درخواستی
#درخواستی
وقتی تولدتت بود اما اون.....
(ویو ات )
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم رفتم تو دستشویی صورتمو شستم رفتن سر تاریخ گوشیم دیدم امروز تولدمه که تهیونگ یهو بهم زنگ زد منو تهیونگ دوست های صمیمی بودیم ولی من روش کراش داشتم حالا بگذریم جوابشو دادم گفت شب میخوایم برین بیرون من گفتن اوکی صبحانمو خوردم رفتم یه فیلم دیدم و غذام رو خوردم که ساعت ۷ شد رفتم یه دوش گرفتم و لباسمو پوشیدم ( اسلاید بعدی ) و به آرایش لایت کردم و رفتم پایین منتظر تهیونگ بودم که بیاد دنبالم ساعت هشت و نیم شده بود که زنگ خونم زده شد رفتم دمه در تهیونگ رو دیدم خیلی جذاب شده بود
(ویو تهیونگ)
امروز تولد ات میخوام سورپرایزش کنم راستش من ات رو خیلی دوست دارم ولی نمیدونم اون منو دوست داره یا نه پس تصمیم گرفتم که بعد از سوپرایزش جرعت حقیقت بریم و اگه رو من افتاد برم یونجی( دوست اته) رو بغل کنم و ببینم ات چطوری رفتار میکنه حالا بگذریم رفتم یه دوش گرفتم لباسامو پوشیدم و عطر تلخمو زدم رفتم دنبال ات وقتی دیدمش قلبم مثل چی میزد خیلی تو اون لباس خوشگل شده بود محوش شده بودم
ولی هم زمان عصبی هم شده بودم چون لباسش یه زره زیادی باز بود
تهیونگ: سلام خوبی
ات :اوهوم تو خوبی
تهیونگ :والا من که همیشه خوبم میگم چقدر خوشگل شدیی
ات: یعنی زشت بودم
تهیونگ: نههه منظورم اینه که خوشگل بودی خوشگل تر هم شدی
ات: اها خب تو هم جذاب بودی جذاب تر هم شدی مستر کیم
تهیونگ :ا..اون الان بهم گفت جذاب ای خداااا (تو ذهنش)
تهیونگ: اها بله میدونم همیشه جذابم
ات:( خنده )
تهیونگ: ات میگم یه وقت سردتت نشه
ات: اها راست میگی بزار یه کت بردارم
(ویو تهیونگ )
بعد از اینکه ات اومد رفتیم تو ماشین و رسیدیم کافه قرار بود تو کافه برای ات تولد بگیریم رفتیم تو که همه بچه ها یهو با کیک و فشفشه اومدن پیشش
همه: تولدتتت مبارکککک
ات: پشماش ریخته
همه :(خنده )
یونجی: دادا حالت خوبه
ات :ا..اره اره خوبی
ات :عررر مرسیییی
همه: بیا شمعو فوت کن
ات: هوووووو( مثلا داره فوت میکنه )
ات :هعیی پیر شدم
تهیونگ: بیاین کادو ها رو باز کن
(ویو ات )
همه کادو ها رو باز کردم و نوبت رسید به کادوی تهیونگ بازش کردم یه گردنبد پروانه ای خیلی خوشگل بود از ذوقم پریدم بغلش کردم و لپش بوس کردم بعد یه نگاه انداختم دیدم رو پای تهیونگم مثل برق گرفته ها با خجالت رفتم دوباره سر جام نشستم یه نگاه به تهیونگ کردم دیدم پوزخند زده دیگه مثل گوجه شده بودم
(۲ ساعت بعد)
(ویو تهیونگ)
بلخره تولد تموم شد رفتیم از کافه بیرون یه پارک بود دمه کافه همه رفتیم اونجا جرعت حقیقت بازی کنیم افتاد اولیش افتاد رو ات و جین
جین: جرعت حقیقت
ات :حقیقت
جین :توی جمع ما رو کسی کراش داری
ات: اره
جین: اون کیه
ات: یه سوال باید بپرسی نه دوتا
جین: آه باشه
(ویو ات )
بعد از چند مین بطری روی جیمین و تهیونگ افتاد
جیمین :جرعت حقیقت
تهیونگ: جرعت
جیمین :برو خوشگل ترین دختر جمعمون رو ببوس یه بغل کن
(ویو تهیونگ)
برای اینکه ببینم ات چه کار میکنه رفتم یونجی رو بغل کردم
(ویو ات)
چ...چی اون یونجی رو دوست داره یه زره تو شک رفتم که یهو یه قطر اشک از چشمام سر خورد پایین اما سریع پاکش کردم که کسی متوجه نشه میخواستم دیگه هرچه سریع تر از اونجا برم ولی برای اینکه ضایع نشه یه دور دیگه بازی کردیم
ات: خب بچه ها ببخشید من دیگه باید برم
همه :برای چی
ات: خسته شدم دیگه پاهام هم خیلی درد میکنه باید برم
همه :هوم باشع
تهیونگ: ات بزار برسونمت
ات :نمیخواد خودم میرم( یکمی سرد )
تهیونگ: اما
ات: اما نداره خودم میرم و برای امشب ممنونم (سرد )
وقتی تولدتت بود اما اون.....
(ویو ات )
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم رفتم تو دستشویی صورتمو شستم رفتن سر تاریخ گوشیم دیدم امروز تولدمه که تهیونگ یهو بهم زنگ زد منو تهیونگ دوست های صمیمی بودیم ولی من روش کراش داشتم حالا بگذریم جوابشو دادم گفت شب میخوایم برین بیرون من گفتن اوکی صبحانمو خوردم رفتم یه فیلم دیدم و غذام رو خوردم که ساعت ۷ شد رفتم یه دوش گرفتم و لباسمو پوشیدم ( اسلاید بعدی ) و به آرایش لایت کردم و رفتم پایین منتظر تهیونگ بودم که بیاد دنبالم ساعت هشت و نیم شده بود که زنگ خونم زده شد رفتم دمه در تهیونگ رو دیدم خیلی جذاب شده بود
(ویو تهیونگ)
امروز تولد ات میخوام سورپرایزش کنم راستش من ات رو خیلی دوست دارم ولی نمیدونم اون منو دوست داره یا نه پس تصمیم گرفتم که بعد از سوپرایزش جرعت حقیقت بریم و اگه رو من افتاد برم یونجی( دوست اته) رو بغل کنم و ببینم ات چطوری رفتار میکنه حالا بگذریم رفتم یه دوش گرفتم لباسامو پوشیدم و عطر تلخمو زدم رفتم دنبال ات وقتی دیدمش قلبم مثل چی میزد خیلی تو اون لباس خوشگل شده بود محوش شده بودم
ولی هم زمان عصبی هم شده بودم چون لباسش یه زره زیادی باز بود
تهیونگ: سلام خوبی
ات :اوهوم تو خوبی
تهیونگ :والا من که همیشه خوبم میگم چقدر خوشگل شدیی
ات: یعنی زشت بودم
تهیونگ: نههه منظورم اینه که خوشگل بودی خوشگل تر هم شدی
ات: اها خب تو هم جذاب بودی جذاب تر هم شدی مستر کیم
تهیونگ :ا..اون الان بهم گفت جذاب ای خداااا (تو ذهنش)
تهیونگ: اها بله میدونم همیشه جذابم
ات:( خنده )
تهیونگ: ات میگم یه وقت سردتت نشه
ات: اها راست میگی بزار یه کت بردارم
(ویو تهیونگ )
بعد از اینکه ات اومد رفتیم تو ماشین و رسیدیم کافه قرار بود تو کافه برای ات تولد بگیریم رفتیم تو که همه بچه ها یهو با کیک و فشفشه اومدن پیشش
همه: تولدتتت مبارکککک
ات: پشماش ریخته
همه :(خنده )
یونجی: دادا حالت خوبه
ات :ا..اره اره خوبی
ات :عررر مرسیییی
همه: بیا شمعو فوت کن
ات: هوووووو( مثلا داره فوت میکنه )
ات :هعیی پیر شدم
تهیونگ: بیاین کادو ها رو باز کن
(ویو ات )
همه کادو ها رو باز کردم و نوبت رسید به کادوی تهیونگ بازش کردم یه گردنبد پروانه ای خیلی خوشگل بود از ذوقم پریدم بغلش کردم و لپش بوس کردم بعد یه نگاه انداختم دیدم رو پای تهیونگم مثل برق گرفته ها با خجالت رفتم دوباره سر جام نشستم یه نگاه به تهیونگ کردم دیدم پوزخند زده دیگه مثل گوجه شده بودم
(۲ ساعت بعد)
(ویو تهیونگ)
بلخره تولد تموم شد رفتیم از کافه بیرون یه پارک بود دمه کافه همه رفتیم اونجا جرعت حقیقت بازی کنیم افتاد اولیش افتاد رو ات و جین
جین: جرعت حقیقت
ات :حقیقت
جین :توی جمع ما رو کسی کراش داری
ات: اره
جین: اون کیه
ات: یه سوال باید بپرسی نه دوتا
جین: آه باشه
(ویو ات )
بعد از چند مین بطری روی جیمین و تهیونگ افتاد
جیمین :جرعت حقیقت
تهیونگ: جرعت
جیمین :برو خوشگل ترین دختر جمعمون رو ببوس یه بغل کن
(ویو تهیونگ)
برای اینکه ببینم ات چه کار میکنه رفتم یونجی رو بغل کردم
(ویو ات)
چ...چی اون یونجی رو دوست داره یه زره تو شک رفتم که یهو یه قطر اشک از چشمام سر خورد پایین اما سریع پاکش کردم که کسی متوجه نشه میخواستم دیگه هرچه سریع تر از اونجا برم ولی برای اینکه ضایع نشه یه دور دیگه بازی کردیم
ات: خب بچه ها ببخشید من دیگه باید برم
همه :برای چی
ات: خسته شدم دیگه پاهام هم خیلی درد میکنه باید برم
همه :هوم باشع
تهیونگ: ات بزار برسونمت
ات :نمیخواد خودم میرم( یکمی سرد )
تهیونگ: اما
ات: اما نداره خودم میرم و برای امشب ممنونم (سرد )
۳۶.۴k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.