رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_۱۰۹
_نمیدونم! اون شاید! هرچیم بود تموم شده، گفتم که ماهمو میدیدیم اکثرابعد مدرسه ناهاروباپارسابودیم اینوراونور میرفتیم مث دوتا دوست همین البته گویا این فقط ازطرف من بود! اون دوسم داشت
من تودنیاچیزی یاکسیو بیشتر ازبابام دوست نداشتم! هیچوقتم کاری نکردم که ناراحت بشه،قبل ازاینکه درمورد پارسا بهم بگه من دیگ پارسارونمی دیدم
دروغ چراتو فامیل اکثرا چششون دنبال پارسا بودو اونم هیچوقت حتی نگام ننداخت به کسی واس همینم کسی حتی نمیتونس اسممو بیاره چون میدونسن پارسا ازمن خوشش میاد، ایده ال هرکسیه ولی هیچوقت حسی نداشتم بهش بعد بدهیای بابا وشرط بابای پارسا که بابا حتی فکرم نکردو گفت نه همه چی بهم ریخت... باباییم حالش خوب نبود روزبه روز خسته تر! اخرشم طاقت نیاورد رفت! خیلی سخت بود حس کردم دنیارو سرم خراب شد ولی پارسا بیخیال نشد، سپهر پیششون کارمیکنه شریک شده توشرکتی که یه پوششه برای خلافکاریاشون!نمیدونم پادینام میدونه کارای خانوادشو امامیگه هیچوقت نذاشتم سپهرقاطیشون بشه!
پارسا خیلی اذیتم میکرد دانشگاه که اومدم گفتم که روزاولیو باسامی اشنا شدیم... خلاصه کلی رفیق پیداکردم این باعث شد یکم از تنهاییم بیام بیرون!سامان ملیس بهار سپنتا فاطینا حتی رامین و تو! تویی که از دماغ فیل افتاده بودی! خودخواه!
بد نگام کرد !
_خلاصه توعم این وسط هی با تیکه کنایه هات نمیذاشتی ادم یادش بره چیزیو! بعدم که سپهرعقد کرد فک کردم بیخیال من شدن اماپارسا به پادینا گفته بود عروسی بی عروسی مگر اینکه ماهم نامزدکنیم! کلی بهانه جور کردن مجبورشدم برای خوشحالی سپهر هرکارز بکنم!همون موقع بود همه دوستامو از دس دادم! حتی نپرسیدن جریان چیه!
بحث عروسی ماهم شدمنکه گفتم نه اونام تهدیدشون یاعروسی باپارسا یا رفتن ای خونه! مامانمم که هیچی! اونم طرف اونا... که من لجباز تراز این حرفابودم! قیدهمه شو زدم اما زیربار زور نرفتم بازم خودم موندمو خودم! نمیدونم اما بازم به امیداینکه دوستام هستن اومدم اینجا! فکرشو بکن! هیچیکو نداشته باشی! باگریه ادامه دادم
_اون شبم که یادته! هیچکدومشون جوابمو ندادن اخرش اجبارابهت زنگ زدم
البته فکرنمیکردم بیای! ولی اومدی! ممنونم خیلی روزای بدی بود خیلی خستم از همه چی! حرفای سامیو شنیدم! سامی بیشتر ازهمه برام مهم بود هنوزم هست! اما خیلی اذیتم کردن...
ماهور بغلم کرد +من هستم خب؟ مث یه دوست پیشتم باشه؟ بهش فک نکن نمیزارم تنها بمونی درضمن ادم عاقل یه خبر میدن بعد پامیشن میان! همه کاراتم سرخوده!
بچه پرو اینجام دست از رئیس بازی برنمیداره
+پاشو بریم امشبم اینجاییم
سرراه ی چیزایی گرفت و کلی دنبال یه جای خوب براموندن گشتیم دنبال سوئیت بودنه هتل! چراشو موندم...
#دورترین_نزدیک
#تکست_خاص #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #شیک #دخترونه #عشق #love #عاشقانه
_نمیدونم! اون شاید! هرچیم بود تموم شده، گفتم که ماهمو میدیدیم اکثرابعد مدرسه ناهاروباپارسابودیم اینوراونور میرفتیم مث دوتا دوست همین البته گویا این فقط ازطرف من بود! اون دوسم داشت
من تودنیاچیزی یاکسیو بیشتر ازبابام دوست نداشتم! هیچوقتم کاری نکردم که ناراحت بشه،قبل ازاینکه درمورد پارسا بهم بگه من دیگ پارسارونمی دیدم
دروغ چراتو فامیل اکثرا چششون دنبال پارسا بودو اونم هیچوقت حتی نگام ننداخت به کسی واس همینم کسی حتی نمیتونس اسممو بیاره چون میدونسن پارسا ازمن خوشش میاد، ایده ال هرکسیه ولی هیچوقت حسی نداشتم بهش بعد بدهیای بابا وشرط بابای پارسا که بابا حتی فکرم نکردو گفت نه همه چی بهم ریخت... باباییم حالش خوب نبود روزبه روز خسته تر! اخرشم طاقت نیاورد رفت! خیلی سخت بود حس کردم دنیارو سرم خراب شد ولی پارسا بیخیال نشد، سپهر پیششون کارمیکنه شریک شده توشرکتی که یه پوششه برای خلافکاریاشون!نمیدونم پادینام میدونه کارای خانوادشو امامیگه هیچوقت نذاشتم سپهرقاطیشون بشه!
پارسا خیلی اذیتم میکرد دانشگاه که اومدم گفتم که روزاولیو باسامی اشنا شدیم... خلاصه کلی رفیق پیداکردم این باعث شد یکم از تنهاییم بیام بیرون!سامان ملیس بهار سپنتا فاطینا حتی رامین و تو! تویی که از دماغ فیل افتاده بودی! خودخواه!
بد نگام کرد !
_خلاصه توعم این وسط هی با تیکه کنایه هات نمیذاشتی ادم یادش بره چیزیو! بعدم که سپهرعقد کرد فک کردم بیخیال من شدن اماپارسا به پادینا گفته بود عروسی بی عروسی مگر اینکه ماهم نامزدکنیم! کلی بهانه جور کردن مجبورشدم برای خوشحالی سپهر هرکارز بکنم!همون موقع بود همه دوستامو از دس دادم! حتی نپرسیدن جریان چیه!
بحث عروسی ماهم شدمنکه گفتم نه اونام تهدیدشون یاعروسی باپارسا یا رفتن ای خونه! مامانمم که هیچی! اونم طرف اونا... که من لجباز تراز این حرفابودم! قیدهمه شو زدم اما زیربار زور نرفتم بازم خودم موندمو خودم! نمیدونم اما بازم به امیداینکه دوستام هستن اومدم اینجا! فکرشو بکن! هیچیکو نداشته باشی! باگریه ادامه دادم
_اون شبم که یادته! هیچکدومشون جوابمو ندادن اخرش اجبارابهت زنگ زدم
البته فکرنمیکردم بیای! ولی اومدی! ممنونم خیلی روزای بدی بود خیلی خستم از همه چی! حرفای سامیو شنیدم! سامی بیشتر ازهمه برام مهم بود هنوزم هست! اما خیلی اذیتم کردن...
ماهور بغلم کرد +من هستم خب؟ مث یه دوست پیشتم باشه؟ بهش فک نکن نمیزارم تنها بمونی درضمن ادم عاقل یه خبر میدن بعد پامیشن میان! همه کاراتم سرخوده!
بچه پرو اینجام دست از رئیس بازی برنمیداره
+پاشو بریم امشبم اینجاییم
سرراه ی چیزایی گرفت و کلی دنبال یه جای خوب براموندن گشتیم دنبال سوئیت بودنه هتل! چراشو موندم...
#دورترین_نزدیک
#تکست_خاص #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #شیک #دخترونه #عشق #love #عاشقانه
۸.۴k
۲۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.