(استاد جذاب من) پارت هشتم
(استاد جذاب من) پارت هشتم
من رفتم داخل و کمد مدیر اومد داخل گفت چرا درو قفل کردی
جیمین گفت دستگیره در خراب بود
و مدیر گفت که یه جلسه داریم میخوایم اینجا برگزارش کنیم و بچه ها رو هم تعطیل کردیم
(از زبان جیمین)
و بهش گفتم باشه و من خیلی بفکر ا.ت بودم که اونجا اذیت بشه
پنج ساعت بعد
پنج ساعت بود که تو جلسه بودم از اول تا آخرش به فکر ا.ت بودم که این پنج ساعت چیکار میکرده
بعد از اینکه جلسه تموم شد هر چی ا.ت رو صدا زدم بلند نشد رفتم کمد و باز کردم دیدم خوابش برده و یکی زنگ زد سر گوشیش جواب دادم دیدم مادرش بود بهش گفتم که من استادشم اومدیدم اردو و الان ا.ت خوابه مادرش گفت خب باشه و بهش گفتم حاله بابای ا.ت چطوره گفت حالش کاملا خوبه گفتمش خب خداشکر و بعد گفتمش اخر هفته بیاین دنباله کارنامه ا.ت گفت باشه حتما و ا.ت رو بردم خونه خودم
صبح شد
(از زبان ا.ت)
بلند شدم دیدم تا یه جای دیگم و گفتم من که اخرین بار تو کمد بودم و رفتم بیرون دیدم تا جیمین و هست گفتم که چرا منو اوردی اینجا گفت ادرس خونتون زو بلد نبودم اوردمت اینجا گفت مادرم و پدرم نگرانم میشن گفت مادرت زنگ زد بهش گفت اردویی و بهش گفتم من باید برم جیمین دستمو گرفت و گفت که من به پدر و مادرت گفتم که رفتی اردو پس بمون پیشم کسی هم اینجا نیست
من رفتم داخل و کمد مدیر اومد داخل گفت چرا درو قفل کردی
جیمین گفت دستگیره در خراب بود
و مدیر گفت که یه جلسه داریم میخوایم اینجا برگزارش کنیم و بچه ها رو هم تعطیل کردیم
(از زبان جیمین)
و بهش گفتم باشه و من خیلی بفکر ا.ت بودم که اونجا اذیت بشه
پنج ساعت بعد
پنج ساعت بود که تو جلسه بودم از اول تا آخرش به فکر ا.ت بودم که این پنج ساعت چیکار میکرده
بعد از اینکه جلسه تموم شد هر چی ا.ت رو صدا زدم بلند نشد رفتم کمد و باز کردم دیدم خوابش برده و یکی زنگ زد سر گوشیش جواب دادم دیدم مادرش بود بهش گفتم که من استادشم اومدیدم اردو و الان ا.ت خوابه مادرش گفت خب باشه و بهش گفتم حاله بابای ا.ت چطوره گفت حالش کاملا خوبه گفتمش خب خداشکر و بعد گفتمش اخر هفته بیاین دنباله کارنامه ا.ت گفت باشه حتما و ا.ت رو بردم خونه خودم
صبح شد
(از زبان ا.ت)
بلند شدم دیدم تا یه جای دیگم و گفتم من که اخرین بار تو کمد بودم و رفتم بیرون دیدم تا جیمین و هست گفتم که چرا منو اوردی اینجا گفت ادرس خونتون زو بلد نبودم اوردمت اینجا گفت مادرم و پدرم نگرانم میشن گفت مادرت زنگ زد بهش گفت اردویی و بهش گفتم من باید برم جیمین دستمو گرفت و گفت که من به پدر و مادرت گفتم که رفتی اردو پس بمون پیشم کسی هم اینجا نیست
۱۲.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.