رسیدم خونه هنوز سلام نگرده بودم که بابام گفت
رسیدم خونه هنوز سلام نگرده بودم که بابام گفت
ب مج:فردا شی همکارم میاد و تو باید با پسرش ازدواج کنی ب زودی
مج:چ....چییییییییییییی نمیخام عمرننن امکان ندارههه فکرشم نکن
ب مج:برام همه نی با پسر همکارم ازدواج میکنی
مج:نمیخام ازدواج کنم با کسی که حتی یه بار هم ندیدمش نمیدونی کیه چیه
ب مج:برام مهم نی تو چی میخای اگه این ازدواج سر بگیره شرکتم از خطر در میاد
مج:یعنی به خاطر این شرکت عنت داری میرینی تو زندگی مننن
ب مج:همینه که هس
ویو مج
با گریه رفتم تو اتاقم و تا نزدیکای فردا صب بدون ناهار و شام و هیچی گریه کردم فقط که از گریه خابم برد
م مج:مین جیییی مین جیییییی پاشووو الان در مدرستو میبندن دیگهههههه
مج:عوممممم(کش و قوص)پاشدم
م مج:امشب همکار بابات و پسرش میان
مج:مامان من نمیخام با کسی که دوسش ندارم ازدواج کنم🥺🥺
م مج:میدونم قشنگم میدونم
مج:لطفا لطفا بابا رو راضی کن من نمیخام ازدواج کنم من فقط ۱۵ سالمه مامان
م مج:سعی خودمو میکنم
[دو ساعت بعد]
رفتم مدرسه و زنگ اول رو با استاد پارک داشتیم خوب بود داشتم برای زنگ دوم آماده میشدم که این جئون مزاحم(داره گو میخوره شما ب دل نگیرید) اومد
کوک:چرا انقدر چشمات قرمزه
مج:گریه کردم
کوک:چرا عزیزم؟چرا گریه کردی
مج:عزیزم و زهر دل پیچه بعدشم میخان ب زور منو بدن به............
خماری تا چهار شنبه
ب مج:فردا شی همکارم میاد و تو باید با پسرش ازدواج کنی ب زودی
مج:چ....چییییییییییییی نمیخام عمرننن امکان ندارههه فکرشم نکن
ب مج:برام همه نی با پسر همکارم ازدواج میکنی
مج:نمیخام ازدواج کنم با کسی که حتی یه بار هم ندیدمش نمیدونی کیه چیه
ب مج:برام مهم نی تو چی میخای اگه این ازدواج سر بگیره شرکتم از خطر در میاد
مج:یعنی به خاطر این شرکت عنت داری میرینی تو زندگی مننن
ب مج:همینه که هس
ویو مج
با گریه رفتم تو اتاقم و تا نزدیکای فردا صب بدون ناهار و شام و هیچی گریه کردم فقط که از گریه خابم برد
م مج:مین جیییی مین جیییییی پاشووو الان در مدرستو میبندن دیگهههههه
مج:عوممممم(کش و قوص)پاشدم
م مج:امشب همکار بابات و پسرش میان
مج:مامان من نمیخام با کسی که دوسش ندارم ازدواج کنم🥺🥺
م مج:میدونم قشنگم میدونم
مج:لطفا لطفا بابا رو راضی کن من نمیخام ازدواج کنم من فقط ۱۵ سالمه مامان
م مج:سعی خودمو میکنم
[دو ساعت بعد]
رفتم مدرسه و زنگ اول رو با استاد پارک داشتیم خوب بود داشتم برای زنگ دوم آماده میشدم که این جئون مزاحم(داره گو میخوره شما ب دل نگیرید) اومد
کوک:چرا انقدر چشمات قرمزه
مج:گریه کردم
کوک:چرا عزیزم؟چرا گریه کردی
مج:عزیزم و زهر دل پیچه بعدشم میخان ب زور منو بدن به............
خماری تا چهار شنبه
۳.۰k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.