پارت هجدهم
پارت هجدهم
جئون هیونجو بعد از سفرکاری ای که داشت به طرف بیمارستان دوید
برای دیدن سارا و پسر دومش لحظه شماری می کرد!
اتاق سارا رو از پرستار پرسید و بعد اون همه پله رو تا اتاق دوید
انتظار دیدن یه نوزاد پسر داشت
اما اون نوزاد لباس صورتی پوشیده بود و گلسر دخترونه ای روی بود!
+سلام عزی....
-داری شوخی میکنی؟ بچه ی خودمون کجاست؟
+یعنی چی که بچه ی خودمون کجاست؟ این بچه ی مائه!
-نه این امکان نداره! این بچه از من نیست!
هیونجو عصبانی از اتاق بیرون رفت
سارا یادش اومد هیونجو اصلا از اینکه بچش دختر باشه خوشش نمیاد
*دو سال بعد*
+واسه چی اومدی اینجا؟ برو تو اتاقت بذار با خانوادم تنها باشم!
-هیونجو! چطور جرئت میکنی با دخترت اینطوری رفتار کنی؟
+برام مهم نیست! بفرستش بره!
-من دیگه تحمل رفتاراتو ندارم! از اینجا میرم!
سارا به اتاق رفت و وسایلشو داخل چمدون ریخت
ا.ت اومد پیشش و خودش به پای مادرش چسبوند
-تو فقط آتیش زدی به زندگیم...از همون اولم میدونستم نباید تو رو از پدرت میگرفتم!
سارا دسته ی چمدون رو گرفت و از خونه بیرون رفت
*شیش ماه بعد*
خبر اومد که سارا توی تصادف با کامیون کشته شده
هیونجو به اتاق ا.ت رفت
از موهاش گرفت و کشیدش
دختر بچه که تحمل این همه سوزش و درد از سرش رو نداشت جیغ بلندی کشید و گریه کرد
-لیاقت تو...چیزی جز آشغال دونی نیست!
هیونجو از همون موها ا.ت رو دنبال خودش کشید
به انباری ای که تو زیر زمین خونه بود رفت و درش رو باز کرد
ا.ت رو با خشونت داخل انباری هل داد
-انقدر اینجا میمونی تا بپوسی!
بعد درو قفل کرد
دختر بچه با دیدن فضای سرد و تاریک اتاق از ترس جیغ میزد و گریه میکرد
اما هیچکس صداشو نمیشنید
بریم هیونجو رو بزنیم🤡🤌🏻
شرط:۸۰ تا کامنت ۱۲۰ تا لایک
جئون هیونجو بعد از سفرکاری ای که داشت به طرف بیمارستان دوید
برای دیدن سارا و پسر دومش لحظه شماری می کرد!
اتاق سارا رو از پرستار پرسید و بعد اون همه پله رو تا اتاق دوید
انتظار دیدن یه نوزاد پسر داشت
اما اون نوزاد لباس صورتی پوشیده بود و گلسر دخترونه ای روی بود!
+سلام عزی....
-داری شوخی میکنی؟ بچه ی خودمون کجاست؟
+یعنی چی که بچه ی خودمون کجاست؟ این بچه ی مائه!
-نه این امکان نداره! این بچه از من نیست!
هیونجو عصبانی از اتاق بیرون رفت
سارا یادش اومد هیونجو اصلا از اینکه بچش دختر باشه خوشش نمیاد
*دو سال بعد*
+واسه چی اومدی اینجا؟ برو تو اتاقت بذار با خانوادم تنها باشم!
-هیونجو! چطور جرئت میکنی با دخترت اینطوری رفتار کنی؟
+برام مهم نیست! بفرستش بره!
-من دیگه تحمل رفتاراتو ندارم! از اینجا میرم!
سارا به اتاق رفت و وسایلشو داخل چمدون ریخت
ا.ت اومد پیشش و خودش به پای مادرش چسبوند
-تو فقط آتیش زدی به زندگیم...از همون اولم میدونستم نباید تو رو از پدرت میگرفتم!
سارا دسته ی چمدون رو گرفت و از خونه بیرون رفت
*شیش ماه بعد*
خبر اومد که سارا توی تصادف با کامیون کشته شده
هیونجو به اتاق ا.ت رفت
از موهاش گرفت و کشیدش
دختر بچه که تحمل این همه سوزش و درد از سرش رو نداشت جیغ بلندی کشید و گریه کرد
-لیاقت تو...چیزی جز آشغال دونی نیست!
هیونجو از همون موها ا.ت رو دنبال خودش کشید
به انباری ای که تو زیر زمین خونه بود رفت و درش رو باز کرد
ا.ت رو با خشونت داخل انباری هل داد
-انقدر اینجا میمونی تا بپوسی!
بعد درو قفل کرد
دختر بچه با دیدن فضای سرد و تاریک اتاق از ترس جیغ میزد و گریه میکرد
اما هیچکس صداشو نمیشنید
بریم هیونجو رو بزنیم🤡🤌🏻
شرط:۸۰ تا کامنت ۱۲۰ تا لایک
۷۴.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.