رمان همسر اجباری پارت پنجاه و ششم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_پنجاه و ششم
آریا از اتاق اومد بیرون جواب داد نه من تنها میرم.
-اول سالم دوما شماکار خوبی نمی کنی که از اونجا ک کار خوب بلد نیستی. اما عمو کیان نمیزاره داداش من .
کلی آریا و احسان حرف وبحث کردن تا باالخره راه افتادیم و من گذاشتن خونه مامان اینا.
-سالم بیا تو.
رفتم تو خونه و مامان آذر و آذین ازم استقبال گرمی کردن.
-آره مامانآنا جان لباس گرفتی دیروز
لباسو نشونشون دادم .خیلی سلیقمو تحسین کردن.مامان تو آشپز خونه بودو من و آذین تنها شدیمببینم مبارک باشه
-آنا دیدی این مار خوش خط وخال داداشمو چکار کرد. آریا االن داغون شده میدونم .اما کاریه که خودش سر
خودش اورد.
من:آذین از قبل بد اخالق تر شده.دارم دیگه کالفه میشم کاش یا همه چی واقعا درست شه یا هر کدوممون بریم پی
زندگیمون دوست داشتم برم اما از طرفی آریا و شما نزاشتین واقعا تو این قضیه بی گناه بودین و به چوب من
سوختین وهمش تقصیر من بود که آریا افتاد تو این زندگی شایدم اگه من نبودم آریا زیبارو از دست نمیداد.من
مدیون خوبیای شمام که واقعا مثل خونواده خودم هستین و شرمندم از زندگیه بدی ک من باعث شدم واسه آریا
ساخته شه.
-نه عزیزم ناراحت نباش ب قول بابام هرکاری پشتش حکمت خداست.
واسه غذا مانیا هم اومد از سرکارو جمع خانما کامل شد.
مامان-آذین زنگ بزن فرانک بیاد
-چشم مامان
آذین رفت زنگ بزنه آذر جونم گفت که خوابش میاد رفت باال ک بخوابه. من موندم و مانیا
زندگیه زناشویی تون چطوره؟منظورم اینه ک آریا و تو باهم راحتینبپرس عزیزمآنا یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟
مانیا جان از چی حرف میزنی واقعا ب این آریا میاد که با من باشه و ناگفته نماند منم زیاد میل ندارم زن کسی بشم
که از اول همش گفته عشق ابدیم زیباست گفته حق نداری روسری از سرت جدا شه. حق نداری یک در صدم منو
شوهر خودت بدونی.این کنار هم بودن ما یه اجباره چون بخاطر حکم دادگاه باید یک سال اجباری با هم زندگی کنیم
و بعد از یک سال حق طالقو به من دادن و مهرمم ک خودت میدونی چیه نصف بدن آریاست.وگرنه من چند روز بعد
از اینکه اونجا بودم فکر داشتن یه زندگی خوبوتاابد از سرم در اوردم.
Comments please ^_^
آریا از اتاق اومد بیرون جواب داد نه من تنها میرم.
-اول سالم دوما شماکار خوبی نمی کنی که از اونجا ک کار خوب بلد نیستی. اما عمو کیان نمیزاره داداش من .
کلی آریا و احسان حرف وبحث کردن تا باالخره راه افتادیم و من گذاشتن خونه مامان اینا.
-سالم بیا تو.
رفتم تو خونه و مامان آذر و آذین ازم استقبال گرمی کردن.
-آره مامانآنا جان لباس گرفتی دیروز
لباسو نشونشون دادم .خیلی سلیقمو تحسین کردن.مامان تو آشپز خونه بودو من و آذین تنها شدیمببینم مبارک باشه
-آنا دیدی این مار خوش خط وخال داداشمو چکار کرد. آریا االن داغون شده میدونم .اما کاریه که خودش سر
خودش اورد.
من:آذین از قبل بد اخالق تر شده.دارم دیگه کالفه میشم کاش یا همه چی واقعا درست شه یا هر کدوممون بریم پی
زندگیمون دوست داشتم برم اما از طرفی آریا و شما نزاشتین واقعا تو این قضیه بی گناه بودین و به چوب من
سوختین وهمش تقصیر من بود که آریا افتاد تو این زندگی شایدم اگه من نبودم آریا زیبارو از دست نمیداد.من
مدیون خوبیای شمام که واقعا مثل خونواده خودم هستین و شرمندم از زندگیه بدی ک من باعث شدم واسه آریا
ساخته شه.
-نه عزیزم ناراحت نباش ب قول بابام هرکاری پشتش حکمت خداست.
واسه غذا مانیا هم اومد از سرکارو جمع خانما کامل شد.
مامان-آذین زنگ بزن فرانک بیاد
-چشم مامان
آذین رفت زنگ بزنه آذر جونم گفت که خوابش میاد رفت باال ک بخوابه. من موندم و مانیا
زندگیه زناشویی تون چطوره؟منظورم اینه ک آریا و تو باهم راحتینبپرس عزیزمآنا یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟
مانیا جان از چی حرف میزنی واقعا ب این آریا میاد که با من باشه و ناگفته نماند منم زیاد میل ندارم زن کسی بشم
که از اول همش گفته عشق ابدیم زیباست گفته حق نداری روسری از سرت جدا شه. حق نداری یک در صدم منو
شوهر خودت بدونی.این کنار هم بودن ما یه اجباره چون بخاطر حکم دادگاه باید یک سال اجباری با هم زندگی کنیم
و بعد از یک سال حق طالقو به من دادن و مهرمم ک خودت میدونی چیه نصف بدن آریاست.وگرنه من چند روز بعد
از اینکه اونجا بودم فکر داشتن یه زندگی خوبوتاابد از سرم در اوردم.
Comments please ^_^
۶.۳k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.