رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_107
امروزم نباید بره دانشگاه البته الانم تق و لقه کمترکسی میره قبل فرجه شون.
یادداشت گذاشتم براش که خیلی به خودش فشارنیاره ورفتم شرکت.
ترانه
چشامو باز کردم ساعت 10بود!
دانشگاه فقط باید برم طرحو تحویل بدم بیام شکلات خوردم و قرصمم خوردم اماده شدم برم دانشگاه اصایادم نیست دیشب چی شد!
طرحو که دادم اومدم بیام بیرون جلودر سامی پشتش به من بود باتلفن حرف میزد : خوب بگین ماهورم بیاد!
همه مون هستیم جز اون! یعنی چی درگیر چیه؟! بیارید خب
یه مسافرت دوسه روزه خوش میگذره بهمون ...
سامی: باشه خو ، نخیرنمیخاد ترانه خانوم نباشه بهتره اوشون باپارساشون هرجا خاس بره
اشکم دراومد بی انصافیه سامی تودیگه چرا گرچه حقتونه حقیقتو ندونید بعدش شماهایید که پشیمون میشید عقب عقب اومدم که ب چیزی خوردم برگشتم ماهور پشت سرم بود ناراحت نگام میکرد که از کنارسامی رد شدمو سوارتاکسی شدم یه نگاه داخل کیفم انداختم خوب چیز دیگع ای لازم نداشتم راننده مقصدو پرسید اسم ترمینالوآوردم دلم باباییمو میخاست فقط...
ماهور
دست سامیو گرفتم برگشت طرفم گوشیشو قطع کرد
+چ خبره!؟ بیماریدشماها!؟
سامی:چیه؟! برنامه چیدیم میخای بیای یانه؟!
پوزخندی زدم: من قبرستونم باشماها نمیام!تو دیگه چرا؟! توکه را به راه پیشش بودی چرا اذیتش میکنید!
سامی:تویکی خفه خب؟! همش تقصیر توعه اگه از اولش م...اه بیخیال تومگه ادمی!
+مرد تراز توعم!
سامی: اره من نامرد چون نخواستم بدبختیشو ببینم چون ب درودیوار زدین بازم کارخودشوکرد!
+یبار حرف زدید باهاش؟!شماها هیچی نمیدونید! مهم نیست خداحافظ.
نگران سوارماشین شدمورفتم خونه هووف فاصله خونه تادانشگاهو تازه می فمیدم...نبود! خونه نیست پس کجاس!؟
هی زنگ میزدم خاموش خاموش! لعنتی
ترانه کجایی! کجایی اخه دورخودم میچرخیدم یهویاد حرفش ک گفت دلتنگ باباشه شدم... اره! اخه چرابه من نگفتی
سریع راه افتادم گوشیم زنگ خورد
+بله رامین
رامین:جلسه شروع میشه ها!
+به دریابگوکنسل کنه! نمیتونم بیام
رامین: چیزی شده؟امکان نداشت نیای!
+رامین ترانه! ترانه نیست
رامین: یعنی چی؟!
+نیست دیگع دارم میرم دنبالش اگه چیزیشم بشه همش تقصیرایناست یه مش عقده ای دورم جمع شدین که چی بشه!؟ خودخواهیای بیشعور
رامین: باشه اروم باش، میخوای بیام؟
+نخیرلازم نیست خدانگهدار
گوشیو پرت کردم صندلی کناریم...
ترانه
تمام راهوخواب بودم تبم بیشترشده بود سردم بود توخودم جمع شده بودم
به محض اینکه رسیدم یه تاکسی گرفتمو مستقیم رفتم سرخاک بابا
بیحال وخسته ازهمه چی نشستم روزمین چشمم به جلوتر افتادو جماعتی که انگارتازه کسیو ازدست داده بودن!
بیخیال درازکشیدم کنارسنگ قبربابا
_بابایی دلتنگتم...
#دورترین_نزدیک
چطوره؟!
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عاشقانه #دخترونه #عشق #پست_جدید #شیک
امروزم نباید بره دانشگاه البته الانم تق و لقه کمترکسی میره قبل فرجه شون.
یادداشت گذاشتم براش که خیلی به خودش فشارنیاره ورفتم شرکت.
ترانه
چشامو باز کردم ساعت 10بود!
دانشگاه فقط باید برم طرحو تحویل بدم بیام شکلات خوردم و قرصمم خوردم اماده شدم برم دانشگاه اصایادم نیست دیشب چی شد!
طرحو که دادم اومدم بیام بیرون جلودر سامی پشتش به من بود باتلفن حرف میزد : خوب بگین ماهورم بیاد!
همه مون هستیم جز اون! یعنی چی درگیر چیه؟! بیارید خب
یه مسافرت دوسه روزه خوش میگذره بهمون ...
سامی: باشه خو ، نخیرنمیخاد ترانه خانوم نباشه بهتره اوشون باپارساشون هرجا خاس بره
اشکم دراومد بی انصافیه سامی تودیگه چرا گرچه حقتونه حقیقتو ندونید بعدش شماهایید که پشیمون میشید عقب عقب اومدم که ب چیزی خوردم برگشتم ماهور پشت سرم بود ناراحت نگام میکرد که از کنارسامی رد شدمو سوارتاکسی شدم یه نگاه داخل کیفم انداختم خوب چیز دیگع ای لازم نداشتم راننده مقصدو پرسید اسم ترمینالوآوردم دلم باباییمو میخاست فقط...
ماهور
دست سامیو گرفتم برگشت طرفم گوشیشو قطع کرد
+چ خبره!؟ بیماریدشماها!؟
سامی:چیه؟! برنامه چیدیم میخای بیای یانه؟!
پوزخندی زدم: من قبرستونم باشماها نمیام!تو دیگه چرا؟! توکه را به راه پیشش بودی چرا اذیتش میکنید!
سامی:تویکی خفه خب؟! همش تقصیر توعه اگه از اولش م...اه بیخیال تومگه ادمی!
+مرد تراز توعم!
سامی: اره من نامرد چون نخواستم بدبختیشو ببینم چون ب درودیوار زدین بازم کارخودشوکرد!
+یبار حرف زدید باهاش؟!شماها هیچی نمیدونید! مهم نیست خداحافظ.
نگران سوارماشین شدمورفتم خونه هووف فاصله خونه تادانشگاهو تازه می فمیدم...نبود! خونه نیست پس کجاس!؟
هی زنگ میزدم خاموش خاموش! لعنتی
ترانه کجایی! کجایی اخه دورخودم میچرخیدم یهویاد حرفش ک گفت دلتنگ باباشه شدم... اره! اخه چرابه من نگفتی
سریع راه افتادم گوشیم زنگ خورد
+بله رامین
رامین:جلسه شروع میشه ها!
+به دریابگوکنسل کنه! نمیتونم بیام
رامین: چیزی شده؟امکان نداشت نیای!
+رامین ترانه! ترانه نیست
رامین: یعنی چی؟!
+نیست دیگع دارم میرم دنبالش اگه چیزیشم بشه همش تقصیرایناست یه مش عقده ای دورم جمع شدین که چی بشه!؟ خودخواهیای بیشعور
رامین: باشه اروم باش، میخوای بیام؟
+نخیرلازم نیست خدانگهدار
گوشیو پرت کردم صندلی کناریم...
ترانه
تمام راهوخواب بودم تبم بیشترشده بود سردم بود توخودم جمع شده بودم
به محض اینکه رسیدم یه تاکسی گرفتمو مستقیم رفتم سرخاک بابا
بیحال وخسته ازهمه چی نشستم روزمین چشمم به جلوتر افتادو جماعتی که انگارتازه کسیو ازدست داده بودن!
بیخیال درازکشیدم کنارسنگ قبربابا
_بابایی دلتنگتم...
#دورترین_نزدیک
چطوره؟!
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عاشقانه #دخترونه #عشق #پست_جدید #شیک
۶.۱k
۲۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.