(استاد جذاب من) پارت دهم
(استاد جذاب من) پارت دهم
و مامانم گفت ا.ت الان ببینیش تعجب میکنی من فکر می کردم یوناست خیلی خوشحال شدم و اومد داخل دیدم چانه تعجب کردم که اومده بود و چان به جیمین گفت استاد تو اینجا چیکار میکنی جیمین چیزی نگفت و مامانم به چان گفت اون هم استاد تو هم استاد ا.ت خیلی خوبه که و به جیمین گفت که این دوست پسر ا.تس و جیمین به من نگاه کرد و مامانم دوباره گفت که قراره بزودی باهم ازدواج هم کنن جیمین گفت پس اینطور و گفت ببخشید یه کار مهم پیش اومده باید برم و رفت و من به مامانم گفتم چرا دروغ میگی اون اصلا دوست پسرم نیست اکسمه فقط یه هفته باهاش بودم و پشمون هستم که چرا اون مدت هم باهاش بودم و رفتم تو اتاقم گریه کردم خواستم به جیمین زنگ بزنم که فهمیدم شمارشو ندارم و فردا رفتم مدرسه که برای جیمین همه چیز رو توضیح بدم جیمین نیومده بود رفتم دم در خونشون یه زن اومد در باز کرد گفت بله بفرمایید و من رفتم داخل گفتم سلام گفت سلام و دیدم یه پسر اومد و گفت مامان این خانمه کیه زنه گفت که منم نمیدونم پسرم و ازم پرسید چی میخوای گفتمش من با استاد کار دارم گفت شوهرم گفتم اون زن نداره گفت به شما گفته زن نداره چقدر دروغ گو واقعا
خب چیکارش داری فیلا اینجا نیست من تازه از سفر برگشتم بعدا که اومد بهش میگم که تو اومدی خب اسمت چیه گفتمش نه مهم نیست خداحافظ و رفتم تعجب کرده بودم که اون زن داره به من دروغ گفته(با گریه) اون به من گفت که تا حالا یه دوست دختر هم نداره😥😨😭😭😭 چه برسه که زن و یه پسر هم داره حیف که من اینقدر دوست دارم
و مامانم گفت ا.ت الان ببینیش تعجب میکنی من فکر می کردم یوناست خیلی خوشحال شدم و اومد داخل دیدم چانه تعجب کردم که اومده بود و چان به جیمین گفت استاد تو اینجا چیکار میکنی جیمین چیزی نگفت و مامانم به چان گفت اون هم استاد تو هم استاد ا.ت خیلی خوبه که و به جیمین گفت که این دوست پسر ا.تس و جیمین به من نگاه کرد و مامانم دوباره گفت که قراره بزودی باهم ازدواج هم کنن جیمین گفت پس اینطور و گفت ببخشید یه کار مهم پیش اومده باید برم و رفت و من به مامانم گفتم چرا دروغ میگی اون اصلا دوست پسرم نیست اکسمه فقط یه هفته باهاش بودم و پشمون هستم که چرا اون مدت هم باهاش بودم و رفتم تو اتاقم گریه کردم خواستم به جیمین زنگ بزنم که فهمیدم شمارشو ندارم و فردا رفتم مدرسه که برای جیمین همه چیز رو توضیح بدم جیمین نیومده بود رفتم دم در خونشون یه زن اومد در باز کرد گفت بله بفرمایید و من رفتم داخل گفتم سلام گفت سلام و دیدم یه پسر اومد و گفت مامان این خانمه کیه زنه گفت که منم نمیدونم پسرم و ازم پرسید چی میخوای گفتمش من با استاد کار دارم گفت شوهرم گفتم اون زن نداره گفت به شما گفته زن نداره چقدر دروغ گو واقعا
خب چیکارش داری فیلا اینجا نیست من تازه از سفر برگشتم بعدا که اومد بهش میگم که تو اومدی خب اسمت چیه گفتمش نه مهم نیست خداحافظ و رفتم تعجب کرده بودم که اون زن داره به من دروغ گفته(با گریه) اون به من گفت که تا حالا یه دوست دختر هم نداره😥😨😭😭😭 چه برسه که زن و یه پسر هم داره حیف که من اینقدر دوست دارم
۱۰.۷k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.