🤎عطر تلخ🤎P7
داشتم با سرعت از خیابون رد میشدم که...... یهو صدایی تو سرم پیچید ، با شدت زیاد افتادم زمین ،چشمام سیاهی رفت و بعد دیگه چیزی حس نکردم (جونگ کوک ویو) همونطور که داشتم سعی میکردم اهمیتی ندم ی دفعه با ی صدای برخورد برگشتم طرفش...با چیزی که دیدم خشکم زد اون لیا بود که افتاده بود...نه اون تصادف کرده بود..... (لیا ویو) نکن...نههه....*گریه....بس کننن با ی درد شدیدی چشمامو باز کردم همجا تار شده بود نمیتونستم چیزی ببینم....یکم که گذشت تونستم بهتر ببینم ، دور ورم رو آنالیز کردم متوجه شدم تو بیمارستانم اما هیچی یادم نمیومد جونگ کوک وارد اتاق شد اومدم بلند شم که درد شدیدی تو سرم پیچید جونگ کوک گفت _به هوش اومدی ؟ +اوهوم _خوبی؟ +میشه بگی چه اتفاقی افتاده ؟ _تو تصادف کردی ی قطره اشک از چشام ریخت +دیگه نمیتونم....حس میکنم تنها ترینم _ ولی تو مادربزرگتو داری +هه چه مادربزرگی ، از وقتی اومدم سئول ازم ی خبر نگرفته ببینم مردم یا زنده ، پدری که با خانواده جدیدش سرگرمه و منو یادش نمیاد و مادری که..... _ و؟ +هیچی + من حتی ی خاله و عمو درست حسابی ندارم ، من تو این دنیا اضافیم میفهمی اضافی +تو این چند سال تو اولین نفر بودی چه بهم اهمیت دادی. جونگ کوک داد زد و گفت _میشهه دقیقااا بگی داری راجع به چی حرف میزنی هاااان؟ +بس کنن سرم داد نزن وقتی تو این دنیا کسی رو جز تو ندارم داااد نزن خواهش میکنم ازت هردومون کلافه بودیم جونگ کوک بدون هیچ حرفی از جاش بلند شد و رفت (جونگ کوک ویو) بغض عجیبی داشت منو خفه میکرد . لعنت بهت که با این همه بلایی که سرم آوردی بازم دلم برات میسوزه و انقد مهمی لعنت بههههت دیدم دیگه نمیتونم جلوش بشینم پس تصمیم گرفتم برم تو حیاط و یکی هوا بخورم شاید حال و هوام عوض میشد داشتم میرفتم سمت حیاط تو راهرو ی آدم آشنایی دیدم وایسا ببینم این همون مرده نبود؟ (لیا ویو) ی دفعه دیدم این سونگ هو لعنتی از در وارد شد &چه بلایی سر چهره زیباتون اومده مادمازل؟ +چیزی نیس فقط ی تصادف ساده بود &بمیرم براتون کاش من جای شما بودم تا چهره زیباتون رو تو این حالت نبینم ،، انقد گفت چهره زیباتون که من کم کم داشتم بالا میاوردم +ممنونم که اومدید براتون زحمت شد میتونید برید خودشو بهم نزدیک کرد گفت &اما این پرنسس نیازی به همراه نداره +همراه دارم مچکرم & مطمئنید آخه من کسیو اینجا نمیبینم +چند دقیقه پیش از اتاق خارج شدن &باشه خدانگهدار تون بانوی زیبا +خدانگهدار آهههه بلاخره از دست این لعنتیم خلاص شدم زیادی رو مخم بود پرستارو صدا کردم و ازش خواستم برام پایه ی سرم بیاره تا بتونم برم تو هوای آزاد با این که از درد پاهام داشتم تو خودم می پیچیدم اما شدیدا نیاز به هوای آزاد داشتم وارد حیاط شدم که با صدای آشنایی برگشتم...
۴.۲k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.