🤎عطر تلخ🤎P9
جونگ کوک _........لیا +....... سونگ هو &......چویی ٪......کارکنای دیگه £.... یونسو ×......امیدوارم لذت ببرید🤎🌕..(جونگ کوک ویو) برگشته بودیم هتل داشتم با خودم کلنجار میرفتم که چجوری به لیا بگم تومور مغزی داره اصلا شاید خودش بدونه اهههه داشتم کم کم دیوونه میشدم (لیا ویو) رو تخت دراز کشیده بودم و پام درحد مرگ درد میکرد....گوشیم زنگ خورد وایییی دیدم گوشیم از خودم ۲ کیلومتر فاصله داره کشون کشون خودمو رسوندم به گوشیم که با دیدن اسم روی صفحه لبخند بزرگی زدم +سلااااام ×سلام خوشگل خانوووم ی خنده ای کردم گفتم +یادی از ما کردی و زنگ زدی ×وای لیا ی سال تمام داشتم داشتم درس میخوندم تا ی دانشگاه خوب قبول شمممممم +خیلی خب خیلی خب حالا چی قبول شدی ×قراره بیام پیش تووووو و دوباره اکیپ ۲ نفرموووون راه بندازم جیغی از سر ذوق کشیدمو گفتم +ملی سئوووول؟ ×آرههههههه عین این دیوونه ها فقط داشتیم پشت تلفن جیغ میزدیم که صدای در زدن اومد +یونسویا درمیزنن دوباره بهت زنگ میزنم ×عشقم دارم سوار هواپیما میشم برووو +هوهو باشهههه قط کردم و با اون پام خودمو رسوندم به در و بازش کردم
_این همه جیغ و فریاد چیه صدات تو کل راهرو پیچیده بود دستمو گذاشتم جلوی دهنمو گفتم +ببخشید ، حالا کاری داشتی _اومدم به اطلاعاتان برسانم که ی ساعت دیگه باید حاضر شی بری سر کار +جونگ کوک میشه برام ی کاری کنی چشم قره ای بهم رفت و گفت _چه کاری ؟ +برام باند میگیری تا باهاش پامو ببندم؟ _خیلی خب +مرسییییی برام رفت و ی باند گرفت همینجوری که مشغول بستنش بودم رو به جونگ کوک گفتم +اهم راستی دوستم داره میاد اینجا _خب؟ +همین دیگه _..... +من دیگه میرم سر کارم _باشه +جونگ کوک؟ _چیه؟ بغض کردمو گفتم +تو چرا انقد از من بدت میاد _ پوووف باز شروع نکن +چرااا تمومش کن ترو خدا داد زد و گفت _بسهههه باور کن حوصله بحث باهاتو ندارم میفهمیی اشکام همینجوری میریخت اومدم پاشم که بخاطر درد پام ی جیغی زدم افتادم زمین ، جونگ کوک اومدم سمتم که کمکم کنه ، دستمو کشیدم و گفتم +بهم دست نزن رفتم بیرون و درو با شدت بستم اشکام همینجوری میریخت و من نمیتونستم کنترلشون کنم....
سر و وضعمو درست کردم و وارد کافه شدم رفتم اتاق سونگ هو و در زدم &بفرمایید +سلام جناب رییس &به به بانو زیبا +از کجا باید شروع کنم &خانم چویی ٪بله قربان &خانم کیم رو لطفا راهنمایی کنید ٪چشم خانم چویی ی زن خوشگل بود که حدودا ۲۲،۲۳ سالش بود راستش انگار زیادی از من خوشش نمیومد چون خیلی داشت با اخم و غضب نگام میکرد منو برد توی اتاق که در از کمد بود رسید به کمد آخر که اسم کیم لیا روش هک شده بود ٪اینم کمدتون لباساتون داخلش هست +ممنون به سر تا پام ی نگاهی انداخت و ی پوزخند زد و گفت ٪میخوام بگم موفق باشی اما.....فک نکنم تعجب کرده بودم این اول کاری چرا داره با من دعوا میکنه از اونجایی که ذهنم به چیزای دیگه ای مشغول بود اهمیت ندادم
£این ۲ تا اسپرسو رو ببر میز ۱۴ +بله همینجوری که داشتم کارمو میکردم سرم ی تیر وحشتناک کشید و با همون سینی تو دستم افتادم زمین و چیزی دیگه ای متوجه نشدم.................. چشامو باز کردم به دور و ورم نگاهی انداختم که چشم به خانوم چویی افتاد و گفتم +چه اتفاقی افتاد ٪هیچی خانوم اول کاری غش کردن +از قصد نبود که ٪من به رییس گفتم که تو واسه این کار مناسب نیستی +عذر میخواهم اما شما از کجا میدونید ٪قیافت مشخصه +راستی خودتو نمیبینم ٪عزیزم من مسئول نظارتم +عاها عاها ی وقت فشار نیاد بهتون ٪نه نترس ی دفعه دیدم محکم اومد سمتم و یقمو کشید و چسبوند به دیوار ٪ببین اگه ببینم به سونگ هو نزدیک بشی ی کاری میکنم که از به دنیا اومدنت پشیمون بشی مشتشو آورد بالا و گفت ٪اینم برای اینکه بفهمی باهات شوخی ندارم چشامو بستم و منتظر ضربه بود که صدای جیغش اومد وقتی چشامو باز کردم دیدم....
#بی_تی_اس #فن_فیکشن
_این همه جیغ و فریاد چیه صدات تو کل راهرو پیچیده بود دستمو گذاشتم جلوی دهنمو گفتم +ببخشید ، حالا کاری داشتی _اومدم به اطلاعاتان برسانم که ی ساعت دیگه باید حاضر شی بری سر کار +جونگ کوک میشه برام ی کاری کنی چشم قره ای بهم رفت و گفت _چه کاری ؟ +برام باند میگیری تا باهاش پامو ببندم؟ _خیلی خب +مرسییییی برام رفت و ی باند گرفت همینجوری که مشغول بستنش بودم رو به جونگ کوک گفتم +اهم راستی دوستم داره میاد اینجا _خب؟ +همین دیگه _..... +من دیگه میرم سر کارم _باشه +جونگ کوک؟ _چیه؟ بغض کردمو گفتم +تو چرا انقد از من بدت میاد _ پوووف باز شروع نکن +چرااا تمومش کن ترو خدا داد زد و گفت _بسهههه باور کن حوصله بحث باهاتو ندارم میفهمیی اشکام همینجوری میریخت اومدم پاشم که بخاطر درد پام ی جیغی زدم افتادم زمین ، جونگ کوک اومدم سمتم که کمکم کنه ، دستمو کشیدم و گفتم +بهم دست نزن رفتم بیرون و درو با شدت بستم اشکام همینجوری میریخت و من نمیتونستم کنترلشون کنم....
سر و وضعمو درست کردم و وارد کافه شدم رفتم اتاق سونگ هو و در زدم &بفرمایید +سلام جناب رییس &به به بانو زیبا +از کجا باید شروع کنم &خانم چویی ٪بله قربان &خانم کیم رو لطفا راهنمایی کنید ٪چشم خانم چویی ی زن خوشگل بود که حدودا ۲۲،۲۳ سالش بود راستش انگار زیادی از من خوشش نمیومد چون خیلی داشت با اخم و غضب نگام میکرد منو برد توی اتاق که در از کمد بود رسید به کمد آخر که اسم کیم لیا روش هک شده بود ٪اینم کمدتون لباساتون داخلش هست +ممنون به سر تا پام ی نگاهی انداخت و ی پوزخند زد و گفت ٪میخوام بگم موفق باشی اما.....فک نکنم تعجب کرده بودم این اول کاری چرا داره با من دعوا میکنه از اونجایی که ذهنم به چیزای دیگه ای مشغول بود اهمیت ندادم
£این ۲ تا اسپرسو رو ببر میز ۱۴ +بله همینجوری که داشتم کارمو میکردم سرم ی تیر وحشتناک کشید و با همون سینی تو دستم افتادم زمین و چیزی دیگه ای متوجه نشدم.................. چشامو باز کردم به دور و ورم نگاهی انداختم که چشم به خانوم چویی افتاد و گفتم +چه اتفاقی افتاد ٪هیچی خانوم اول کاری غش کردن +از قصد نبود که ٪من به رییس گفتم که تو واسه این کار مناسب نیستی +عذر میخواهم اما شما از کجا میدونید ٪قیافت مشخصه +راستی خودتو نمیبینم ٪عزیزم من مسئول نظارتم +عاها عاها ی وقت فشار نیاد بهتون ٪نه نترس ی دفعه دیدم محکم اومد سمتم و یقمو کشید و چسبوند به دیوار ٪ببین اگه ببینم به سونگ هو نزدیک بشی ی کاری میکنم که از به دنیا اومدنت پشیمون بشی مشتشو آورد بالا و گفت ٪اینم برای اینکه بفهمی باهات شوخی ندارم چشامو بستم و منتظر ضربه بود که صدای جیغش اومد وقتی چشامو باز کردم دیدم....
#بی_تی_اس #فن_فیکشن
۴.۷k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.