رمان شاهزاده من 🍷فصل ۱
رمان شاهزاده من 🍷فصل ۱
# پارت ۸
ویو ا.ت : صبح زود از خواب بیدار شدم تهیونگ نبود لباسام رو عوض کردم و لباس پرنسسیم رو پوشیدم به کل حاضر شدم و از اتاق بیرون اومدم .... از یکی از خدمتکارا پرسیدم که میدونا تهیونگ کجاست اونم گفت حیاط پشتی ..... از قصر برون اومدم و رفتم سمت حیاط پشتی تهیونگ رو دیدم که نشسته رو تاب داره تاب بازی میکنه حیح هنوز مثل بچه هاست رفتم پیشش متوجه من نشت که یه دفعه گفتم ......
ا.ت : پخخخ .....
تهیونگ : ( جیغ ) .... بچه ترسیدم مگه مرض داری ؟ یا خدا قلبم اومد تو دهنم ....
ا.ت : ببخشید .... راست یمیگم میشه دهنت رو وا کنی ببینم قلبت چه شکلیه ؟؟ ( لبخند )
تهیونگ : ا.ت .... عزیزم تا ۳ میشمارم وقت داری فرار کنی فهمیدی ؟ ... یک ... دو ... سه ( میفته دنباد ا.ت )
ا.ت : ته غلط کردم به خدا .... گوه خوردم ببخشیددددد. ( فراررررر )
تهیونگ : نوش جونت نمیبخشمت ( دنبال بازیییی )
ویو تهیونگ : داشتم دنبالش میکردم پام پیچ خورد و افتادم خوردم بهش اونم افتاد که لبامون خورد به هم دیگه ......
ویو ا.ت : تهیونگ افتاد روم که لبامون به هم خورد از بس کیوت بود که دوباره خودم بوسیدمش و دوتامونم مثل گوجه قرمز شده بودیم که هولش دادم اون ور و پاشدم رفتم سمت تاب که تهیونگ هم پاشد و اومد دنبادم رو تاب نشستم و خودمو تاب دادم که دیدم سرعتم داره بیشتر میشه برگشتم تهیونگ داشت تابم میداد منم خنیدم و گفتم......
ا.ت : تهیونگگگگگگ محکم تر هول بدههههه ( خنده )
تهیونگ : خب محکمه ازین بیشتر بره میوفتی .....
ا.ت : یه سوال ؟
تهیونگ : بپرس
ا.ت : اگه بیفتم منو میگیری یه میزاری بیفتم .....
تهیونگ : معلومه ... میگیرمت ولی تا یه هفته نمیزارم سوار تاب شی
ا.ت : اوکی .... واییی مامانت .... مامانت اومد وایسا .....
تهیونگ : ( تاب رو نگه داشت )
م ته : میبینم که داره خوش میگذره ... مگه بچه شدین این همه صدا میکنین ؟ صداتون کل قصر رو برداشته ...
تهیونگ و ا.ت : ببخشین ( کیوت )
م ته : باشه الان وقت صبحانس زودی بیاین ( لبخند مهربانانه )
ویو ا.ت : از تاب پایین اومدم تهیونگ اومد دنبالم که .....
# پارت ۸
ویو ا.ت : صبح زود از خواب بیدار شدم تهیونگ نبود لباسام رو عوض کردم و لباس پرنسسیم رو پوشیدم به کل حاضر شدم و از اتاق بیرون اومدم .... از یکی از خدمتکارا پرسیدم که میدونا تهیونگ کجاست اونم گفت حیاط پشتی ..... از قصر برون اومدم و رفتم سمت حیاط پشتی تهیونگ رو دیدم که نشسته رو تاب داره تاب بازی میکنه حیح هنوز مثل بچه هاست رفتم پیشش متوجه من نشت که یه دفعه گفتم ......
ا.ت : پخخخ .....
تهیونگ : ( جیغ ) .... بچه ترسیدم مگه مرض داری ؟ یا خدا قلبم اومد تو دهنم ....
ا.ت : ببخشید .... راست یمیگم میشه دهنت رو وا کنی ببینم قلبت چه شکلیه ؟؟ ( لبخند )
تهیونگ : ا.ت .... عزیزم تا ۳ میشمارم وقت داری فرار کنی فهمیدی ؟ ... یک ... دو ... سه ( میفته دنباد ا.ت )
ا.ت : ته غلط کردم به خدا .... گوه خوردم ببخشیددددد. ( فراررررر )
تهیونگ : نوش جونت نمیبخشمت ( دنبال بازیییی )
ویو تهیونگ : داشتم دنبالش میکردم پام پیچ خورد و افتادم خوردم بهش اونم افتاد که لبامون خورد به هم دیگه ......
ویو ا.ت : تهیونگ افتاد روم که لبامون به هم خورد از بس کیوت بود که دوباره خودم بوسیدمش و دوتامونم مثل گوجه قرمز شده بودیم که هولش دادم اون ور و پاشدم رفتم سمت تاب که تهیونگ هم پاشد و اومد دنبادم رو تاب نشستم و خودمو تاب دادم که دیدم سرعتم داره بیشتر میشه برگشتم تهیونگ داشت تابم میداد منم خنیدم و گفتم......
ا.ت : تهیونگگگگگگ محکم تر هول بدههههه ( خنده )
تهیونگ : خب محکمه ازین بیشتر بره میوفتی .....
ا.ت : یه سوال ؟
تهیونگ : بپرس
ا.ت : اگه بیفتم منو میگیری یه میزاری بیفتم .....
تهیونگ : معلومه ... میگیرمت ولی تا یه هفته نمیزارم سوار تاب شی
ا.ت : اوکی .... واییی مامانت .... مامانت اومد وایسا .....
تهیونگ : ( تاب رو نگه داشت )
م ته : میبینم که داره خوش میگذره ... مگه بچه شدین این همه صدا میکنین ؟ صداتون کل قصر رو برداشته ...
تهیونگ و ا.ت : ببخشین ( کیوت )
م ته : باشه الان وقت صبحانس زودی بیاین ( لبخند مهربانانه )
ویو ا.ت : از تاب پایین اومدم تهیونگ اومد دنبالم که .....
۲.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.