پارت هفدهم
پارت هفدهم
یوری پیش هانول نشست
اون باید هزینه های بیمارستان رو میداد اما چطوری؟
هانول:متاسفم بابت همه چی*بغض*
یوری:من حواسم نبود...مقصر منم
هانول با ناراحتی به نوزاد نگاه کرد
هانول:باید یه جوری از شرش خلاص شیم
یوری:من هیچ ایده ای ندارم
یوری از اتاق رفت بیرون
چشمش به زنی خورد که روی تخت دراز کشیده بود و گریه می کرد
-بچم..مرد!
+خانوم لطفا آرامشتونو حفظ کنین این اتفاق برای بقیه هم میوفته
پرستاری که بالا سرِ اون زن وایساده بود این حرفو زد
اما اون زن هیچ جوره آروم نمیشد
پرستار رفت تا براش آرامبخش بیاره
یوری به سمت زن رفت
-ببخشید خانوم...میشه بپرسم چه اتفاقی افتاده؟
+بچم...مرد شوهرم اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه اون واقعا برای بچمون ذوق داشت*گریه*
-متاسفم...
یوری سرشو از ناراحتی انداخت پائین
یه فکر خوب به ذهنش رسید!
-می خوایید ما بچمونو بهتون بدیم؟
زن با بهت به یوری خیره شد
+منظورتون چیه آقا؟
-من و زنم خودمون یه بچه داریم و این یکی بچمون رو ناخواسته آوردیم
+آخه...بازم...
-می دونم خانوم ولی ما واقعا نمی تونیم از پسِ هزینه های خودمون بربیاییم دیگه چه برسه به این بچه...من الان دوماهه شهریه مدرسه بچمو ندادم خیلی وقته درست حسابی غذا نخورده اگه این بچه رو پیش خودمون نگهش داریم ظلم میشه!
یوری داخل اتاق رفت
هانول خوابیده بود
نوزاد رو از روی تخت برداشت و پیش زن رفت و بچه رو بغلش داد
-شوهرتم دیگه ناراحت نمیشه...
و یوری رفت
خیلی شیک و مجلسی بچه رو داد بهش😔🚶🏻♀️
شرط:۷۰ تا کامنت ۱۲۰ تا لایک
یوری پیش هانول نشست
اون باید هزینه های بیمارستان رو میداد اما چطوری؟
هانول:متاسفم بابت همه چی*بغض*
یوری:من حواسم نبود...مقصر منم
هانول با ناراحتی به نوزاد نگاه کرد
هانول:باید یه جوری از شرش خلاص شیم
یوری:من هیچ ایده ای ندارم
یوری از اتاق رفت بیرون
چشمش به زنی خورد که روی تخت دراز کشیده بود و گریه می کرد
-بچم..مرد!
+خانوم لطفا آرامشتونو حفظ کنین این اتفاق برای بقیه هم میوفته
پرستاری که بالا سرِ اون زن وایساده بود این حرفو زد
اما اون زن هیچ جوره آروم نمیشد
پرستار رفت تا براش آرامبخش بیاره
یوری به سمت زن رفت
-ببخشید خانوم...میشه بپرسم چه اتفاقی افتاده؟
+بچم...مرد شوهرم اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه اون واقعا برای بچمون ذوق داشت*گریه*
-متاسفم...
یوری سرشو از ناراحتی انداخت پائین
یه فکر خوب به ذهنش رسید!
-می خوایید ما بچمونو بهتون بدیم؟
زن با بهت به یوری خیره شد
+منظورتون چیه آقا؟
-من و زنم خودمون یه بچه داریم و این یکی بچمون رو ناخواسته آوردیم
+آخه...بازم...
-می دونم خانوم ولی ما واقعا نمی تونیم از پسِ هزینه های خودمون بربیاییم دیگه چه برسه به این بچه...من الان دوماهه شهریه مدرسه بچمو ندادم خیلی وقته درست حسابی غذا نخورده اگه این بچه رو پیش خودمون نگهش داریم ظلم میشه!
یوری داخل اتاق رفت
هانول خوابیده بود
نوزاد رو از روی تخت برداشت و پیش زن رفت و بچه رو بغلش داد
-شوهرتم دیگه ناراحت نمیشه...
و یوری رفت
خیلی شیک و مجلسی بچه رو داد بهش😔🚶🏻♀️
شرط:۷۰ تا کامنت ۱۲۰ تا لایک
۶۳.۶k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.