Jang dar zendegi>
Jang dar zendegi>
Part بیست و چهار>
انچه گذشت:
[اون موقع که ماشین تصادف کرد ما داخل ماشین نابودیم....]
:شروع
میرای :منظورت چیه ؟پس اون جسد کی بوده؟(شک)
نامرا : اون جسد یه زنه دیگه بود که اونا برای اینکه لو نرن که من زندم اونو داخل ماشین انداختن
میرای : جان؟
نامرا : اونا قبل از اینکه من از رستوران خارج بشم منو دزدیدن و به جای من یکی دیگه رو جام گذاشتن اونم ماسک شکل من داشت واسه همین عمو و زن عموت نفهمیدن من نیستم و یکی دیگست اون داخل ماشین یه دستگاه اقتلال گر فلز داخل ماشین گذاشت باعث خراب شدن ترمز شد من نمیدونم چه طوری از اون ماشین پیاده شد فقط میدونم اونی که مرده اون نیست
میرای : پس چرا تمام مدت از من مخفی میشدی
نامرا : پسرا قول دادن که منو لو ندن که زندم و منم قرار شد به عنوان《 یو ماری 》داخل عمارت یکیشون کار کنم هر یه ماه میرم خونه ی یکی
میرای : یعنی این ماهم میری
نامرا : سه روز دیگه باید برم خونه جین
میرای : نمیشه نری من غیر از تو کسیو ندارم
نامرا : پس جونگ کوک چیه بلا(چشمک)
میرای : خاله اون منو دزدیده من ازش بدم میاد اون میخواست بم تج*اوز کنه (گریه)
نامرا : ولی اون دوست داره همون طور که تو دوسش داشتی و داری
میرای : من اونو تازه سه یا چهار روزه دیدم چه طوری عاشقش بشم
نامرا : اون همون لی دان سونه که از بچه گی عاشقش بودی
میرای : چی ؟ ولی اسم اونا زمین تا اسمون فرق داره تازه اون از یه خانواده متوسط بود ولی جونگ کوک از یه خانواده پولداره
نامرا : مگه تو ثروتتو به رخ میکشیدی
میرای : نه
نامرا : اونم مثل تو
میرای : اون از تتو متنفر بود الان بدنش پر از تتو عه
نامرا : میدونستی اون به خاطر تو مافیا شده
میرای : هن؟
نامرا : اون.....
نامرا میخواست حرفی بزنه که صدای در مانع شد و قیافیه جونگ کوک داخل چهار چوب در نمایان شد
با چهره ای که خستگیش از دور معلوم بود به ما زل زده بود
کوک : خاله موقع رفتن چی بهت گفتم
نامرا : چرا بم نگفتی خواهر زاده عزیزم رو اوردی
کوک خسته دستاشو به موهاش کشید داخل اتاق شد کت و کیفشو رو کاناپه انداخت و به سمت تخت اومد پشت من نشست دستامو گرفت و منو روی پاش نشوند از خجالت عین لبو شده بودم
نامرا : خجالت بکش پسر
کوک : خاله واسه چی خجالت بکشم ناسلامتی زنمه ها
نامرا : عه عه عه پیاده شو باهم بریم چیه واسه خودت میبری و میدوزی اصلا نظر این دختر رو پرسیدی؟
کوک : اومممم تاثیر گذار بود ولی میرای از اول مال من بود و الانم هست پس حرفی نداریم
میرای که تا اون لحظه ساکت بود گفت :
تو معلوم هس چته من تورو نمیخوامت حتی نمیدونم تو واقعا عشق اولمی یا نه
کوک : درکت میکنم من با اون ادم هشت سال پیش فرق دارم
Payan part بیست و چهار>
Part بیست و چهار>
انچه گذشت:
[اون موقع که ماشین تصادف کرد ما داخل ماشین نابودیم....]
:شروع
میرای :منظورت چیه ؟پس اون جسد کی بوده؟(شک)
نامرا : اون جسد یه زنه دیگه بود که اونا برای اینکه لو نرن که من زندم اونو داخل ماشین انداختن
میرای : جان؟
نامرا : اونا قبل از اینکه من از رستوران خارج بشم منو دزدیدن و به جای من یکی دیگه رو جام گذاشتن اونم ماسک شکل من داشت واسه همین عمو و زن عموت نفهمیدن من نیستم و یکی دیگست اون داخل ماشین یه دستگاه اقتلال گر فلز داخل ماشین گذاشت باعث خراب شدن ترمز شد من نمیدونم چه طوری از اون ماشین پیاده شد فقط میدونم اونی که مرده اون نیست
میرای : پس چرا تمام مدت از من مخفی میشدی
نامرا : پسرا قول دادن که منو لو ندن که زندم و منم قرار شد به عنوان《 یو ماری 》داخل عمارت یکیشون کار کنم هر یه ماه میرم خونه ی یکی
میرای : یعنی این ماهم میری
نامرا : سه روز دیگه باید برم خونه جین
میرای : نمیشه نری من غیر از تو کسیو ندارم
نامرا : پس جونگ کوک چیه بلا(چشمک)
میرای : خاله اون منو دزدیده من ازش بدم میاد اون میخواست بم تج*اوز کنه (گریه)
نامرا : ولی اون دوست داره همون طور که تو دوسش داشتی و داری
میرای : من اونو تازه سه یا چهار روزه دیدم چه طوری عاشقش بشم
نامرا : اون همون لی دان سونه که از بچه گی عاشقش بودی
میرای : چی ؟ ولی اسم اونا زمین تا اسمون فرق داره تازه اون از یه خانواده متوسط بود ولی جونگ کوک از یه خانواده پولداره
نامرا : مگه تو ثروتتو به رخ میکشیدی
میرای : نه
نامرا : اونم مثل تو
میرای : اون از تتو متنفر بود الان بدنش پر از تتو عه
نامرا : میدونستی اون به خاطر تو مافیا شده
میرای : هن؟
نامرا : اون.....
نامرا میخواست حرفی بزنه که صدای در مانع شد و قیافیه جونگ کوک داخل چهار چوب در نمایان شد
با چهره ای که خستگیش از دور معلوم بود به ما زل زده بود
کوک : خاله موقع رفتن چی بهت گفتم
نامرا : چرا بم نگفتی خواهر زاده عزیزم رو اوردی
کوک خسته دستاشو به موهاش کشید داخل اتاق شد کت و کیفشو رو کاناپه انداخت و به سمت تخت اومد پشت من نشست دستامو گرفت و منو روی پاش نشوند از خجالت عین لبو شده بودم
نامرا : خجالت بکش پسر
کوک : خاله واسه چی خجالت بکشم ناسلامتی زنمه ها
نامرا : عه عه عه پیاده شو باهم بریم چیه واسه خودت میبری و میدوزی اصلا نظر این دختر رو پرسیدی؟
کوک : اومممم تاثیر گذار بود ولی میرای از اول مال من بود و الانم هست پس حرفی نداریم
میرای که تا اون لحظه ساکت بود گفت :
تو معلوم هس چته من تورو نمیخوامت حتی نمیدونم تو واقعا عشق اولمی یا نه
کوک : درکت میکنم من با اون ادم هشت سال پیش فرق دارم
Payan part بیست و چهار>
۳.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.