֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_182🎀•
دلبر كوچولو
چند دقیقه نشد مثل اینکه خیلی سردش شد که خودش هم اومد سوار شد.
طبق معمول ساکت نموندم و طعنه خودم رو زدم:
_چرا اومدی؟ بیرون میایستادی تا خشک بشی دیگه.
پس گردنی محکمی حوالهم کرد و گفت:
_گمشو اونور جوجه، منو دست میاندازی؟
دهن کجیای بهش کردم و گفتم:
_گ گ گ، جوجه جد بر اجدادته.
دستام و تو بغلم جمع کردم و بدون اینکه منتظر جوابش بمونم سریع گفتم:
_وای بخاری رو روشن کن، یخ زدم.
بخاری رو روشن کرد و به سمتم زد ، آخیش بلندی گفتم و دستامو جلوی بخاری گرفتم.
درحالی که نگام به آبشار خوشگل روبروم بود گفتم:
_اینجا رو چطور پیدا کردی؟ من تو این همه سال که اینجا بودم نشنیدم کسی از همچین جایی صحبت کنه.
اونم به تقلید از من دستاش رو گرفت جلوی بخاری و لب زد:
_شاید یه روز داستانش رو برات تعریف کردم.
کنجکاو ابرویی بالا انداختم ولی نتونستم سوال دیگهای بپرسم فقط گفتم:
_که اینطور ، باشه.
از کنجکاوی داشتم میمردم، ولی هر سوالی میپرسیدم قطعاً جوابی نمیگرفتم.
پس گذاشتم به گذر زمان خودش یه روز بگه.
#PART_182🎀•
دلبر كوچولو
چند دقیقه نشد مثل اینکه خیلی سردش شد که خودش هم اومد سوار شد.
طبق معمول ساکت نموندم و طعنه خودم رو زدم:
_چرا اومدی؟ بیرون میایستادی تا خشک بشی دیگه.
پس گردنی محکمی حوالهم کرد و گفت:
_گمشو اونور جوجه، منو دست میاندازی؟
دهن کجیای بهش کردم و گفتم:
_گ گ گ، جوجه جد بر اجدادته.
دستام و تو بغلم جمع کردم و بدون اینکه منتظر جوابش بمونم سریع گفتم:
_وای بخاری رو روشن کن، یخ زدم.
بخاری رو روشن کرد و به سمتم زد ، آخیش بلندی گفتم و دستامو جلوی بخاری گرفتم.
درحالی که نگام به آبشار خوشگل روبروم بود گفتم:
_اینجا رو چطور پیدا کردی؟ من تو این همه سال که اینجا بودم نشنیدم کسی از همچین جایی صحبت کنه.
اونم به تقلید از من دستاش رو گرفت جلوی بخاری و لب زد:
_شاید یه روز داستانش رو برات تعریف کردم.
کنجکاو ابرویی بالا انداختم ولی نتونستم سوال دیگهای بپرسم فقط گفتم:
_که اینطور ، باشه.
از کنجکاوی داشتم میمردم، ولی هر سوالی میپرسیدم قطعاً جوابی نمیگرفتم.
پس گذاشتم به گذر زمان خودش یه روز بگه.
۳.۴k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.