پارت

#پارت169

"محمد"

روزبه متوجه ی آمدنش شد ، اما محمد اشاره زد که به روی خودش نیاورد.
به سمت فرشید خم شد و دست هایش را دور گردنش محکم کرد.

باذوق و علاقه ی زیادی تند تند گفت:

_ای جانم داداش چه طوری دلم واست ی ذره شده بود...

فرشید اولش جا خورد ولی چند ثانیه بعد ، از تعجبش کم شد...
دستش را روی دست های گره شده ی محمد دور گردنش گذاشت .

_نوکرتم کاکو !

محمد فرشید را بیشتر فشار دادو گفت :

_عزیزمی ته تغاری...

روزبه سرفه ای کرد و با دستش ضربه ای به میز چوبی زد.
نگاهی به قیافه ی مات مهرنوش و عاطفه کرد و روبه محمد و فرشید گفت:

_جمع کنین این فیلم هندی رو بابا...
یکمم ب ما توجه کنید.

محمد از فرشید جدا شد و اشک های خیالی اش را پاک کرد و با بغض ساختگی گفت:

_لامصب تو هرشب پیشش میخوابی!
منِ بدبخت حتی دلم واسه بوی جورابشم تنگ شده...

عاطفه صورتش را جمع کرد و گفت:

_اَییییییی...

محمد سرش را روبه عاطفه تکان داد و گفت:

_شما چی میدونید از دلتنگی...

فرشید خندید و لباس محمد را کشید.

_بتمرگ دیگ چ قد حرف میزنی.

محمد به روزبه دست داد .

_ باشه بابا میشینم الان .
خانوما رو معرفی نمیکنی روزبه؟!

...
دیدگاه ها (۲)

#پارت170"محمد"هر پنج نفر به یک منو هجوم آورده و سعی داشتند ،...

#پارت171 روزبه_تو غلط میکنی...عاطفه طاقت نیاورد و بلند گفت :...

#پارت168"روزبه"به فرشید ک رو به رویش بود نگاهی کرد و گفت:_ای...

#پارت167"روزبه"نگاهش را خیلی ناگهانی از فرشید گرفت و به در ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط