منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:79
سرمو بلند کردم که بابا رو دیدم کنارم نشستو گفت
بابا: میخای بری؟ برو من فقط میخاستم به زبون بیاری که چرا میخای نجاتش بدی حالا برو پسرم.
بلند شدمو زدم بیرون رفتم اتاق و لباسامو عوض کردم.
اومدم بیرون که جونگ شین گفت
جونگ شین:بریم؟
جونگکوک:شما نیایین خودم میرم نجاتش میدم
جونگ شین:تنهایی؟
جونگکوک:اره
بعد اسلحه هامو برداشتم و سوار ماشینم شدم.
هع دوجونگ من همیشه دو قدم ازت جلو ترم
به الکس زنگ زدم و ازش خاستم تا ردشو بزنه
تا پونزده دقیقه لوکیشنو برام فرستاد.
راه افتادم.
به یه کارخونه متروکه رسیدم پیاده شدم و ازیه راه مخفی وارد شدم.
دو تا بادیگار کنار یه در بودن اروم رفتم و سرشونو بهم کوبیدم
که افتادن زمین
لباس یکیشونو باخودم عوض کردم و عینک گذاشتم همه اتاقا رو گشتم ولی اثری از ات نبود
به دیوار تکیه دادم که کج شد و....
#ات
متعجب نگاش میکردم که با کاری که کرد چشام گرد شد
یه تیغ برداشت و لباسامو پاره کرد.
ات:چیکار میکنی؟
دوجونگ:میخام قلبتو در بیارم و تیکه تیکه کنم کوچولو میدونی من واقا روانیم!یه سادیسمی ام!
شروع کرد خط خطی کردن بد...نم
از شدت درد ناله هام شروع شد
ات:نکن...
دستمو سمت شکمم بردم و یکم فشردم تا دردش کم بشه
زخمش اینقد عمیق بود که خون ریزیش قطع نمیشد.
چاقو رو سمت صورتم برد و خشی رو گونم انداختـ
چشام سیاهی میرفت.
بلند شدو از اتاق زد بیرونو من موندمو دردی که تموم نمیشد
#جونگکوک
که دیوار کشیده شد و یه تونل باز شد.
رفتم داخل یه اتاق بود رفتم داخل که...
پارت:79
سرمو بلند کردم که بابا رو دیدم کنارم نشستو گفت
بابا: میخای بری؟ برو من فقط میخاستم به زبون بیاری که چرا میخای نجاتش بدی حالا برو پسرم.
بلند شدمو زدم بیرون رفتم اتاق و لباسامو عوض کردم.
اومدم بیرون که جونگ شین گفت
جونگ شین:بریم؟
جونگکوک:شما نیایین خودم میرم نجاتش میدم
جونگ شین:تنهایی؟
جونگکوک:اره
بعد اسلحه هامو برداشتم و سوار ماشینم شدم.
هع دوجونگ من همیشه دو قدم ازت جلو ترم
به الکس زنگ زدم و ازش خاستم تا ردشو بزنه
تا پونزده دقیقه لوکیشنو برام فرستاد.
راه افتادم.
به یه کارخونه متروکه رسیدم پیاده شدم و ازیه راه مخفی وارد شدم.
دو تا بادیگار کنار یه در بودن اروم رفتم و سرشونو بهم کوبیدم
که افتادن زمین
لباس یکیشونو باخودم عوض کردم و عینک گذاشتم همه اتاقا رو گشتم ولی اثری از ات نبود
به دیوار تکیه دادم که کج شد و....
#ات
متعجب نگاش میکردم که با کاری که کرد چشام گرد شد
یه تیغ برداشت و لباسامو پاره کرد.
ات:چیکار میکنی؟
دوجونگ:میخام قلبتو در بیارم و تیکه تیکه کنم کوچولو میدونی من واقا روانیم!یه سادیسمی ام!
شروع کرد خط خطی کردن بد...نم
از شدت درد ناله هام شروع شد
ات:نکن...
دستمو سمت شکمم بردم و یکم فشردم تا دردش کم بشه
زخمش اینقد عمیق بود که خون ریزیش قطع نمیشد.
چاقو رو سمت صورتم برد و خشی رو گونم انداختـ
چشام سیاهی میرفت.
بلند شدو از اتاق زد بیرونو من موندمو دردی که تموم نمیشد
#جونگکوک
که دیوار کشیده شد و یه تونل باز شد.
رفتم داخل یه اتاق بود رفتم داخل که...
۸.۶k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.