🤎عطر تلخ🤎P5
علامت جونگ کوک _ ... علامت لیا + .... علامت سونگ هو & امیدوارم لذت ببرید :)))))🤎....بعد از شنیدن حرفش یهوو.... جرقه ای تو ذهنم زده شد و ی نقشه شیطانی کشیدم +(تو ذهنش : کاری میکنم که فکرشم نتونی بکنی) شروع کردن تو راهرو داد زدم +کمککک کمککککک +مزاحممممم مزاحممممم جونگ کوک شوکه شد و گفت _چیکار میکنی احمققققققق؟! به حرفش توجه نکردم و به داد زدن ادامه دادم جونگ کوک سعی کرد با دست آزادش جلو دهنمو بگیره ، ولی دیگه دیر شده بود و کل مسافرا از اتاقاشون بیرون اومده بودن با دیدن مسافرا از ته دل خوشحال شدم و ی لبخند شیطانی زدم +(تو ذهنش : یسسسس نقشم گرف) برگشتم و به جونگ کوک نگاه کردم صورتش از عصبانیت قرمز شده بود ولی هیچ کاری از دستش بر نمیومد چون همه نگاها به اون بود.ی مردی که بهش میخورد عرب باشه به سمت جونگ کوک اومد و مشتشو آماده کرد اما جونگ کوک با ی حرکت حرفه ای گرفتش زیر دستش مسافرا با دیدن دعوای اون دو نفر به سمتشون اومدن حالا جونگ کوک فقط با یه نفر ن بلکه با همه ی اون آدما باید سر و کله میزد از فرصت استفاده کردم پیراهنمو صاف کردم و به سمت آسانسور رفتم سوار آسانسور شدم جونگ کوک همونطور که داشت دعوا میکرد نگاهش به من افتاد با دیدن جونگ کوک لبخند ژکوندی زدم که معلوم بود حرصشو در آورده همونطور که در آسانسور داشت بسته میشد براش دست تکون دادم همونطور که جونگ کوک حواسش پرت من بود مشتی به صورتش خورد اما متأسفانه نتونستم شاهد بقیه دعوا باشمچون در آسانسور بسته شد.....(جونگ کوک ویو) بعد از کلی کتک کاری بالاخره از دست اون آدمای فضول خلاص شدم به سمت آسانسور رفتم تا برم بیرون نیاز داشتم یه هوایی بخورم الان باید خودمو آروم کنم بعدا یه درس درست حسابی به لیا میدم ... (لیا ویو) در آسانسور باز شد و بیرون اومدم قهقهه زدم ، خودم باورم نمیشد همچین نقشه ای کشیدم و جونگ کوکو اینجوری تو دردسر انداختم ، همونطور که به سمت در خروجی میرفتم رییس کافه یعنی لی سونگ هو رو دیدم با ی لبخند چندشی به سمتم اومدم و برام دست تکون داد اما سرمو انداختم پایین و طوری رفتار کردم که انگار ندیدمش ، سونگ هو با پررویی تمام صدام زد &خانم لیا.....دیگه چاره ای نداشتم جز اینکه جوابشو بدم......+جناب رییس. &مشکلی پیش اومده ؟ از بالا ی سر و صدایی میومد. +نه مشکل خاصی نبود. &اما صورت زیباتون اینو نمیگه +(تو ذهنش: اه انگار این مرده ول کن من نیست). +نه واقعا چیز خاصی نیست اگر اجازه بدید برم هوا بخورم. &همراهیتون کنم؟ +..... &چطوره بریم ی قهوه بخوریم؟. (چاره ای جز قبول کردن نداشتم پس ی لبخند ضایع زدم وگفتم) +باشه.(جونگ کوک ویو) از آسانسور بیرون اومدم که چشمم به لیا افتاد مثلا خواستم خودمو آروم کنم ولی گویا نمیشه، هر جا میرم این دختره شیطان صفت هس سعی کردم اهمیت ندم تا اینکه چشمم به مردی افتاد که کنار لیا وایساده بود و داشت باهاش حرف میزد ، انگار باهم زیادی صمیمی بودن چون اون خیلی بهش نزدیک بود ، لیا ی لبخند رو لبش داشت و بعدش همراه اون مرده رفت بیرون ، به راه رفتنم ادامه دادم تا اینکه دیدم پسره....
۳.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.