خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت180


اهورا وارد اتاق شد و با دیدن فرهاد اخماش رفت توی هم...
از جام بلند شدم... اهورا گفت
_چه خبره اینجا؟
مش سلمان دستش و به زانوش گرفت و بلند شد
_والا جوون صحبت امر خیره!
اهورا با جدیت گفت
_آیلین عقد من میشه...
بابام گفت
_راستش خان زاده من خیلی فکر کردم... من این دختر و یه بار به شما امانت دادم. از امانتم محافظت نکردید. آیلین هم دلش رضا به شما نیست. من دخترم و عقد پسر مش سلمان می‌کنم انشالله که خیر باشه.

اهورا با فک قفل شده به من نگاه کرد و غرید
_آیلین مال منه.
بابام با اخم گفت
_مهمونی خان زاده احترامت واجب اما حق نداری مالکیتی رو دختر من داشته باشی!
اهورا به سمتم اومد که فرهاد روبه روم ایستاد و گفت
_این دختر توی زندگی با تو حیف شد.دیگه حق نداری اذیتش کنی یا اطرافش بپلکی...
اهورا مثل بمب منفجر شد و مشتش و به صورت فرهاد کوبید که جیغ خاتون و من بلند شد.
بابام فوری دستاش و گرفت و دنبال خودش کشوند.
رو به من با خشم عربده زد
_نمیتونی مال کس دیگه ای باشی. اجازه نمیدم. تو زن منی
لبم و محکم گاز گرفتم و رو به فرهاد گفتم
_خوبین شما؟
دستی به بینی‌ش کشید و گفت
_خوبم.
از خجالت دلم می‌خواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه.
صدای داد و بیداد اهورا رو می‌شنیدم.
مش سلمان سری با تاسف تکون داد و گفت
_آدما هیچ وقت قدر داشته هاشونو نمیدونن.
متاسف گفتم
_ببخشید تو رو خدا.
فرهاد لبخندی زد و گفت
_هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد.
هنوز هم رفتارش خوب بود.انگار این بار تصمیم درستی گرفتم.فرهاد واقعا آدم خوبی بود.


🍁 🍁 🍁 🌹
دیدگاه ها (۳۲)

#خان_زاده #پارت181* * * * *خبر طلاقم از اهورا مثل بمب توی ر...

#خان_زاده #پارت182سرم و بالا گرفتم و با دیدن اهورا تند از ج...

#خان_زاده #پارت179دستش و روی گونم گذاشت و گفت_نگران نباش......

#خان_زاده #پارت178چشمام گرد شد و بلند شدم. پرده رو کنار زدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط