ازدواج زوری : پارت 7
ازدواج زوری : پارت 7
یه نگاهی به دور اطرافم کردم که دیدم مامانم داره گریه میکنه میخواستم برم پیشش اما نمیشد چون اگه میرفتم مجلس خراب میشد خیلی غصه خوردم ازین که مامانم داشت گریه میکرد
عکاس : خانم نام را لطفا دست شوهرتونو بگیرید و سرتون رو بالا بگیرید تا من ازتون عکس بگیرم
+اها بله چشم
عکاس : آقای جئون لطفا یکم بیایید اینور تر
-بله
عکاس : خب عکستونو گرفتم خیلی به هم میایید امیدوارم خوش بخت بشید
+ممنون
-ممنون
وقتی اینو گفت تو دلم فوشش دادم گفتم اخه مرتیکه کجای من به این میخوره دیگه اخرای شب شد و مهمونا رفتن منم خیلی خسته بودم میخواستم برم طبقه ی بالا که یهو آقای جئون دستمو گرفت
-ببینم اصن حواست ازدواج کردیم؟
+بله
-پس چرا انقد زود داری میری
+میرم بالا بخوابم خب
-جلوی مردم نشد ببوسمت الان میخوام ببوسمت
چاره ایی نداشتم مجبور بودم قبول کنم نزدیک 4 دقیقه داشت منو میبوسید که بلاخره دل کند ازم دستمو گرفت و رفتیم طبقه ی بالا منم لباسمو عوض کردم (صفحه بعد) و خوابیدم خیلی خسته بودم همچنین ناراحت میخواستم بخوابم که یهو دو تا دست دور شکمم دیدم برگشتم دیدم از پشت بهم چسبیده و خوابیده منم مونده بودم این منو دوست داره یا فقط بخاطر خوشگذرونی میخواست کم کم خوابم برد و بعد خوابیدم صب شد بلند شدم دیدم آقای جئون روی شکمم خوابیده نمیدونستم چطوری بلند بشم که یهو خودش بلند شد
-صبح بخیر
+صبح بخیر
-ببینم صبحونه چی داریم
+نمیدونم منم تازه بلند شدم
-یاااا پس بریم پایین صبحونه بخوریم ؟
+باشه بریم
بلند شدم دست و صورتمو شستم و بعد نمیدونم چی شد شکمم درد گرفت خیلی درد بدی بود مجبور بودم تحمل کنم رفتم پایین صبحونه خوردم بعد شکمم دردش بهتر شد من فکر میکردم بخاطر گرسنگی بود
-نام را
+بله
-امروز میخوام برم خرید تو هم میایی؟
+إ مگه لمیون بقیه نمیرن خرید کنن؟
-نه امروز بیا خودمون دو تایی بریم
+باشه
رفتیم بالا یکم استراحت کنیم که من یکم چرت زدم بعد بلند شدم دیدم عصر شده
-نام را بلند شو اماده شو بریم خرید
+باشه الان اماده میشم
اماده شدم بعدش اقای جئون اماده شد (لباسا صفحه ی بعد) رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم وقتی رفتم سوپر مارکت یه چندتا دختر همسن خودم بودن رو دیدم که داشتن به حلقه ایی که تو دستم بود میخندیدن خیلی ناراحت شدم وقتی که آقای جئون خریدارو حساب کرد سوار ماشین شدم و زدم زیر گریه
-نام را نام را چیشده چرا گریه میکنی (با حالت نگران )
+من الان که توی این سن ازدواج کردم همه مسخرم میکنن همین الان چندتا دختر داشتن بهم میخندیدن چه برسه به کل فامیل که دیشب اومدن عروسیم
-ای بابا نام را چرا اینجوری میکنی ازدواج کردی که کردی به بقیه ربطی نداره.......
یه نگاهی به دور اطرافم کردم که دیدم مامانم داره گریه میکنه میخواستم برم پیشش اما نمیشد چون اگه میرفتم مجلس خراب میشد خیلی غصه خوردم ازین که مامانم داشت گریه میکرد
عکاس : خانم نام را لطفا دست شوهرتونو بگیرید و سرتون رو بالا بگیرید تا من ازتون عکس بگیرم
+اها بله چشم
عکاس : آقای جئون لطفا یکم بیایید اینور تر
-بله
عکاس : خب عکستونو گرفتم خیلی به هم میایید امیدوارم خوش بخت بشید
+ممنون
-ممنون
وقتی اینو گفت تو دلم فوشش دادم گفتم اخه مرتیکه کجای من به این میخوره دیگه اخرای شب شد و مهمونا رفتن منم خیلی خسته بودم میخواستم برم طبقه ی بالا که یهو آقای جئون دستمو گرفت
-ببینم اصن حواست ازدواج کردیم؟
+بله
-پس چرا انقد زود داری میری
+میرم بالا بخوابم خب
-جلوی مردم نشد ببوسمت الان میخوام ببوسمت
چاره ایی نداشتم مجبور بودم قبول کنم نزدیک 4 دقیقه داشت منو میبوسید که بلاخره دل کند ازم دستمو گرفت و رفتیم طبقه ی بالا منم لباسمو عوض کردم (صفحه بعد) و خوابیدم خیلی خسته بودم همچنین ناراحت میخواستم بخوابم که یهو دو تا دست دور شکمم دیدم برگشتم دیدم از پشت بهم چسبیده و خوابیده منم مونده بودم این منو دوست داره یا فقط بخاطر خوشگذرونی میخواست کم کم خوابم برد و بعد خوابیدم صب شد بلند شدم دیدم آقای جئون روی شکمم خوابیده نمیدونستم چطوری بلند بشم که یهو خودش بلند شد
-صبح بخیر
+صبح بخیر
-ببینم صبحونه چی داریم
+نمیدونم منم تازه بلند شدم
-یاااا پس بریم پایین صبحونه بخوریم ؟
+باشه بریم
بلند شدم دست و صورتمو شستم و بعد نمیدونم چی شد شکمم درد گرفت خیلی درد بدی بود مجبور بودم تحمل کنم رفتم پایین صبحونه خوردم بعد شکمم دردش بهتر شد من فکر میکردم بخاطر گرسنگی بود
-نام را
+بله
-امروز میخوام برم خرید تو هم میایی؟
+إ مگه لمیون بقیه نمیرن خرید کنن؟
-نه امروز بیا خودمون دو تایی بریم
+باشه
رفتیم بالا یکم استراحت کنیم که من یکم چرت زدم بعد بلند شدم دیدم عصر شده
-نام را بلند شو اماده شو بریم خرید
+باشه الان اماده میشم
اماده شدم بعدش اقای جئون اماده شد (لباسا صفحه ی بعد) رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم وقتی رفتم سوپر مارکت یه چندتا دختر همسن خودم بودن رو دیدم که داشتن به حلقه ایی که تو دستم بود میخندیدن خیلی ناراحت شدم وقتی که آقای جئون خریدارو حساب کرد سوار ماشین شدم و زدم زیر گریه
-نام را نام را چیشده چرا گریه میکنی (با حالت نگران )
+من الان که توی این سن ازدواج کردم همه مسخرم میکنن همین الان چندتا دختر داشتن بهم میخندیدن چه برسه به کل فامیل که دیشب اومدن عروسیم
-ای بابا نام را چرا اینجوری میکنی ازدواج کردی که کردی به بقیه ربطی نداره.......
۷.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.