چند شاتی
چند شاتی
part: 1
امروز هوای خیلی بارون میبارید
نسیم خنک میوزید و برگ درخت هارو تکون میداد
بوی خاک بارون خورده فضارو تسخیر کرده بود لذت بخش بود
رعد و برق آسمون شب رو روشن میکرد
بجز دختر کسی داخل خونه نبود
دختر هر لحظه بیشتر دلتنگ معشوقش میشد
شام مورد علاقه س پسر روی میز بود
دختر منتظر بود تا معشوقش از سر کار بیاد و باهم شام بخورن
ساعت نزدیکای 11 نیمه شب بود که در با تق تق نسبتا بلندی به صدا در اومد
دختر با ذوق و دلتنگی به سمت در رفت در و رو باز کرد
و با تهیونگی که موهاش بهم ریخته بود و کراواتش نیمه باز بود و کتش روی دستش بود رو به رو شد
لب زد:
+: سلام ته ته
_:سلام(بیحال و سرد)
+: خسته نباشی بیا تو
_: اوم
+: غذای مورد علاقتو درست کردم منتظر بودم بیای تا باهم غذا بخور...
_: من بیرون غذا خوردم سیرم خودت بخور
+: اها.. باش(ناراحت)
تهیونگ به سمت اتاق رفت و در رو بست
_: ا. ت
+: بله؟
_: لباسامو بنداز ماشین لباسشویی برای فردا میخوامشون
+: با.. شه
ادامه دارد....
part: 1
امروز هوای خیلی بارون میبارید
نسیم خنک میوزید و برگ درخت هارو تکون میداد
بوی خاک بارون خورده فضارو تسخیر کرده بود لذت بخش بود
رعد و برق آسمون شب رو روشن میکرد
بجز دختر کسی داخل خونه نبود
دختر هر لحظه بیشتر دلتنگ معشوقش میشد
شام مورد علاقه س پسر روی میز بود
دختر منتظر بود تا معشوقش از سر کار بیاد و باهم شام بخورن
ساعت نزدیکای 11 نیمه شب بود که در با تق تق نسبتا بلندی به صدا در اومد
دختر با ذوق و دلتنگی به سمت در رفت در و رو باز کرد
و با تهیونگی که موهاش بهم ریخته بود و کراواتش نیمه باز بود و کتش روی دستش بود رو به رو شد
لب زد:
+: سلام ته ته
_:سلام(بیحال و سرد)
+: خسته نباشی بیا تو
_: اوم
+: غذای مورد علاقتو درست کردم منتظر بودم بیای تا باهم غذا بخور...
_: من بیرون غذا خوردم سیرم خودت بخور
+: اها.. باش(ناراحت)
تهیونگ به سمت اتاق رفت و در رو بست
_: ا. ت
+: بله؟
_: لباسامو بنداز ماشین لباسشویی برای فردا میخوامشون
+: با.. شه
ادامه دارد....
- ۴.۹k
- ۰۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط