رمان همسر اجباری پارت پنجاه وهفتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_پنجاه وهفتم
یه بار بهم میگفت آنا تو اگه بعد از یک سال
طالقتو بگیری وتوافقی باشه من یه آپارتمانو یه ماشین بهت میدم من تا این یک سال صبر میکنم هم کارای آریا
پیش بره و بی گناهی هر دومون ثابت شه هم بعدش یه جایی رو داشته باشم ک زندگی کنم.آخه بابام گذاشت رفت
خواهرمم میترسم سربارش باشم جایی رو ندارم برم پس یک سال صبر کردن واسم سخت نیست.آریا دل خوشی از
من نداره مانیا. اصال نفهمیدم کی گریه کردم کی اشکم اومد.کی صورتم خیس شد مانیا کنارم نشست و بغلم کرد و
گفت آنا نگران نباش همه چی درست میشه عزیزم .اشکاتو پاک کن ببخش ک ناراحتت کردم. برو صورتتو بشور باید
بریم آریش شیم
صورتمو شستم باهم رفتیم باال.
بعد از سالم با اریشگر گفت کار ایشون تا ده دیقه دیگه تموم میشه.
آذین ک کارش تموم شد ماه شده بود واقعا عالی بود و موهاشو ساده دورش ریخته بود.
مانیا هم وقتی بلند شد دیوونه کننده شده بود.
آذین-من خوشگلم یا مانیا؟
من هردوتاتون ماه بودین ماهتر شدین عالیه من بین همه تون چلقوز میزنم.
مانیا-شکسته نفسی نکن عزیزم بروبشین
من رفتم رو صندلی نشستم .
فرانک-باید ابروهاتو بردارم و صورتتم اصالح کنم .
شروع کرد ب آرایش کردن .کار من با شنیون یک ساعت و نیم طول کشید. ب خودم یه نگاهم کرد وووووای چه
جیگری بودم ها تشکر کردم از آرایشگرو نفر بعدیم مامان جون بود رفتم از پیش پله ها صداش زدمو گفتم بهش که
فرانک منتظرشه. وهیچ کی منو ندید ک رفتم تو اتاق آریا لباسامو پوشیدم.بعدش یه نگاه ب خودم کردم سایه ام با
لباسم ست بوو و یه رژ قرمز رو لبم و خط چشمی که چشای مشکیمو تو صورت سفیدم درشت تر نشون میداد.
آذین از پایین پله ها صدام زد د یاال آنا دیر شد همه رفتن سوار ماشین شدن.رفتم مانتوی منجاقمو برداشتمو رفتم
پایین از پله ها هیچ کی جز آذین نبود .
آنا چه ناز شدی .واییییییییییییی.من میخوامت آنا
آذین من جنبه ندارم ها ازین تعریفا نکن االن پس میفتم .
مانیا وآرمان سوار ماشین جنسیسشون شدن و رفتن
منو آذینم رفتیم سمت ماشین بابا کیان
باباکیان ک دید از وقتی راه افتاده تو فکرم گفت دخترم نگران نباش همه چیز درست میشه
لبخند زدمو گفتم ممنون آذین کنترل ضبط و برداشتو تا اونجا آهنگ گذاشت
رسیدم یه باغ فوق العاده زیبا باهمه سالمو احوال پرسی کردن مامان و بابا کیان و بقیه منم ک کسی رو نمیشناختم
ب تبعیت از اونا سالم میکردم باالخره نشستیم سرمیزی ک خالی بود و ب تعداد ما بود.
مامان جون: عروس فقط عروسای خودم ببین چه میدرخشن .
و رو کرد ب من و گفت فوق العاده ای عزیزم مانتو مو در اورم و گذاشتم رو صندلی کنارش نشستم .گفتم ممنون
مامانی. نیم ساعتی از مراسم گذشته بود ک احسان اومد سمتمون
سسسالم ب خانواده مدرررررس
یه بار بهم میگفت آنا تو اگه بعد از یک سال
طالقتو بگیری وتوافقی باشه من یه آپارتمانو یه ماشین بهت میدم من تا این یک سال صبر میکنم هم کارای آریا
پیش بره و بی گناهی هر دومون ثابت شه هم بعدش یه جایی رو داشته باشم ک زندگی کنم.آخه بابام گذاشت رفت
خواهرمم میترسم سربارش باشم جایی رو ندارم برم پس یک سال صبر کردن واسم سخت نیست.آریا دل خوشی از
من نداره مانیا. اصال نفهمیدم کی گریه کردم کی اشکم اومد.کی صورتم خیس شد مانیا کنارم نشست و بغلم کرد و
گفت آنا نگران نباش همه چی درست میشه عزیزم .اشکاتو پاک کن ببخش ک ناراحتت کردم. برو صورتتو بشور باید
بریم آریش شیم
صورتمو شستم باهم رفتیم باال.
بعد از سالم با اریشگر گفت کار ایشون تا ده دیقه دیگه تموم میشه.
آذین ک کارش تموم شد ماه شده بود واقعا عالی بود و موهاشو ساده دورش ریخته بود.
مانیا هم وقتی بلند شد دیوونه کننده شده بود.
آذین-من خوشگلم یا مانیا؟
من هردوتاتون ماه بودین ماهتر شدین عالیه من بین همه تون چلقوز میزنم.
مانیا-شکسته نفسی نکن عزیزم بروبشین
من رفتم رو صندلی نشستم .
فرانک-باید ابروهاتو بردارم و صورتتم اصالح کنم .
شروع کرد ب آرایش کردن .کار من با شنیون یک ساعت و نیم طول کشید. ب خودم یه نگاهم کرد وووووای چه
جیگری بودم ها تشکر کردم از آرایشگرو نفر بعدیم مامان جون بود رفتم از پیش پله ها صداش زدمو گفتم بهش که
فرانک منتظرشه. وهیچ کی منو ندید ک رفتم تو اتاق آریا لباسامو پوشیدم.بعدش یه نگاه ب خودم کردم سایه ام با
لباسم ست بوو و یه رژ قرمز رو لبم و خط چشمی که چشای مشکیمو تو صورت سفیدم درشت تر نشون میداد.
آذین از پایین پله ها صدام زد د یاال آنا دیر شد همه رفتن سوار ماشین شدن.رفتم مانتوی منجاقمو برداشتمو رفتم
پایین از پله ها هیچ کی جز آذین نبود .
آنا چه ناز شدی .واییییییییییییی.من میخوامت آنا
آذین من جنبه ندارم ها ازین تعریفا نکن االن پس میفتم .
مانیا وآرمان سوار ماشین جنسیسشون شدن و رفتن
منو آذینم رفتیم سمت ماشین بابا کیان
باباکیان ک دید از وقتی راه افتاده تو فکرم گفت دخترم نگران نباش همه چیز درست میشه
لبخند زدمو گفتم ممنون آذین کنترل ضبط و برداشتو تا اونجا آهنگ گذاشت
رسیدم یه باغ فوق العاده زیبا باهمه سالمو احوال پرسی کردن مامان و بابا کیان و بقیه منم ک کسی رو نمیشناختم
ب تبعیت از اونا سالم میکردم باالخره نشستیم سرمیزی ک خالی بود و ب تعداد ما بود.
مامان جون: عروس فقط عروسای خودم ببین چه میدرخشن .
و رو کرد ب من و گفت فوق العاده ای عزیزم مانتو مو در اورم و گذاشتم رو صندلی کنارش نشستم .گفتم ممنون
مامانی. نیم ساعتی از مراسم گذشته بود ک احسان اومد سمتمون
سسسالم ب خانواده مدرررررس
۶.۷k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.