پارت

#پارت182

از رستوران بیرون آمد و با نگاهش،اطراف را خوب برانداز کرد!

اثری از دلارام نبود.
پوفی کشید!
دوست داشت به بهانه‌ی کیف پولش هم که شده چند کلمه ای با او حرف بزند.
شاید میتوانست راهی برای نزدیک شدن پیدا کند.

کیف پول را بالا گرفت و نگاهش کرد! دست جلو برد که دکمه اش را باز کند شاید شماره تلفن یا آدرسی پیدا کند که ‌،

با صدای بوق ماشین سرش را بالا گرفت و یادش به بچه ها افتاد.

با کف دستش،ضربه ای به پیشانی اش زد و گفت:

_وااااایییی

به طرف بچه ها رفت و کنار ماشین ایستاد!

فرشید_داداش معلومه چته؟!چرا شاس میزنی!

روزبه_عاشق شدی؟!وایسادی اونجا چیکار میکنی؟

مهرنوش خودش را از وسط صندلی ها جلو کشید و گفت:

-اون چیه دستت؟!

محمد_هیچی یه کیف پول پیدا کردم

کمی فکر کرد و ادامه داد:

-میخوام برم بدمش به این رستورانه! شاید صاحبش اینجا بیاد بگرده دنبالش!

مهرنوش آهانی گفت و عقب رفت!

فرشید_داداش بیا بریم پیش ما!

محمد_ن دیگه من برم خونه کار دارم،ایشالا ی شب دیگه میام!

محمد سرش را تکان داد و خدافظی کرد .

روزبه هم بوقی زد و دور شد!
دیدگاه ها (۲)

#پارت183مهرنوش_من بستنی میخوام!روزبه از آینه به عقب و صورت م...

#پارت184چند دقیقه بعد،فرشید با دستی پر برگشت.به طرف شیشه عقب...

#پارت181دلارام چشم هایش را ریز کرد و بعد چند ثانیه مکث گفت _...

#پارت180محمد_شما برید تو ماشین من حساب میکنم،میام!روزبه برگش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط