Part 3)(کتابخانه ، راه آشنایی) 🤩 😎
Part 3)(کتابخانه، راه آشنایی) 🤩 😎
پسره:بفرمایید
_شما پسر آقای کیم، کیم تهیونگ هستین!!؟
پسره :بله.... ولی شما اسم من رو از کجا میدونیید؟
_من با پدرتون دوستم به همین دلیل
(علامت ته+)
+آها..... اسم شما چی هست؟
_من ا.ت هستم... خوشبختم
+همچنین
_اگر کمکی خواستید بهم بگید
+فقط منم سوال دارم میتونم بپرسم؟
_بله حتماً
+شما پدر من رو ازکجا میشناسید؟
_ساعت آخر که همه رفتن میگم
+باشه
_فعلا +فعلا
راوی :چند ساعت میگذشت.
ساعت 9 شب بود و هم داشتن
میرفتن تهیونگ کتابش را داشت تمام میکرد
(بچه ها تهیونگ رفت طبقه پایین و ا.ت طبقه بالا هست)
و ا.ت مشغول تمیز کردن قفسه ها بود ا.ت
همه کتاب هارا خوانده بود و میتونست
به چند نفر آخر در کتابخانه کمک کنه
تمام شد و رفت به کمک بقیه بعد از
چند دقیقه همه رفتن حتی یونا
تهیونگ رفت به سمت طبقه بالا و با
دید اینه همه خوشگلی ا.ت دهنش باز موند و چند دقیقه محوش شده بود
براش سؤال بود که چرا؟
چرا؟
تا الان متوجه زیبای اون نشده بود
پسره:بفرمایید
_شما پسر آقای کیم، کیم تهیونگ هستین!!؟
پسره :بله.... ولی شما اسم من رو از کجا میدونیید؟
_من با پدرتون دوستم به همین دلیل
(علامت ته+)
+آها..... اسم شما چی هست؟
_من ا.ت هستم... خوشبختم
+همچنین
_اگر کمکی خواستید بهم بگید
+فقط منم سوال دارم میتونم بپرسم؟
_بله حتماً
+شما پدر من رو ازکجا میشناسید؟
_ساعت آخر که همه رفتن میگم
+باشه
_فعلا +فعلا
راوی :چند ساعت میگذشت.
ساعت 9 شب بود و هم داشتن
میرفتن تهیونگ کتابش را داشت تمام میکرد
(بچه ها تهیونگ رفت طبقه پایین و ا.ت طبقه بالا هست)
و ا.ت مشغول تمیز کردن قفسه ها بود ا.ت
همه کتاب هارا خوانده بود و میتونست
به چند نفر آخر در کتابخانه کمک کنه
تمام شد و رفت به کمک بقیه بعد از
چند دقیقه همه رفتن حتی یونا
تهیونگ رفت به سمت طبقه بالا و با
دید اینه همه خوشگلی ا.ت دهنش باز موند و چند دقیقه محوش شده بود
براش سؤال بود که چرا؟
چرا؟
تا الان متوجه زیبای اون نشده بود
۴.۱k
۲۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.