ازدواج سوری پارت27
ازدواج سوری پارت27
ـ همه چی از اون روزی شروع شد که دمم بیرون بود و فهمیدن من روباهم همه ازم میترسیدن که قراره من بخورمشون، همکلاسیام، حتی معلمم ازم میترسه
هیون ووک ـ اینارو عمه میدونه؟
ـ نه مامانم نمیدونه، یه دستبندی بود که من برای یوری درست کردم و به عنوان روز تولدش بهش دادم اما...*با بغض*
هیون ووک ـ اما..؟
ـ اما یه روز زنگ تفریح تو عالم خودم بودم و اهنگ میخوندم، که یوری با ساشا دختری که منو اذییت میکنه دیدم،...*با گریه هایی که هیون ووک متوجه نشه*
هیون ووک ـ بگو ببینم چی دیدی؟*یه خورده با حالت عصبی*
ـ دیدم که اون دستبندو داد به ساشا *میزنه زیر گریه *
ویو هیون ووک
یهو رگ غیرتم زد بیرون که باعث شد از سر جام بلند شم
ـ نیانگ اگه یه بار دیگه تورو با اون یوری ببینم من میدونم با تو *با حالت عصبی*
با این حرفم باعث شده که اشکای نیانگ بیشتر بشه سریع بغلش کردم
ـ ببخشید که یه خورده زیاده روی کردم
نیانگ ـ من دیگه هیچ دوستی ندارم
ـ یاااا تو تا وقتی که مارو داری تنها نیستی
نیانگ ـ من هیچکسیو.... ندار.. م
اروم اروم با دستم میزدم پشت کمرش
ـ یاااا تو ابو و میا رو داری، نین نینگ رو داری، سوها رو داری جی وونگ رو داری لونارو داری و از همه مهم تر..*نیانگ از بغل هیون ووک میاد بیرون و اشکاشو پاک میکنه*
نیانگ ـ از همه مهم تر چی؟
ـ از همه مهم تر منو داری
نیانگ ـ *باز هیون ووک رو بغل میکنه*
وقتی نیانگ اروم اروم شد رفتیم سرجامون
نیانگ تا چشماش رف رو هم خوابید
شنبه انتقالی میگیرم و میرم داخل مدرسه ی نیانگ تا تنها نباشه
"فردا صبح"
ویو ات
چشمامو باز کردم که با صورا کیوت تهیونگ روبه رو شدم اول صبحی یه خنده اومد رو لبام یه یهو تهیونگ از خواب پاشد سریع خودمو زدم به خواب و به روی خودم نیاوردم
ویو تهیونگ
چشمامو باز کردم که صورت ات رو دیدم که موهاش افتاده روی صورتش دستمو از زیر پتو در اوردم اروم جوری که بیدار نشه با دیتم موهاشو میزدم کنار
ویو ات
شت وقتی تهیونگ این کارو میکنه من خندم میگره چیکار کنم؟
اوکی خودمو از خواب بیدار میکنم
ویو تهیونگ
ذهن ات رو خوندم و فهمیدم که میخواد چیکار کنه تا اومد چشماشو باز کنه مچشو گرفتم پس شروع کردم قل قلک کردن ات
ـ پس میخواستی منو قول بزنی؟ هااان؟
ات ـ ته هاا نکن تروخدا نکن*درحال ترکیدن از خنده*
ـ چرا نکنم؟ هومم؟*دست از قل قلک دادن برمیداره*
ات ـ*سرشو تکون میده*(نمیدونم چرا اینو نوشتم)
ـ بگیرم بِچِلونَمِت؟
ات ـ نه نکنیااا..
ـ نه به نشانه ی اره هس
ویو ات
ـ همه چی از اون روزی شروع شد که دمم بیرون بود و فهمیدن من روباهم همه ازم میترسیدن که قراره من بخورمشون، همکلاسیام، حتی معلمم ازم میترسه
هیون ووک ـ اینارو عمه میدونه؟
ـ نه مامانم نمیدونه، یه دستبندی بود که من برای یوری درست کردم و به عنوان روز تولدش بهش دادم اما...*با بغض*
هیون ووک ـ اما..؟
ـ اما یه روز زنگ تفریح تو عالم خودم بودم و اهنگ میخوندم، که یوری با ساشا دختری که منو اذییت میکنه دیدم،...*با گریه هایی که هیون ووک متوجه نشه*
هیون ووک ـ بگو ببینم چی دیدی؟*یه خورده با حالت عصبی*
ـ دیدم که اون دستبندو داد به ساشا *میزنه زیر گریه *
ویو هیون ووک
یهو رگ غیرتم زد بیرون که باعث شد از سر جام بلند شم
ـ نیانگ اگه یه بار دیگه تورو با اون یوری ببینم من میدونم با تو *با حالت عصبی*
با این حرفم باعث شده که اشکای نیانگ بیشتر بشه سریع بغلش کردم
ـ ببخشید که یه خورده زیاده روی کردم
نیانگ ـ من دیگه هیچ دوستی ندارم
ـ یاااا تو تا وقتی که مارو داری تنها نیستی
نیانگ ـ من هیچکسیو.... ندار.. م
اروم اروم با دستم میزدم پشت کمرش
ـ یاااا تو ابو و میا رو داری، نین نینگ رو داری، سوها رو داری جی وونگ رو داری لونارو داری و از همه مهم تر..*نیانگ از بغل هیون ووک میاد بیرون و اشکاشو پاک میکنه*
نیانگ ـ از همه مهم تر چی؟
ـ از همه مهم تر منو داری
نیانگ ـ *باز هیون ووک رو بغل میکنه*
وقتی نیانگ اروم اروم شد رفتیم سرجامون
نیانگ تا چشماش رف رو هم خوابید
شنبه انتقالی میگیرم و میرم داخل مدرسه ی نیانگ تا تنها نباشه
"فردا صبح"
ویو ات
چشمامو باز کردم که با صورا کیوت تهیونگ روبه رو شدم اول صبحی یه خنده اومد رو لبام یه یهو تهیونگ از خواب پاشد سریع خودمو زدم به خواب و به روی خودم نیاوردم
ویو تهیونگ
چشمامو باز کردم که صورت ات رو دیدم که موهاش افتاده روی صورتش دستمو از زیر پتو در اوردم اروم جوری که بیدار نشه با دیتم موهاشو میزدم کنار
ویو ات
شت وقتی تهیونگ این کارو میکنه من خندم میگره چیکار کنم؟
اوکی خودمو از خواب بیدار میکنم
ویو تهیونگ
ذهن ات رو خوندم و فهمیدم که میخواد چیکار کنه تا اومد چشماشو باز کنه مچشو گرفتم پس شروع کردم قل قلک کردن ات
ـ پس میخواستی منو قول بزنی؟ هااان؟
ات ـ ته هاا نکن تروخدا نکن*درحال ترکیدن از خنده*
ـ چرا نکنم؟ هومم؟*دست از قل قلک دادن برمیداره*
ات ـ*سرشو تکون میده*(نمیدونم چرا اینو نوشتم)
ـ بگیرم بِچِلونَمِت؟
ات ـ نه نکنیااا..
ـ نه به نشانه ی اره هس
ویو ات
۵.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.