پس چه هنگام نجاتم می دهی؟ من مدت هاست ایستاده منتظر دستان
پس چه هنگام نجاتم میدهی؟ من مدت هاست ایستاده منتظر دستانی هستم که به داد دستانم نمیرسد، اینجا هوا خیلی سرد است، اینجا هوا سوز دارد، تو صدای من را نمیشنوی؟ گمانم واقعا رهایم کرده ای.
میترسم بیایی و دیر شده باشد، میترسم بیای و دیگر من نباشم، میترسم بیای و نامه هایم مانده باشند،میترسم بیای و دیر شده باشد.
بیا، من هنوز هم همانم با همان دست ها با همان اشتیاق در روزهای سرد ویخ زده، با همان اشتیاق در روزهایی که آتش میزند بر جان هرکسی.
بیا، برایت خودم را آتش خواهم زد بیا، مدت هاست بسیار خسته ام، بیا.
مدت هاست دلگیرم، بیا
درین دوراهی مانده ام بیا.
نگذار حرف های ناشیانه آن غریبگانه دیار سیاهی بر دلم رخنه کنند، نگذار فکر کنم تو دیگر نمیآیی.
نگذار فکر کنم دیگر نیستی.
نگذار مرا تنها درین روز هایی که خون میبارد از آسمان و از دیدگان
نکند بیای و منم باران شده باشم، نکند بیای و تمام شده باشم؟.
اندکی زودتر بیا
اندکی زودتر دست هایم را بگیر
اندکی زودتر نجاتم بده ازین روز های تاریک .
برای او که میداند.
برای او میخواند.
برای او که میآید.
برای او که میماند.
میترسم بیایی و دیر شده باشد، میترسم بیای و دیگر من نباشم، میترسم بیای و نامه هایم مانده باشند،میترسم بیای و دیر شده باشد.
بیا، من هنوز هم همانم با همان دست ها با همان اشتیاق در روزهای سرد ویخ زده، با همان اشتیاق در روزهایی که آتش میزند بر جان هرکسی.
بیا، برایت خودم را آتش خواهم زد بیا، مدت هاست بسیار خسته ام، بیا.
مدت هاست دلگیرم، بیا
درین دوراهی مانده ام بیا.
نگذار حرف های ناشیانه آن غریبگانه دیار سیاهی بر دلم رخنه کنند، نگذار فکر کنم تو دیگر نمیآیی.
نگذار فکر کنم دیگر نیستی.
نگذار مرا تنها درین روز هایی که خون میبارد از آسمان و از دیدگان
نکند بیای و منم باران شده باشم، نکند بیای و تمام شده باشم؟.
اندکی زودتر بیا
اندکی زودتر دست هایم را بگیر
اندکی زودتر نجاتم بده ازین روز های تاریک .
برای او که میداند.
برای او میخواند.
برای او که میآید.
برای او که میماند.
۲۸.۳k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.