پارت
پارت :82
ارباب زاده .....
سوبین ماشین رو گوشه ای خلوت پارک کرد هر دو پسر از ماشین پیاده شدن خورشید در حال غروب بود ...
یونجون نگاهش سمت دریا بود که خورشید داشت کم کم میرفت پایین قطعاً شیپ دریا با خورشید در حال غروب بهترین شیپ دنیا میشود ...
یونجون همان طور که نگاهش سمت خورشید در حال غروب بود با باد خنکی که به پوست صورتش برخورد میکرد لبخند گرمی زد ..
موهای سیاه رنگش در اون باد ملایم به رقص در آمده بودن یونجون لب زد
" فکر خوبی بود که امروز بیایم بیرون !"
ولی سوبین متوجه هیچ کدام از کلماتی که از بین لب های اون پسر میومد بیرون نبود ..
اون فقط داشت از منظره رو به رویش لذت میبرد از دیدن موش های کوچک موهای پسرکش از چهره ماه زاده اش از صدای دلنشینی که با صدای دریا بهترین موسیقی دنیا بود و از لب های خواستنی اش آه که چقدر اون منظره زیبا بود ...
دلش می خواست آنقدر بهش خیره بشه تا بتونه تا ابد اون منظره رو توی ذهنش هک کنه یونجون برگشت سمت سوبین متوجه شد که چقدر بهش خیره شد خندید و گفت
" چرا اینجوری بهم خیره شدی ؟"
سوبین گوشه ای لبش بالا رفت لبخند دلنشینی زد چه می توانست بگویید ! با گفتنش چه می شود پس دوباره روی حرف های تیپ ذهنش سرپوش گذاشت و لب زد
" نظرت چیه بریم کافه ساحلی ؟!" .
یونجون به طرفی که سوبین اشاره کرد نگاه کرد چند تا کافه ساحلی دو طبقه بود که از چوب ساخته شده بودن ...تصور کرد اگر در آنجا قهوه بخورد و همچنان از منظره رو به رویش از دریا لذت ببرد چقدر عالی خواهد شد
" فکر خوبیه بریم"
.سوبین سرش رو به معنی مثبت تکون داد و هر دو به سمت اون کافه های ساحلی حرکت کردن ....
ادامه دارد ...
ارباب زاده .....
سوبین ماشین رو گوشه ای خلوت پارک کرد هر دو پسر از ماشین پیاده شدن خورشید در حال غروب بود ...
یونجون نگاهش سمت دریا بود که خورشید داشت کم کم میرفت پایین قطعاً شیپ دریا با خورشید در حال غروب بهترین شیپ دنیا میشود ...
یونجون همان طور که نگاهش سمت خورشید در حال غروب بود با باد خنکی که به پوست صورتش برخورد میکرد لبخند گرمی زد ..
موهای سیاه رنگش در اون باد ملایم به رقص در آمده بودن یونجون لب زد
" فکر خوبی بود که امروز بیایم بیرون !"
ولی سوبین متوجه هیچ کدام از کلماتی که از بین لب های اون پسر میومد بیرون نبود ..
اون فقط داشت از منظره رو به رویش لذت میبرد از دیدن موش های کوچک موهای پسرکش از چهره ماه زاده اش از صدای دلنشینی که با صدای دریا بهترین موسیقی دنیا بود و از لب های خواستنی اش آه که چقدر اون منظره زیبا بود ...
دلش می خواست آنقدر بهش خیره بشه تا بتونه تا ابد اون منظره رو توی ذهنش هک کنه یونجون برگشت سمت سوبین متوجه شد که چقدر بهش خیره شد خندید و گفت
" چرا اینجوری بهم خیره شدی ؟"
سوبین گوشه ای لبش بالا رفت لبخند دلنشینی زد چه می توانست بگویید ! با گفتنش چه می شود پس دوباره روی حرف های تیپ ذهنش سرپوش گذاشت و لب زد
" نظرت چیه بریم کافه ساحلی ؟!" .
یونجون به طرفی که سوبین اشاره کرد نگاه کرد چند تا کافه ساحلی دو طبقه بود که از چوب ساخته شده بودن ...تصور کرد اگر در آنجا قهوه بخورد و همچنان از منظره رو به رویش از دریا لذت ببرد چقدر عالی خواهد شد
" فکر خوبیه بریم"
.سوبین سرش رو به معنی مثبت تکون داد و هر دو به سمت اون کافه های ساحلی حرکت کردن ....
ادامه دارد ...
- ۱.۶k
- ۱۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط