PART
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_181🎀•
دلبر كوچولو
با فرو رفتن مقدار زیادی آب تو دهنم نفسم رفت.
حس میکردم خون تو رگهام منجمد شده.
تو یه لحظه مغزم آپلود شد و سریع شروع به دست و پا زدن کردم، با گیر کردن دستم به جایی محکم گرفتمش و خودم رو کشیدم بالا...
با بیرون اومدنم از آب نفس بلندی کشیدم و به سرفه افتادم.
از میون چشمای نیمه بازم فقط تصویر گنگ چهرهی نگران ارسلان رو میدیدم.
طوری محکم پشتم میکوبید که حس کردم هر لحظه ممکنه ستون فقراتم خورد بشه.
دستش و پس زدم و تیکه-تیکه گفتم:
_دس...دستت رو بکش ، ستون فقراتم خورد شد مرتیکه.
_هیس دو دقیقه حرف نزن نفست بیاد بالا.
بعد از چندتا نفس عمیق طولانی بلاخره یکم حالم جا اومد تازه ویندوزم بالا اومد که چه اتفاقی افتاده.
با حرص مشت محکمی تو شکمش کوبیدم و غریدم:
_تو عقل داری؟ اگه خفه میشدم چی؟
با خنده حرص دراری کرد و گفت:
_بادمجون بم آفت نداره که، داره؟
با غیض پشت چشمی براش نازک کردم و گمشو بابایی گفتم و سریع از آب پریدم بیرون.
حیف ازت میترسم مردک وگرنه یه تار مو رو سرت نمیزاشتم.
مادر نزاییده کسی که دیانا رو بندازه تو آب، وایسا ببین چه بلایی سرت میارم، بله به من میگن دیانا جنگی...
_آهای جوجه.
نفس عمیقی کشیدم و با حرص و کشیده گفتم:
_بله؟
صدای مرموزش از پشت سرم بلند شد.
_نری با این لباسهای خیست گند بزنی به ماشینم ها، همینجا میشینی تا خشک بشی.
بدون توجه بهش راه افتادم سمت ماشین.
_هی هی کجا میری؟
با شنیدن صدای پاهاش از پشت سرم سریع دویدم خودم و پرت کردم تو ماشین در و بستم.
با دیدن قیافش از پشت شیشه پقی زدم زیر خنده، موهای خیسش چسبیده بود به پیشونیش و صحنه جالبی رو تشکیل داده بود.
#PART_181🎀•
دلبر كوچولو
با فرو رفتن مقدار زیادی آب تو دهنم نفسم رفت.
حس میکردم خون تو رگهام منجمد شده.
تو یه لحظه مغزم آپلود شد و سریع شروع به دست و پا زدن کردم، با گیر کردن دستم به جایی محکم گرفتمش و خودم رو کشیدم بالا...
با بیرون اومدنم از آب نفس بلندی کشیدم و به سرفه افتادم.
از میون چشمای نیمه بازم فقط تصویر گنگ چهرهی نگران ارسلان رو میدیدم.
طوری محکم پشتم میکوبید که حس کردم هر لحظه ممکنه ستون فقراتم خورد بشه.
دستش و پس زدم و تیکه-تیکه گفتم:
_دس...دستت رو بکش ، ستون فقراتم خورد شد مرتیکه.
_هیس دو دقیقه حرف نزن نفست بیاد بالا.
بعد از چندتا نفس عمیق طولانی بلاخره یکم حالم جا اومد تازه ویندوزم بالا اومد که چه اتفاقی افتاده.
با حرص مشت محکمی تو شکمش کوبیدم و غریدم:
_تو عقل داری؟ اگه خفه میشدم چی؟
با خنده حرص دراری کرد و گفت:
_بادمجون بم آفت نداره که، داره؟
با غیض پشت چشمی براش نازک کردم و گمشو بابایی گفتم و سریع از آب پریدم بیرون.
حیف ازت میترسم مردک وگرنه یه تار مو رو سرت نمیزاشتم.
مادر نزاییده کسی که دیانا رو بندازه تو آب، وایسا ببین چه بلایی سرت میارم، بله به من میگن دیانا جنگی...
_آهای جوجه.
نفس عمیقی کشیدم و با حرص و کشیده گفتم:
_بله؟
صدای مرموزش از پشت سرم بلند شد.
_نری با این لباسهای خیست گند بزنی به ماشینم ها، همینجا میشینی تا خشک بشی.
بدون توجه بهش راه افتادم سمت ماشین.
_هی هی کجا میری؟
با شنیدن صدای پاهاش از پشت سرم سریع دویدم خودم و پرت کردم تو ماشین در و بستم.
با دیدن قیافش از پشت شیشه پقی زدم زیر خنده، موهای خیسش چسبیده بود به پیشونیش و صحنه جالبی رو تشکیل داده بود.
- ۴.۵k
- ۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط