🍁Part 59🍁
🍁Part_59🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🐄شقایق🐄
شایان باید از ايران بریم شناسنامه ها
آماده شدن پاسپورت ها هم فردا آمادست
شایان:عوکی وسایلو جمع کن
شقایق:باشه
(توضیح:شايان و شقايق و مامان بابای شایان همشون خلافکارن ک خیلی حرفه ایَن و تا الان از دست پلیس فرار کردن و مخفی گاهشون خیلی دوره و کاملا بیرون از شهره...بله😁😬😬)
🦇ارسلان🦇
باصدای جیغ عسل مث جت از جام پاشدمو
رفتم تو اتاقش
عسل داشت گریه میکرد
عسل:اا..رر..سلا..ن زنگ بزن ب ممد
ممد کجایی آخه دورت بگردممممم(با گریه شدید)
ارسلان:باشه آروم باش عزیزم آروم باش...
دوباره زنگ زدم ب ممد ک برداشت
✨️مکالمه✨️
ارسلان:الو ممد
عرفان:الو سلام عاقا
ارسلان:عاقا موبایل رفیق من دست شما
چیکار میکنه؟؟
عرفان(بچه ها ایشون عرفان براتی هستن🫠):من داشتم با خانمم تو جاده میرفتیم ک
دیدیم دوتا ماشین خیلی بد جور با هم تصادف
کردن بردیمشون بیمارستان گوشیشونم صفحش تقریبا داشته مشکسته
ارسلان:کدوم بیمارستانید؟؟؟؟😰😰
عرفان:بیمارستان.................... .
ارسلان:الان خودمو سریع میرسونم...مهلت حرف
دیگه ای ندادم بهش و قطع کردم
✨️پایان مکالمه✨️
💜ادامه صحبت های ارسیمون💜
سریع پاشدم سوئیچ ماشینو برداشتم ک
دیانا:ارسلااااااااااااننننن
ارسلان:جانم عشقممم اومدم...رفتم تو اتاق
دیانا:ارسلان چیشده؟؟؟(با گریه)
ارسلان:فداتشم ببین ممد تصادف کرده
دیانا:هااا(با گریه شدید)
ارسلان:فداتشم گریه نکن...زیر لب با خودم
گفتم...تو قلبت ضعیفه لعنتی میدونی وقتی گریه
میکنی چقد خوشگل تر میشی؟داری دیوونم میکنی لعنتی
دیانا:ارسلان من میترسم تو الان میخوای بری خب
ارسلان:بچه ها پیشتن...ک یه دفعه همه بچه
ها اومدن تو اتاق ما
بهشون گفتم ک ممد تصادف کرده
عسل مثل چی گریه میکرد
منو پسرا رفتیم دخترا موندن پیش دیانا
فقط عسل با ما اومد رضا و محراب بغلش کرده
بودن
منم زنگ زدم ب عرفان دوستم ک بره پیش
دیانا و بقیه دخترا(عرفان پور محمدی)
❤️❤️❤️
لایک کنيد و اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔💔 بزار
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🐄شقایق🐄
شایان باید از ايران بریم شناسنامه ها
آماده شدن پاسپورت ها هم فردا آمادست
شایان:عوکی وسایلو جمع کن
شقایق:باشه
(توضیح:شايان و شقايق و مامان بابای شایان همشون خلافکارن ک خیلی حرفه ایَن و تا الان از دست پلیس فرار کردن و مخفی گاهشون خیلی دوره و کاملا بیرون از شهره...بله😁😬😬)
🦇ارسلان🦇
باصدای جیغ عسل مث جت از جام پاشدمو
رفتم تو اتاقش
عسل داشت گریه میکرد
عسل:اا..رر..سلا..ن زنگ بزن ب ممد
ممد کجایی آخه دورت بگردممممم(با گریه شدید)
ارسلان:باشه آروم باش عزیزم آروم باش...
دوباره زنگ زدم ب ممد ک برداشت
✨️مکالمه✨️
ارسلان:الو ممد
عرفان:الو سلام عاقا
ارسلان:عاقا موبایل رفیق من دست شما
چیکار میکنه؟؟
عرفان(بچه ها ایشون عرفان براتی هستن🫠):من داشتم با خانمم تو جاده میرفتیم ک
دیدیم دوتا ماشین خیلی بد جور با هم تصادف
کردن بردیمشون بیمارستان گوشیشونم صفحش تقریبا داشته مشکسته
ارسلان:کدوم بیمارستانید؟؟؟؟😰😰
عرفان:بیمارستان.................... .
ارسلان:الان خودمو سریع میرسونم...مهلت حرف
دیگه ای ندادم بهش و قطع کردم
✨️پایان مکالمه✨️
💜ادامه صحبت های ارسیمون💜
سریع پاشدم سوئیچ ماشینو برداشتم ک
دیانا:ارسلااااااااااااننننن
ارسلان:جانم عشقممم اومدم...رفتم تو اتاق
دیانا:ارسلان چیشده؟؟؟(با گریه)
ارسلان:فداتشم ببین ممد تصادف کرده
دیانا:هااا(با گریه شدید)
ارسلان:فداتشم گریه نکن...زیر لب با خودم
گفتم...تو قلبت ضعیفه لعنتی میدونی وقتی گریه
میکنی چقد خوشگل تر میشی؟داری دیوونم میکنی لعنتی
دیانا:ارسلان من میترسم تو الان میخوای بری خب
ارسلان:بچه ها پیشتن...ک یه دفعه همه بچه
ها اومدن تو اتاق ما
بهشون گفتم ک ممد تصادف کرده
عسل مثل چی گریه میکرد
منو پسرا رفتیم دخترا موندن پیش دیانا
فقط عسل با ما اومد رضا و محراب بغلش کرده
بودن
منم زنگ زدم ب عرفان دوستم ک بره پیش
دیانا و بقیه دخترا(عرفان پور محمدی)
❤️❤️❤️
لایک کنيد و اگر از رمان
راضی هستی:💕 بزار
راضی نیستی:💔💔 بزار
۹.۱k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.