╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹⁷
بلند شدم و گفتم:چیکار میکنی جونگ کوک؟
همینطور که داشت نفس نفس میزد رو به پسر گفت:برای چند تا دختر دیگه شیر توت فرنگی خریدی،ها؟
به سمت پسر رفتم و گفتم:حالت خوبه؟
جونگ کوک از کلاس رفت بیرون و تهیونگ هم پشت سرش رفت.
توی اتوبوس نشستم،داشتم به کاری که جونگ کوک کرد فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد،آقای هادا بود
_الو،خانم پارک چرا دو روزه نمیاید سر کار؟،کاری نکنید از اینکه بهتون مرخصی دادم پشیمون بشم
ببخشید اقای هادا،من استعفا میدم
_از اولشم میدونستم نمیتونی از پسش بر بیای
و بعد قطع کرد.
رمز درو زدم و رفتم تو،جونگ کوک با همون اخمش سرش تو گوشیش بود،من که کاری نکردم،انتظار داره من ازش عذر خواهی کنم؟
کنارش روی کاناپه نشستم،مثل بچه ها ازم فاصله گرفت،آروم خندیدم گفتم:ببخشید،نباید اون شیر توت فرنگیو ازش میگرفتم
گوشیشو خاموش کرد و گفت:لازم نیست ازم عذر خواهی کنی
بلند شدم و گفتم:پس چرا باهام سرد رفتار میکنی؟
بلند شد و نیشخند زد و گفت:چرا باهات سرد رفتار نکنم؟
موهامو از توی صورتم زدم کنار و گفتم:باشه سرد رفتار کن
به سمت اتاقم رفتم و روی تخت نشستم،نمیدونم چرا رفتارش انقدر عوض شده،اون جونگ کوکی که منمیشناختم خیلی مهربون بود،به سمت کمد لباس رفتم،یه تاپ راحتی "باز" پوشیدم و موهامو بالا بستم،روی تخت نشستم و گوشیمو باز کردم.
وقتی داشتم به گوشی نگاه میکردم خوابم برده بود،بلند شدم و به ساعت نگاه کردم،ساعت ۷ عصر بود و خیلی گشنم بود،مرغ سخاری و همبرگر سفارش دادم و آروم در اتاقو باز کردم.
صدای شرشر آب از طرف حموم میومد،چون جونگ کوک حموم بود میتونستم با تاپ برم بیرون...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹⁷
بلند شدم و گفتم:چیکار میکنی جونگ کوک؟
همینطور که داشت نفس نفس میزد رو به پسر گفت:برای چند تا دختر دیگه شیر توت فرنگی خریدی،ها؟
به سمت پسر رفتم و گفتم:حالت خوبه؟
جونگ کوک از کلاس رفت بیرون و تهیونگ هم پشت سرش رفت.
توی اتوبوس نشستم،داشتم به کاری که جونگ کوک کرد فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد،آقای هادا بود
_الو،خانم پارک چرا دو روزه نمیاید سر کار؟،کاری نکنید از اینکه بهتون مرخصی دادم پشیمون بشم
ببخشید اقای هادا،من استعفا میدم
_از اولشم میدونستم نمیتونی از پسش بر بیای
و بعد قطع کرد.
رمز درو زدم و رفتم تو،جونگ کوک با همون اخمش سرش تو گوشیش بود،من که کاری نکردم،انتظار داره من ازش عذر خواهی کنم؟
کنارش روی کاناپه نشستم،مثل بچه ها ازم فاصله گرفت،آروم خندیدم گفتم:ببخشید،نباید اون شیر توت فرنگیو ازش میگرفتم
گوشیشو خاموش کرد و گفت:لازم نیست ازم عذر خواهی کنی
بلند شدم و گفتم:پس چرا باهام سرد رفتار میکنی؟
بلند شد و نیشخند زد و گفت:چرا باهات سرد رفتار نکنم؟
موهامو از توی صورتم زدم کنار و گفتم:باشه سرد رفتار کن
به سمت اتاقم رفتم و روی تخت نشستم،نمیدونم چرا رفتارش انقدر عوض شده،اون جونگ کوکی که منمیشناختم خیلی مهربون بود،به سمت کمد لباس رفتم،یه تاپ راحتی "باز" پوشیدم و موهامو بالا بستم،روی تخت نشستم و گوشیمو باز کردم.
وقتی داشتم به گوشی نگاه میکردم خوابم برده بود،بلند شدم و به ساعت نگاه کردم،ساعت ۷ عصر بود و خیلی گشنم بود،مرغ سخاری و همبرگر سفارش دادم و آروم در اتاقو باز کردم.
صدای شرشر آب از طرف حموم میومد،چون جونگ کوک حموم بود میتونستم با تاپ برم بیرون...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۸.۳k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.