از خنده..خدایا شکر که آهنگ دهه ۶۰نخوندوگرنه آبرو برای دهه۶۰نمیزاست..
نور وقتی جعبه روباز کرد جیغی کشید وازجعبه دورشد همه باچشمای گردشده به نورنگاه میکردن سریع سمتش رفتم وبا دیدن جعبه پرکرم که بالاش دستبندی طلا بوددهنم واموند این چه کاری بود.. اشکان بلند بلند میخندید
اشکان:این کادوی اشکانِ چه خوشگل چه نانازهِ هوهوهوهو
همینطوری که هوهومیکردجعبه روگرفتم وکرم هاروتوموهاش خالی کردم همه خشکشون زدبودنورباچشمای گردشده به اشکان نگاه میکرد.
به اشکان نگاه کردم توی موهاش کرم بود وکرما انگارتوی استخرباشن داشتن وُل می خوردن.
اشکان با اخم به سمتم برگشت ...باغ درسکوت بود انگارهمه منتظر بودن بریم یغه هموبگیریم..اشکان شروع به خنده کردگفت:وای آدین خدا بگم چیکارت کنه یاد وقتی که توباغ خاله کرم بازی میکریم اوفتادم.
منم زدم زیرخنده وقتی مهمانا دیدن ما داریم میخندیدم شروع کردن به خندیدن..
اشکان:آدین...آراز... داره برمیگرد.
چشمام گردشد....باورنمی کردم آراز..داشت برمیگشت...سریع سمت اشکان رفتم واز خوش حالی بغلش کردو خندیدم با به یاداوردن کرم توموهاش سریع از بغلش اومدم بیرون
۷.۴k
۲۵ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.