╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹⁸
صدای شرشر آب از طرف حموم میومد،چون جونگ کوک حموم بود میتونستم با تاپ برم بیرون.
به سمت آشپزخونه رفتم و در یخچال و باز کردم،یه شیشه سوجو برداشتم میخواستم بریزم توی لیوان که یهو صدای در اومد،لباسم مناسب نیست اما فکر کنم خاله کیونگ"مادر جونگکوک"باشه،با شیشه سوجویی که توی دستم بود به سمت در رفتم و درو باز کردم،توی همین لحضه جونگ کوک با حوله از حموم اومد بیرون.
یوری با تعجب بهمون خیره شد،اصلا صحنه خوبی نبود،من تاپ پوشیده بودم و سوجو توی دستم بود و جونگ کوک هم با حوله بود.
یوری سرشو انداخت پایین و گفت:انگار بد موقعه مزاحم شدم
و بعد سریع رفت،جونگ کوک بلند گفت:یوری صبر کن،اونجوری که فکر میکنی نیست
چسبوندم به دیوار و توی چشمام زل زد و گفت:کار توئه؟،اینکارو کردی تا رابطه من و یوری رو بهم بزنی؟
داشت غرورم و زیر پاش له میکرد،حولش دادم و گفتم:چرا رابطه تون رو به هم بزنم؟،فکر میکنی عاشقتم؟،تو همون جونگ کوکی هستی که دوسال پیش ردش کردم.
اشک توی چشماش جمع شد و سریع به سمت اتاقش رفت،نمیخواستم این حرف و بزنم اما وقتی عصبی میشدم نمیتونستم خودمو کنترل کنم،یهو دوباره صدای زنگ در اومد و درو باز کردم
_بفرمایید،غذا تون
غذایی که سفارش داده بودم و گرفتم و درو بستم.
جونگ کوک رفته بود بیرون و من خونه تنها بودم،نباید اون حرفو بهش میزدم،حتما خیلی ناراحت شده.
با صدای در به خودم اومدم،جونگ کوک مست کرده بود و نمیتونست درست راه بره
_چرا،چـــــــــرا دوستم نــــــداره؟
به سمتش رفتم و دستشو گرفتم،دستمو پس زد و گفت:چرا نمیتونم بهش فکر نکنم
سعی میکردم کمکش کنم اما نمیذاشت،به سمت کاناپه رفت و نشست روش و شروع کرد به گریه کردن،هق هق های مردونش کل خونه رو گرفته بود.
کنارش نشستم و گفتم:چرا انقدر دوستم داری؟
با گریه گفت:من دوست ندارم،
عــاشــقتــم...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹⁸
صدای شرشر آب از طرف حموم میومد،چون جونگ کوک حموم بود میتونستم با تاپ برم بیرون.
به سمت آشپزخونه رفتم و در یخچال و باز کردم،یه شیشه سوجو برداشتم میخواستم بریزم توی لیوان که یهو صدای در اومد،لباسم مناسب نیست اما فکر کنم خاله کیونگ"مادر جونگکوک"باشه،با شیشه سوجویی که توی دستم بود به سمت در رفتم و درو باز کردم،توی همین لحضه جونگ کوک با حوله از حموم اومد بیرون.
یوری با تعجب بهمون خیره شد،اصلا صحنه خوبی نبود،من تاپ پوشیده بودم و سوجو توی دستم بود و جونگ کوک هم با حوله بود.
یوری سرشو انداخت پایین و گفت:انگار بد موقعه مزاحم شدم
و بعد سریع رفت،جونگ کوک بلند گفت:یوری صبر کن،اونجوری که فکر میکنی نیست
چسبوندم به دیوار و توی چشمام زل زد و گفت:کار توئه؟،اینکارو کردی تا رابطه من و یوری رو بهم بزنی؟
داشت غرورم و زیر پاش له میکرد،حولش دادم و گفتم:چرا رابطه تون رو به هم بزنم؟،فکر میکنی عاشقتم؟،تو همون جونگ کوکی هستی که دوسال پیش ردش کردم.
اشک توی چشماش جمع شد و سریع به سمت اتاقش رفت،نمیخواستم این حرف و بزنم اما وقتی عصبی میشدم نمیتونستم خودمو کنترل کنم،یهو دوباره صدای زنگ در اومد و درو باز کردم
_بفرمایید،غذا تون
غذایی که سفارش داده بودم و گرفتم و درو بستم.
جونگ کوک رفته بود بیرون و من خونه تنها بودم،نباید اون حرفو بهش میزدم،حتما خیلی ناراحت شده.
با صدای در به خودم اومدم،جونگ کوک مست کرده بود و نمیتونست درست راه بره
_چرا،چـــــــــرا دوستم نــــــداره؟
به سمتش رفتم و دستشو گرفتم،دستمو پس زد و گفت:چرا نمیتونم بهش فکر نکنم
سعی میکردم کمکش کنم اما نمیذاشت،به سمت کاناپه رفت و نشست روش و شروع کرد به گریه کردن،هق هق های مردونش کل خونه رو گرفته بود.
کنارش نشستم و گفتم:چرا انقدر دوستم داری؟
با گریه گفت:من دوست ندارم،
عــاشــقتــم...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۹.۱k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.