رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_۱۰۶
پارت سوپرایز 😍😉
رامین: برو زودبرو!
+ میبینمت فعلا!
رامین:فعلا!
یه قرص خوردمو اومدم خونه! با گذشت تقریبایه ماه نه سردرد ونه فکر اتفاق اونروز نمیذاشت تمرکز کنم یه حس عجیب ارامش بهم دست داد! چیزی که به من بودبازم میخواستم تجربه کنم.
عجیبه ترانه خواب بود! خسته س حتمااخرای آذرکلی م درگیر دانشگاه غذاگذاشته بود برام باوجود سردرد نمیشد ازش گذشت گرم کردمویکم خوردم بیحال رفتم تو اتاقم سه ونیم بودگوشیموخاموش کردم...
بیدار که شدم سردردم بهتر شده بود همه چراغا خاموش یعنی ترانه هنوزخابه! رفتم دم اتاقش واقعن خاب بود!
رفتم طرفش دستمو گذاشتم رو پیشونیش داغ بود تب داشت بیدارش کردم +ترانه!؟ تررانهه بیحال چشاشو بازکرد
+چته!؟ _اومدم یکم سردم بود بیحال بودم نمیدونم سرماخوردم فک کنم!
+بریم دکتر
_نمیخام حال ندارم
بزوربلندش کردم بفرستمش حموم
_حسش نی نمیشه نرم؟!
+اونوقت مجبورمیشم خودم ببرمت!
یه دوش میگیری اب ولرم خیلی داغه بدنت کلی عرق کردی بدو!
ترانه
ماهور دودل کمکم کرد مانتوو تیشرتمو درارم فقط ی تاپ تنم بود دستشو کشید
+خب برو تو!
بزور رفتم تو حموم سریع باقی لباسامودراوردم رفتم زیر دوش ده مین بیشتر نموندم باحوله اومدم بیرون یه نیم تنه و شلوارک پوشیدم ولوشدم رو تخت ی ربع بعد ماهوربا سوپ اومد تو
بزور به خوردم میداد
_نمیخام نمیتونم بخورم
+باید بخوری! میفهمی باااید!
بزورچن قاشق خوردم پتوم رف کنار ماهورنگام کرد +میخای اینم درآر!لباس گرم تر نبود بپوشی؟!
ماهور رفت سمت کمدم و یه بافتنی زمستونیو ی شلوارداد دستم
+اول اون سوپومیخوری بعد اینارو میپوشی! سوپو زورکی میریخت توحلقم بعدم گف نمیخاد اونارم درآری بزور لباسوتنم کرد، یه قرصم بهم دادو رفت بیرون یکم بعد باز برگشت بااینکه توحال خودم نبودمو ولی دم به دیقه حس میکردم چک میکنه تبمو...!
ماهور
اخرای شب بود هنوز تب داشت باید بیدار میشد قرصشومیخورد اروم بیدارش کردم هذیون میگفت
_هعی میدونی نامردا همه شون باهم ولم کردن! همه رفتن هیچکی نموند پیشم
خیلی تنهام دلم برای باباییم تنگ شده ماهور خستم
بغلش کردمو داروشو بهش دادم
+هیس اروم باش، من اینجام من پیشتم خب؟
ساکت شدو بهم نگاکرد دلم میخاست! دلم میخواست ببوسمش جوری که بهم نگا میکرد دیگه نتونستم خوددار باشمو آروم شروع کردم به خوردن لبش دستشو گذاشت پشت سرم امابیحال تراز این حرفابود که بخادکاری بکنه یه چیزی مانع عقب کشیدنم میشدباولع به کارم ادامه میدادم ، بااینکه نمیخواستم بزور اومدم عقب بهش نگاکردم چیزی نگف!
بغلش کردم سرشو گذاشت رو سینه م سریع خوابش برد...
صبح بیدارشدم تبش قطع شده بود باید میرفتم شرکت ...
دوسداشتین؟!😊
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاصترین #عاشقانه #تکست_خاص #عشق #love #تنهایی #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
پارت سوپرایز 😍😉
رامین: برو زودبرو!
+ میبینمت فعلا!
رامین:فعلا!
یه قرص خوردمو اومدم خونه! با گذشت تقریبایه ماه نه سردرد ونه فکر اتفاق اونروز نمیذاشت تمرکز کنم یه حس عجیب ارامش بهم دست داد! چیزی که به من بودبازم میخواستم تجربه کنم.
عجیبه ترانه خواب بود! خسته س حتمااخرای آذرکلی م درگیر دانشگاه غذاگذاشته بود برام باوجود سردرد نمیشد ازش گذشت گرم کردمویکم خوردم بیحال رفتم تو اتاقم سه ونیم بودگوشیموخاموش کردم...
بیدار که شدم سردردم بهتر شده بود همه چراغا خاموش یعنی ترانه هنوزخابه! رفتم دم اتاقش واقعن خاب بود!
رفتم طرفش دستمو گذاشتم رو پیشونیش داغ بود تب داشت بیدارش کردم +ترانه!؟ تررانهه بیحال چشاشو بازکرد
+چته!؟ _اومدم یکم سردم بود بیحال بودم نمیدونم سرماخوردم فک کنم!
+بریم دکتر
_نمیخام حال ندارم
بزوربلندش کردم بفرستمش حموم
_حسش نی نمیشه نرم؟!
+اونوقت مجبورمیشم خودم ببرمت!
یه دوش میگیری اب ولرم خیلی داغه بدنت کلی عرق کردی بدو!
ترانه
ماهور دودل کمکم کرد مانتوو تیشرتمو درارم فقط ی تاپ تنم بود دستشو کشید
+خب برو تو!
بزور رفتم تو حموم سریع باقی لباسامودراوردم رفتم زیر دوش ده مین بیشتر نموندم باحوله اومدم بیرون یه نیم تنه و شلوارک پوشیدم ولوشدم رو تخت ی ربع بعد ماهوربا سوپ اومد تو
بزور به خوردم میداد
_نمیخام نمیتونم بخورم
+باید بخوری! میفهمی باااید!
بزورچن قاشق خوردم پتوم رف کنار ماهورنگام کرد +میخای اینم درآر!لباس گرم تر نبود بپوشی؟!
ماهور رفت سمت کمدم و یه بافتنی زمستونیو ی شلوارداد دستم
+اول اون سوپومیخوری بعد اینارو میپوشی! سوپو زورکی میریخت توحلقم بعدم گف نمیخاد اونارم درآری بزور لباسوتنم کرد، یه قرصم بهم دادو رفت بیرون یکم بعد باز برگشت بااینکه توحال خودم نبودمو ولی دم به دیقه حس میکردم چک میکنه تبمو...!
ماهور
اخرای شب بود هنوز تب داشت باید بیدار میشد قرصشومیخورد اروم بیدارش کردم هذیون میگفت
_هعی میدونی نامردا همه شون باهم ولم کردن! همه رفتن هیچکی نموند پیشم
خیلی تنهام دلم برای باباییم تنگ شده ماهور خستم
بغلش کردمو داروشو بهش دادم
+هیس اروم باش، من اینجام من پیشتم خب؟
ساکت شدو بهم نگاکرد دلم میخاست! دلم میخواست ببوسمش جوری که بهم نگا میکرد دیگه نتونستم خوددار باشمو آروم شروع کردم به خوردن لبش دستشو گذاشت پشت سرم امابیحال تراز این حرفابود که بخادکاری بکنه یه چیزی مانع عقب کشیدنم میشدباولع به کارم ادامه میدادم ، بااینکه نمیخواستم بزور اومدم عقب بهش نگاکردم چیزی نگف!
بغلش کردم سرشو گذاشت رو سینه م سریع خوابش برد...
صبح بیدارشدم تبش قطع شده بود باید میرفتم شرکت ...
دوسداشتین؟!😊
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاصترین #عاشقانه #تکست_خاص #عشق #love #تنهایی #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۷.۰k
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.