"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: 1۲
"ویو جونگکوک"
اجوما در جواب گفت:
_ ببخشید، ولی من نمیتونم بهش بگم، نمیتونستن تا باز گشت شما ناراحتیشو تحمل کنم، الانم که حقیقتو متوحه بشه ، صد درصد ازم ناراحت میشه که دروغ گفتم
کوک: باشه ...خودم درسش میکنم...بقیه مییزا جی؟
جواب داد:
_ خیالتون راحت همچیو میدونه
کوک: دختره خنگ با خودش نگفته چرا همچین چییزایی و باید به عنوان خدمتکار بدونه؟
اجوما: با اجازه
اجوما برگشت سر کارش
منم به سمت اتاقم برگشتم و وارد حموم شدم
خلاصه بعد از دوش گرفتن
بیرون امدم با پوشیدن یه شلوار ورزشی
با بالاتنه برهنه و موهایه خیس رو تخت دراز کشیدم ...تلفنی که به اشپزخونه وصل میشد و برداشتم و
اجوما: بله ارباب؟
جواب دادم
_:عصر بفرستش بالا
اجوما: چشم
قط کردمو و کم کم خوابم برد
......
"ویو نادیا"
بعد از رفتن اون....موهامو خشک کردم و با پوشیدن لباس راحتی رو تخت نشستم
به تاجش تکیه دادم و به در روبه روم نگاه کردم
دلیل اینکه نیومده ، امدش اینجا چیبود؟؟
نمیددنم چند دقیقه یا چند ساعت بود وه با زول زدن به در تو فکر قرغ شده بودم، ولی بالاخره تغییری اتفاق افتاد و در به صدا در امد
نادیا :بفرما
اجوما درو باز کردو امد داخل
نادیا: کاری داشتید با من؟
اجوما: لباستو عوض کن و بیا عصرونه ارباب و ببر
نادیا: یعنی کدوم لباس؟
اجوما: اومم
به سمت کمد رفت و یکی و دراورد
اجوما: این
به لباس نگاه کردم که به نظر یکم یجور بود
نادیا: اجوما؟ این ؟
اجونا: مگه اون برگه هارو نخوندی خوشگل خانم
با خنده پرسیدم:
نادیا: خوشگل خانم؟!
اجوما: اخه نمیدونی امروز چقدر خوشگل شدی...یا من اینجوری احساس میکنم کلا امروز خیلی خوبی
نادیا: ممنون...
اجوما از اتاق خارج شدو من به بافت جلوم نگاه کردم
از رو تخت بلند شدم و اونو پوشیدم
اونطور که میدونم ارباب داخل حیاطه
برا همین یه پوتین نزدیک به زانوم پوشیدم
و از اتاق خارج شدم
اجوما با دیدنم صدام کرد که برم پیشش
( لباسو گذاشتم)
وقتی نزدیکش شدم گفت
_ به به عروسکو نگااا ...بیا این سینیو بگیرر ارباب داخل حیاطه
سینیو گرفتم و به طرف در خروجی رفتم
تو این سرما مغز خر خورده که رفته بیرون؟
وارد حیاط شدم و یکم انالیزش کردم که دیدمش به طرفش رفتم، پشتش بهم بود، ببخشیدی بش گفتم که برگشت
part: 1۲
"ویو جونگکوک"
اجوما در جواب گفت:
_ ببخشید، ولی من نمیتونم بهش بگم، نمیتونستن تا باز گشت شما ناراحتیشو تحمل کنم، الانم که حقیقتو متوحه بشه ، صد درصد ازم ناراحت میشه که دروغ گفتم
کوک: باشه ...خودم درسش میکنم...بقیه مییزا جی؟
جواب داد:
_ خیالتون راحت همچیو میدونه
کوک: دختره خنگ با خودش نگفته چرا همچین چییزایی و باید به عنوان خدمتکار بدونه؟
اجوما: با اجازه
اجوما برگشت سر کارش
منم به سمت اتاقم برگشتم و وارد حموم شدم
خلاصه بعد از دوش گرفتن
بیرون امدم با پوشیدن یه شلوار ورزشی
با بالاتنه برهنه و موهایه خیس رو تخت دراز کشیدم ...تلفنی که به اشپزخونه وصل میشد و برداشتم و
اجوما: بله ارباب؟
جواب دادم
_:عصر بفرستش بالا
اجوما: چشم
قط کردمو و کم کم خوابم برد
......
"ویو نادیا"
بعد از رفتن اون....موهامو خشک کردم و با پوشیدن لباس راحتی رو تخت نشستم
به تاجش تکیه دادم و به در روبه روم نگاه کردم
دلیل اینکه نیومده ، امدش اینجا چیبود؟؟
نمیددنم چند دقیقه یا چند ساعت بود وه با زول زدن به در تو فکر قرغ شده بودم، ولی بالاخره تغییری اتفاق افتاد و در به صدا در امد
نادیا :بفرما
اجوما درو باز کردو امد داخل
نادیا: کاری داشتید با من؟
اجوما: لباستو عوض کن و بیا عصرونه ارباب و ببر
نادیا: یعنی کدوم لباس؟
اجوما: اومم
به سمت کمد رفت و یکی و دراورد
اجوما: این
به لباس نگاه کردم که به نظر یکم یجور بود
نادیا: اجوما؟ این ؟
اجونا: مگه اون برگه هارو نخوندی خوشگل خانم
با خنده پرسیدم:
نادیا: خوشگل خانم؟!
اجوما: اخه نمیدونی امروز چقدر خوشگل شدی...یا من اینجوری احساس میکنم کلا امروز خیلی خوبی
نادیا: ممنون...
اجوما از اتاق خارج شدو من به بافت جلوم نگاه کردم
از رو تخت بلند شدم و اونو پوشیدم
اونطور که میدونم ارباب داخل حیاطه
برا همین یه پوتین نزدیک به زانوم پوشیدم
و از اتاق خارج شدم
اجوما با دیدنم صدام کرد که برم پیشش
( لباسو گذاشتم)
وقتی نزدیکش شدم گفت
_ به به عروسکو نگااا ...بیا این سینیو بگیرر ارباب داخل حیاطه
سینیو گرفتم و به طرف در خروجی رفتم
تو این سرما مغز خر خورده که رفته بیرون؟
وارد حیاط شدم و یکم انالیزش کردم که دیدمش به طرفش رفتم، پشتش بهم بود، ببخشیدی بش گفتم که برگشت
۲۹.۰k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.