˼ دلبر مغرور من ˹
˼ دلبر مغرور من ˹
#پارت16
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
وارد دانشگاه که شدم نگاه خیره پسرای دانشگاه رو روی خودم حس میکردم و اصن از این وضع راضی نبودم و با سرعت بیشتری سمت کلاس رفتم 10 دیقه ایی دیر کرده بودم و امیدوارم استاد زند سیاوش زند باهام کاری نداشته باشه ...
به در تقه ایی زدم و وارد شدم ، سیاوش با دیدن من تعجب کرد شاید فکر نمیکرد که بیام دانشگاه اونم تو کلاس اون کم کم رنگ صورتش تغییر کرد و رگ های گردنش بیرون زد میدونستم الان از این کارم چقدر عصبانیه اما به اون ربطی نداشت .
سکوت که طولانی شد با صدای ارومی گفتم : میتونم بشینم ؟
با سر حرفمو تایید کرد با قدمای ارومی رفتم و نشستم و نگاهمو سمت سیاوش بردم که همه حواسش سمت من بود و از اونجایی که معلوم بود نمیتونه به درس ادامه بده بحث رو ازاد گذاشت ، صدای درهم بچها پخش شد که یکی از دخترای کلاس رو به سیاوش گفت : استاد مبارک باشه کو شیرینیش
سیاوش با تعجب پرسید : چی
حلقه رو دستتون دیگه حالا مارو دعوت نمیکنید عروسی
سیاوش : ممنون ببخشید هول هولی شد و واقعا نشد دعوت کنم معذرت میخام
بغض توی گلومو چیکارش میکردم داشتن به عشقم عروسیشو تبریک میگفتن و این غمگین ترین تیتر زندگیم بود !
همینجوری به حرفاشون گوش میدادم که ارمان خوشتیپ ترین پسر کلاس گف : خانم تهرانی خبریه ؟
با تعجب خاصی گفتم : منظور
- حرف نمیزنید تیپتون اوه اوه
خاستم حرفی بزنم که صدای عصبیه سیاوش مانع شد : گفتم بحث ازاد نگفتم درباره پوشش دیگران نظر بدید آقای کیانی
- ببخشید استاد
سیاوش که معلوم بود حالش خوب نبود کلاس رو زودتر تموم کرد ، داشتم وسایلامو جمع میکردم که صدای پیامک گوشیم اومد درش اوردم و خوندمش : تو نرو کارت دارم
از طرف سیاوش بود دلیلی نمیدیدم که بخام بمونم پس بدون گوش دادن به حرفش کولمو روی دوشم گذاشتم که صداش بلند شد : خانم تهرانی شما بمونید باهاتون کار دارم ، برگشتم و به در کلاس تکیه دادم کم کم کلاس خالی شد و فقط من و سیاوش و رهایی که به سیاوش چسبیده بود مونده بودیم ..
یزدان : رها توهم بیرون
رها : پوففف باشه
اینو گفت و کیفشو برداشت و رفت حالا من و سیاوش تنها تو کلاس مونده بودیم
#پارت16
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
وارد دانشگاه که شدم نگاه خیره پسرای دانشگاه رو روی خودم حس میکردم و اصن از این وضع راضی نبودم و با سرعت بیشتری سمت کلاس رفتم 10 دیقه ایی دیر کرده بودم و امیدوارم استاد زند سیاوش زند باهام کاری نداشته باشه ...
به در تقه ایی زدم و وارد شدم ، سیاوش با دیدن من تعجب کرد شاید فکر نمیکرد که بیام دانشگاه اونم تو کلاس اون کم کم رنگ صورتش تغییر کرد و رگ های گردنش بیرون زد میدونستم الان از این کارم چقدر عصبانیه اما به اون ربطی نداشت .
سکوت که طولانی شد با صدای ارومی گفتم : میتونم بشینم ؟
با سر حرفمو تایید کرد با قدمای ارومی رفتم و نشستم و نگاهمو سمت سیاوش بردم که همه حواسش سمت من بود و از اونجایی که معلوم بود نمیتونه به درس ادامه بده بحث رو ازاد گذاشت ، صدای درهم بچها پخش شد که یکی از دخترای کلاس رو به سیاوش گفت : استاد مبارک باشه کو شیرینیش
سیاوش با تعجب پرسید : چی
حلقه رو دستتون دیگه حالا مارو دعوت نمیکنید عروسی
سیاوش : ممنون ببخشید هول هولی شد و واقعا نشد دعوت کنم معذرت میخام
بغض توی گلومو چیکارش میکردم داشتن به عشقم عروسیشو تبریک میگفتن و این غمگین ترین تیتر زندگیم بود !
همینجوری به حرفاشون گوش میدادم که ارمان خوشتیپ ترین پسر کلاس گف : خانم تهرانی خبریه ؟
با تعجب خاصی گفتم : منظور
- حرف نمیزنید تیپتون اوه اوه
خاستم حرفی بزنم که صدای عصبیه سیاوش مانع شد : گفتم بحث ازاد نگفتم درباره پوشش دیگران نظر بدید آقای کیانی
- ببخشید استاد
سیاوش که معلوم بود حالش خوب نبود کلاس رو زودتر تموم کرد ، داشتم وسایلامو جمع میکردم که صدای پیامک گوشیم اومد درش اوردم و خوندمش : تو نرو کارت دارم
از طرف سیاوش بود دلیلی نمیدیدم که بخام بمونم پس بدون گوش دادن به حرفش کولمو روی دوشم گذاشتم که صداش بلند شد : خانم تهرانی شما بمونید باهاتون کار دارم ، برگشتم و به در کلاس تکیه دادم کم کم کلاس خالی شد و فقط من و سیاوش و رهایی که به سیاوش چسبیده بود مونده بودیم ..
یزدان : رها توهم بیرون
رها : پوففف باشه
اینو گفت و کیفشو برداشت و رفت حالا من و سیاوش تنها تو کلاس مونده بودیم
۲۱.۳k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.