پارت171
#پارت171
روزبه_تو غلط میکنی...
عاطفه طاقت نیاورد و بلند گفت :
_اه بابا بسه خو!
ی خورده ار هیکلتون خجالت بکشید!
روزبه ، فرشید و محمد با تعجب به عاطفه خیره شدند.
عاطفه ادامه داد.
_انگا ن انگا با دوتا فوتبالیست اومدیم بیرون.
روزبه دستش را دراز کرد و به پیشانی فرشید ضربه ای زد.
_با تو بود ها !
از سنت خجالت بکش.
مهرنوش_ ولی فک کنم با دوتاتون بود.
عاطفه پوفی کشید و سرش را تکان داد.
_من گشنمه همون دیزی رو بخوریم دیگ!
فرشید برای بار آخر سعی کرد آن ها را قانع کند که الان اصلا در شرایط دیزی خوردن نیستند.
_آخه ی نیگا ب رستوران بندازین جا ب این با کلاسی...
نگاهش لحظه ای به عاطفه افتاد.
مکثی کرد و به خاطر عاطفه که اصرار ب خوردن دیزی داشت گفت :
_خو حالا میخورم ایجوری نیگا نکنید!
محمد با شنیدن صدای زنگ گوشی اش ، نگاهی ب صفحه اش انداخت و
اخم هایش در هم رفت .
انگشت اشاره اش را بالا گرفت و روبه جمع گفت:
_با اجازه ،من بایدگوشیمو جواب بدم .
از جا پاشد و ب سمت در رستوران رفت.
...
روزبه_تو غلط میکنی...
عاطفه طاقت نیاورد و بلند گفت :
_اه بابا بسه خو!
ی خورده ار هیکلتون خجالت بکشید!
روزبه ، فرشید و محمد با تعجب به عاطفه خیره شدند.
عاطفه ادامه داد.
_انگا ن انگا با دوتا فوتبالیست اومدیم بیرون.
روزبه دستش را دراز کرد و به پیشانی فرشید ضربه ای زد.
_با تو بود ها !
از سنت خجالت بکش.
مهرنوش_ ولی فک کنم با دوتاتون بود.
عاطفه پوفی کشید و سرش را تکان داد.
_من گشنمه همون دیزی رو بخوریم دیگ!
فرشید برای بار آخر سعی کرد آن ها را قانع کند که الان اصلا در شرایط دیزی خوردن نیستند.
_آخه ی نیگا ب رستوران بندازین جا ب این با کلاسی...
نگاهش لحظه ای به عاطفه افتاد.
مکثی کرد و به خاطر عاطفه که اصرار ب خوردن دیزی داشت گفت :
_خو حالا میخورم ایجوری نیگا نکنید!
محمد با شنیدن صدای زنگ گوشی اش ، نگاهی ب صفحه اش انداخت و
اخم هایش در هم رفت .
انگشت اشاره اش را بالا گرفت و روبه جمع گفت:
_با اجازه ،من بایدگوشیمو جواب بدم .
از جا پاشد و ب سمت در رستوران رفت.
...
۱.۴k
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.