پارت 11
#پارت_11
باورم نمیشه مسخره کرده باشه
کلافه از جام بلند شدم و خداحافظی کردم و به بیرون رفتم
درسته شوخی کرده بود ولی اگه حرفی که میگفت درست باشه چی؟
داشتم به همین چیزا فکر میکردم که یهو سویون جلوم ظاهر شد
از ترس پریدم هوا که زد زیر خنده و گفت : به چی فکر میکردی که انقدر ترسیدی؟
سرم رو تکون دادم و گفتم : هیچی کجا بودی؟
: من؟ هیچ جا فقط یکم اینجا رو گشتم خیلی جای خوبیه لام.صب
خندیدم و راه افتادم
همش فکرم درگیر حرفی بود که زده بود
سویون هم هی اینور و اونور میرفت و خوشحال بود
چقدر حوصله نداشتم برم خونه
داشتم با سنگی که روی زمین بود با پرت کردنش بازی میکردم که
یهو یادم اومد امروز یه فستیوال قراره توی دانشگاه برگزار بشه
خوشحال رو به سویون کردم و گفتم : میایی بریم فستیوال ؟
یهو ایستادم و گفت : فستیوال چیه؟
گفتم : بیا بریم میفهمی
راه افتادیم به سمت دانشگاه
توی دانشگاه پر شده بود از غرفه های کوچیک و بزرک
سویون تا اونجا رو دید ذوق کرد و گفت : واییییییییییی بیا بریم یه چیزی بخوریم
گفتم : تو روحی یادت باشه اینو
دست به سینه شد که خندیدم و دستش رو کشیدم و به سمت غرقه خوراکی بردم
هرچی گفت رو براش گرفتم و روی نیمکت نشستم
به ذوق گفت : تو واقعا اینارو برای من گرفتی ؟
اومدم حرفی بزنم که صدایی آشنا شنیدم : جیمین
سرم رو برگردوندم که دیدم خودشه دختر جذاب دانشگاه
سلامی کردم که گفت : کجا بودی فکر نمیکردم بیایی
گفتم : دکتر بودم
سری تکون داد و اومد بشینه کنارم
اما سویون نشسته بود
فوری کیفم رو گذاشتم تو بغل سویون و گفتم : ببخشید نمیتونی اینجا بشینی
درحالت همون نیم خیز ایستاد و گفت : مشکلی نیست غرفه من اونجاست لطفا بعد از اینکه خوردی بیا کمکم کن
باشه ای گفتم و رفت
سویون : اوووو مرسی بابت کارت و اگرنه مجبور بودم بلند شم
باورم نمیشه مسخره کرده باشه
کلافه از جام بلند شدم و خداحافظی کردم و به بیرون رفتم
درسته شوخی کرده بود ولی اگه حرفی که میگفت درست باشه چی؟
داشتم به همین چیزا فکر میکردم که یهو سویون جلوم ظاهر شد
از ترس پریدم هوا که زد زیر خنده و گفت : به چی فکر میکردی که انقدر ترسیدی؟
سرم رو تکون دادم و گفتم : هیچی کجا بودی؟
: من؟ هیچ جا فقط یکم اینجا رو گشتم خیلی جای خوبیه لام.صب
خندیدم و راه افتادم
همش فکرم درگیر حرفی بود که زده بود
سویون هم هی اینور و اونور میرفت و خوشحال بود
چقدر حوصله نداشتم برم خونه
داشتم با سنگی که روی زمین بود با پرت کردنش بازی میکردم که
یهو یادم اومد امروز یه فستیوال قراره توی دانشگاه برگزار بشه
خوشحال رو به سویون کردم و گفتم : میایی بریم فستیوال ؟
یهو ایستادم و گفت : فستیوال چیه؟
گفتم : بیا بریم میفهمی
راه افتادیم به سمت دانشگاه
توی دانشگاه پر شده بود از غرفه های کوچیک و بزرک
سویون تا اونجا رو دید ذوق کرد و گفت : واییییییییییی بیا بریم یه چیزی بخوریم
گفتم : تو روحی یادت باشه اینو
دست به سینه شد که خندیدم و دستش رو کشیدم و به سمت غرقه خوراکی بردم
هرچی گفت رو براش گرفتم و روی نیمکت نشستم
به ذوق گفت : تو واقعا اینارو برای من گرفتی ؟
اومدم حرفی بزنم که صدایی آشنا شنیدم : جیمین
سرم رو برگردوندم که دیدم خودشه دختر جذاب دانشگاه
سلامی کردم که گفت : کجا بودی فکر نمیکردم بیایی
گفتم : دکتر بودم
سری تکون داد و اومد بشینه کنارم
اما سویون نشسته بود
فوری کیفم رو گذاشتم تو بغل سویون و گفتم : ببخشید نمیتونی اینجا بشینی
درحالت همون نیم خیز ایستاد و گفت : مشکلی نیست غرفه من اونجاست لطفا بعد از اینکه خوردی بیا کمکم کن
باشه ای گفتم و رفت
سویون : اوووو مرسی بابت کارت و اگرنه مجبور بودم بلند شم
۲.۰k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.