رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۰۸
خیلی زود بود، زود رفتی زودبزرگ شدم زودفهمیدم این آدماچقدر خودخواهوبیرحمن! ازهمه شون خستم هیچکدومشون منونخواست...
بابایی دلم تنگ شده واسه صدات،خیلی وقته هیچکی دنیزصدام نزده! ببین دنیزت اومده دخترکوچولوت چطوردلت اومدبری؟!اگه توبودی نیازی به هیچکدومشون نبود!دیگه کسی نمیتونست اذیتم کنه، اماالان...
حس کردم کسی روبرومه بلندشدم چشای اشکیموپاک کردم،باپوزخندمسخره ی پارساروروشدم!
_ببینم تورو اینجااستخدام کردن؟!
پارساکه تیپ سرتاپامشکی زده بود: یکی ازاشناهای دوستم فوت شده
خب ترانه خانوم خوش میگذره؟!
_پارساگمشونیمخوام ریختتو ببینم!
پارسا:چه دنیای نامردی عشقت دشمنت باشه! دنیاجای عجیبیه!یه زمانی روزی نبودبدون من بگذره! دلم اونروزا رومیخواد!
_بسلامت!
پارسادستموگرفت نذاشت برم:بریم یکم خاطره بازی هوم؟!حسرتش رودل من که موندامابعید میدونم تاالان دسخورده نباشی! عصبانی سیلی بهش زدم
_بفهم چی میگی من بخاطرتوهمه چیمو ازدست دادم هیچوقت نمیبخشمت پارساهیچوقت.
دستموکشیدرفتیم سمت ماشینش درماشینوکه بازکرد درمحکم به هم کوبیده شد! ماهورداد زد چه غلطی داری میکنی
پارسابا پوزخندبهش نگاکرد: ببخشیدشما؟! بعدم بهم نگاکرد :ببینم نکنه بااینی!؟سامان تموم شدحالام این
ماهورعصبانی شروع کردبه کتک کاری
پارسام بدجور میزدش
پارسا: چیه باهاش خوابیدی که ب رگ غیرتت برمیخوره؟! ماهور جری ترحمله کردسمتش +من امروز ی بلایی سرتو نیارم نمیشه چنان مشتی بهش زدم پارسایه لحظه خم شددستش رودماغش بود سرشوکه اوردبالاپرخون شده بودبا گریه نگاش میکردم که هجوم بردسمت ماهور داشتن همدیگه رومیکشتن اخرسری روزمین بودن پارسابه سرفه افتاده بودبزور بلند شد سوارماشینش شه پارسا:کارم باهات تموم نشده! ماهورعصبی خواس بره سمتش که دستشوگرفتم خودشم داغون بود...
نشستیم رویه نیمکت اب معدنیو دادم دستشو بادستمال صورتشوتمیز میکردم خیلی بدزده بودن همو! خون کنارلبشو پاک کردم _ببین چجوری زدتش نامرد!
سرموگذاشتم روشونه ماهور
_میخوای داستان زندگی منوبشنوی؟!
+اگه ناراحتت نمیکنه بگو!
_همه چی خیلی قشنگ بود! بچگیام!
منوسپهر پادیناوپارسا!من ازهمشون کوچیکتربودم پادینادوسال بزرگترازمنوپارساوسپهرم همسن بودن چون من کوچولوبودم حواسشون همش به من بود!بابامواقاصابرهمون عموخیلی باهم خوب بودن! 14_15سالم که بود پدربزرگم که خارج ازکشوره فوت شدهمه داراییش به پسراش رسید! هرکدم کاروکاسبی خودشونو داشتن ولی پدرپارسایهویی شدیکی ازثروتمند ترین ادمای شهر! مشکوک بودولی خب مابچه هاکاری به این چیزانداشتیم! رابطه بابا باهاش بهم خورد ماهاهنوز همو میدیدیم
همه میدونسن پادیناوسپهرهمودوسدارن
+شماچی؟!...
#دورترین_نزدیک
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاصترین #عشق #شیک #عاشقانه #دخترونه #love
خیلی زود بود، زود رفتی زودبزرگ شدم زودفهمیدم این آدماچقدر خودخواهوبیرحمن! ازهمه شون خستم هیچکدومشون منونخواست...
بابایی دلم تنگ شده واسه صدات،خیلی وقته هیچکی دنیزصدام نزده! ببین دنیزت اومده دخترکوچولوت چطوردلت اومدبری؟!اگه توبودی نیازی به هیچکدومشون نبود!دیگه کسی نمیتونست اذیتم کنه، اماالان...
حس کردم کسی روبرومه بلندشدم چشای اشکیموپاک کردم،باپوزخندمسخره ی پارساروروشدم!
_ببینم تورو اینجااستخدام کردن؟!
پارساکه تیپ سرتاپامشکی زده بود: یکی ازاشناهای دوستم فوت شده
خب ترانه خانوم خوش میگذره؟!
_پارساگمشونیمخوام ریختتو ببینم!
پارسا:چه دنیای نامردی عشقت دشمنت باشه! دنیاجای عجیبیه!یه زمانی روزی نبودبدون من بگذره! دلم اونروزا رومیخواد!
_بسلامت!
پارسادستموگرفت نذاشت برم:بریم یکم خاطره بازی هوم؟!حسرتش رودل من که موندامابعید میدونم تاالان دسخورده نباشی! عصبانی سیلی بهش زدم
_بفهم چی میگی من بخاطرتوهمه چیمو ازدست دادم هیچوقت نمیبخشمت پارساهیچوقت.
دستموکشیدرفتیم سمت ماشینش درماشینوکه بازکرد درمحکم به هم کوبیده شد! ماهورداد زد چه غلطی داری میکنی
پارسابا پوزخندبهش نگاکرد: ببخشیدشما؟! بعدم بهم نگاکرد :ببینم نکنه بااینی!؟سامان تموم شدحالام این
ماهورعصبانی شروع کردبه کتک کاری
پارسام بدجور میزدش
پارسا: چیه باهاش خوابیدی که ب رگ غیرتت برمیخوره؟! ماهور جری ترحمله کردسمتش +من امروز ی بلایی سرتو نیارم نمیشه چنان مشتی بهش زدم پارسایه لحظه خم شددستش رودماغش بود سرشوکه اوردبالاپرخون شده بودبا گریه نگاش میکردم که هجوم بردسمت ماهور داشتن همدیگه رومیکشتن اخرسری روزمین بودن پارسابه سرفه افتاده بودبزور بلند شد سوارماشینش شه پارسا:کارم باهات تموم نشده! ماهورعصبی خواس بره سمتش که دستشوگرفتم خودشم داغون بود...
نشستیم رویه نیمکت اب معدنیو دادم دستشو بادستمال صورتشوتمیز میکردم خیلی بدزده بودن همو! خون کنارلبشو پاک کردم _ببین چجوری زدتش نامرد!
سرموگذاشتم روشونه ماهور
_میخوای داستان زندگی منوبشنوی؟!
+اگه ناراحتت نمیکنه بگو!
_همه چی خیلی قشنگ بود! بچگیام!
منوسپهر پادیناوپارسا!من ازهمشون کوچیکتربودم پادینادوسال بزرگترازمنوپارساوسپهرم همسن بودن چون من کوچولوبودم حواسشون همش به من بود!بابامواقاصابرهمون عموخیلی باهم خوب بودن! 14_15سالم که بود پدربزرگم که خارج ازکشوره فوت شدهمه داراییش به پسراش رسید! هرکدم کاروکاسبی خودشونو داشتن ولی پدرپارسایهویی شدیکی ازثروتمند ترین ادمای شهر! مشکوک بودولی خب مابچه هاکاری به این چیزانداشتیم! رابطه بابا باهاش بهم خورد ماهاهنوز همو میدیدیم
همه میدونسن پادیناوسپهرهمودوسدارن
+شماچی؟!...
#دورترین_نزدیک
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاصترین #عشق #شیک #عاشقانه #دخترونه #love
۳.۳k
۲۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.